... هوشمند و کارگر از یزد اعزام شده بودند. کارگر یک روحانی بود. این دو نفر در اختیار بیمارستان بودند. بیمارستان، پرستار و پزشکیار به اندازه کافی نداشت و برای تکمیل نیروی خود از رزمندگان کمک میگرفت.
آن دو نفر در بیمارستان به مجروحها خدمت میکردند؛ برایشان چایی میآوردند؛ به آنها غذا میدادند؛ تختشان را تمیز میکردند؛ خلاصه در هر کاری پیشقدم بودند. چون کمک به مجروحها را افتخاری بزرگ میدانستند. از نگاههایشان پیدا بود که به حالشان غبطه میخوردند.
عملیات بازیدراز که شروع شد، این دو خادم احساس کردند که باید به شیوهای دیگر خدمت بکنند. به خط رفتند. غروب بود که با ما خداحافظی کردند. مهر و محبتشان به گونهای بود که رفتنشان ما را ناراحت کرد.
جای خالیشان را کاملاً احساس میکردیم. زمان زیادی نگذشت که دوباره آنها را دیدم؛ ولی این بار فقط پیکر تکهپارهشان را زیارت کردم. روح بزرگشان به آسمانها پرواز کرده بود.
انتهای پیام/