روایتی از کربلا تا کربلا/ زهیر به کربلا بازگشت
مادر شهید زهیر ترکان گفت: زهیر در کربلا به دنیا آمد، وقتی هم به شهادت رسید به کربلا بازگشت.

به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، زهیر 17 سال بیشتر نداشت که در عملیات کربلای چهار در منطقه امالرصاص به شهادت رسید، بسیجی دلاوری که با سن کم زبانزد عام و خاص بود، او همچون 174 شهید غواص دیگر دست بسته زنده به گور شد.
پای حرفهای مادر و برادر شهید زهیر ترکان نشستن هم خوشحالم کرد و احساس غرور کردم و هم دلم برای مظلومیت زهیر و همه شهدای غواصی که با دستان بسته و با چشمان بیدار به خواب ابدی فرو رفتند، آتش گرفت.
از کودکی و نوجوانی شهید زهیر بگویید.
مادر شهید: زهیر در سال 1348 ساعت هشت صبح روز بنی اسد مصادف با سوم محرم در کربلا بدنیا آمد، نام زهیر را برای او به دلیل ارادتمان به امام حسین (ع) و یاران ایشان انتخاب کردیم.
تا حدود سه سالگی زهیر، در کربلا زندگی میکردیم اما به خاطر ایرانی بودنمان ما را از عراق بیرون کردند و به اصفهان آمدیم و در محله رهنان ساکن شدیم، زهیر تحصیلات ابتدایی را در مدرسه 17 شهریور و سپس تا دوم دبیرستان در مدرسه دستغیب گذراند، در ضمن درس خواندن، فعالیتهای مذهبی، سیاسی و اجتماعی داشت و در پایگاه بسیج محل، امام حسن مجتبی (ع) فعالیت میکرد.
با اشک و غرور پشت سرش آب پاشیدم اما هرگز فکر نمیکردم روزی همان آب گریبانگیر دستان بسته فرزندم شود، در طول این چند سال که به جبهه میرفت، 2 بار زخمی شد و بالاخره در عملیات کربلای چهار مفقودالاثر شد و پیکرش پس از 29 سال در روز بیستم مرداد سال 1394 همزمان با سالروز شهادت امام صادق (ع) به زادگاهش بازگشت.
از خصوصیات رفتاری زهیر برایمان بگویید.
برادر شهید: زهیر علاقه شدیدی به امام خمینی (ره) داشت، در نماز جماعت شرکت میکرد و تا آنجا که میتوانست از نماز شب و جمعه غافل نمیشد، روی حجاب تاکید زیادی داشت، متعصب و با غیرت بود و بسیار احترام پدر و مادر را نگه میداشت، با گذشت و صبور بود و از کمک به دیگران دریغ نمیکرد، به مطالعه کتاب علاقه فراوانی داشت و اکثر کتابهای او در مورد مسائل اخروی و سیاسی و فرهنگ اسلامی بود.
از خاطرات زهیر بگویید، کدام خاطرهاش وقت دلتنگی بیشتر به یادتان میآید.
مادر شهید: در دوران کودکی یک بار گم شد، هر چه گشتیم او را پیدا نکردیم، بعد از مدتی زهیر خودش به منزل برگشت، از او پرسیدیم کجا بودی؟ دست پدرم را گرفت و به مسجد مقابل خانه مان برد و آنجا را نشان داد، در همین هنگام آقایی با لبخند به پدرم و زهیر نزدیک میشود و می گوید: این پسر شماست؟ از اول نماز کنار من ایستاده بود و نماز خواندن مرا تقلید میکرد.
خاطره ای که همیشه در ذهن ما باقی خواهد ماند، مربوط به روزی است که برای آخرین بار به جبهه رفت، حالت عجیبی داشت، سه بار از ما حلالیت خواست.
خاطره ای که یکی از دوستان همرزمش برای ما تعریف کرد این بود که شب عملیات تمام وسایل شخصی اش را به دوستانش هدیه داده بود، انگار که می دانست دیگر برنخواهد گشت. زهیر در کربلا به دنیا آمد، وقتی هم به شهادت رسید از کربلا بازگشت.
از نحوه شهادت زهیر چیزی میدانید؟ شهادت با دستان بسته!
برادر شهید: همرزمان زهیر که از این حادثه نجات یافته بودند شنیدهایم که میگفتند: برادرم در عملیات کربلای چهار در امالرصاص زمانی که در حال تیراندازی به دشمن بود، مجروح میشود اما با تنگتر شدن حلقه محاصره و تشدید حملات زمینی و هوایی از سوی دشمن، عراقیها به سمت شهدا و مجروحان میآیند و به مجروحان تیر خلاصی میزنند و آنها را به شهادت میرسانند، تعدادی را هم دستانشان را میبندند و در گورهای دسته جمعی زنده به گور میکنند.
از انتظار 29 ساله تان بگویید، از پدری که بیمار و بی تاب فرزندش بود.
برادر شهید: من و زهیر تنها پسران خانواده بودیم که بعد از شهادت زهیر من تنها برادرم را از دست دادم، اما پدرم بعد از شهادت زهیر کمرش شکست و خم شد، پدرم محکم و با اراده بود و هیچ وقت از نبود زهیر شکایت نکرد و با غرور و افتخار از فرستادن پسرش با رضایت کامل به جبهه میگفت.
مگر تحمل و صبر یک انسان چقدر است، همه که حضرت ایوب نیستند، ما 29 سال چشم انتظار بودیم، همین انتظار آدم را نابود میکند، هر بار که زنگ خانه به صدا در می آمد دل اهل خانه به لرزه در می آمد که از زهیر خبر آوردهاند، تا اینکه بعد از 29 سال انتظاری سال 94 پیکر مطهرش را به اصفهان آوردند.
انتظار 29 سالهتان به پایان رسید، در این سالها چه احساسی داشتید و وقتی به فرزندتان رسیدید چه حسی داشتید؟
پسرم در سال 1365 در عملیات کربلای چهار به شهادت رسید اما 29 سال چشم به راهی کار آسانی نبود، همیشه منتظر برگشتنش بودم، او برگشت اما دیدن پیکر دست بسته او و تحمل اینکه زنده به گور شده است، کار آسانی نبود.
چند شب قبل از عملیات خواب زهیر را دیدم، پسرم از ساختمان بلندی که شبیه زندان بود، بالا میرفت، وقتی به بالا رسید، یک سگ دستش را گاز گرفت و به زمینش انداخت و زمانی که سگ میخواست به زهیر حمله کند از خواب پریدم، پدرش به من گفت: اسارت و شهادت زهیر تعبیر خواب توست، هر چند که نمیخواستم قبول کنم اما بعد از چند روز فهمیدیم عملیاتی که پسرم در آن بوده لو رفته و تعداد زیادی اسیر و به شهادت رسیده اند.