راز وحدت اسرا در کنار سیدآزادگان

عراقی ها برای وادار کردن اسرا به کار اجباری (بلوک زنی) هر روز ۱۰نفر را در محوطه ی اردوگاه وحشیانه شلاق می زدند و شکنجه می کردند. در یک نوبت۴۰۰ضربه کابل به کف پای محمد باقر نجفیان از بچه های هویزه زدند.
کد خبر: ۲۵۳۳۰
تاریخ انتشار: ۲۵ مرداد ۱۳۹۳ - ۱۴:۵۴ - 16August 2014

راز وحدت اسرا در کنار سیدآزادگان

به گزارش دفاع پرس، زمستان۱۳۶۰ش اتفاقی افتاد که اسرای مذهبی را در شرایط بدتری قرار داد. کامیون ماسه و سیمان وارد اردوگاه شد و اسرا مجبور به انجام کار اجباری  شدند. اردوگاه موظف بود روزانه بین ۸۰۰تا۱۰۰۰قطعه بلوک سیمانی بسازد. از جانب اسرا کار اجباری پذیرفته نبود و به همین دلیل عراقی ها مخالفان بلوک زنی را به زندان وحتی اعدام تهدید می کردند.

در میان اسرای ایرانی یک شورای رهبری وجود داشت.

تصمیم گیری کلی در آنجا صورت می گرفت؛ براساس استنباط های اعضا از قرآن، در کنار دانسته های آنها از موقعیت موجود و یک نسخه صحیفه سجادیه که به کوچکی یک کف دست بود و استناد نباید بازوی دشمن شوند. چون بلوک های تهیه شده توسط اسرا برای مصرف در جبهه عراقی ها است، پس بلوک زنی تقویت دشمن و اسرا نباید بلوک بزنند. مخالفان بلوک زنی که سه، چهار آسایشگاه را تشکیل می دادند، دست به اعتصاب زدند و عراقی ها به مقابله پرداختند.

عراقی ها برای وادار کردن اسرا به کار اجباری (بلوک زنی) هر روز ۱۰نفر را در محوطه ی اردوگاه وحشیانه شلاق می زدند و شکنجه می کردند. در یک نوبت۴۰۰ضربه کابل به کف پای محمد باقر نجفیان از بچه های هویزه زدند. او ۳بار از حال رفت و غش کرد. اما دریغ از یک آه که دل دشمن را شاد کند. نجفیان، سه ماه روی دست دیگر دوستان اسیرش در آمارگیری ها حاضر می شد.

از این آزادگان بسیار بودند که شکنجه می شدند، اما حاضر به انجام کاری که عراقی ها خواسته بودند، نمی شدند. دشمن نسبت به آنها از هیچ آزار و اذیتی دریغ نمی کرد. هر۲روز یک وعده غذا می داد، آن هم با فحاشی و کتک و نزدیک های غروب، ۱۵دقیقه آزادباش بودند. اما شکنجه و ضربات کابل هر روز تکرار می شد.

شکنجه های پی در پی، عدم تغذیه کافی و استفاده نکردن از نور خورشید به علت اقامت های طولانی در اتاق های نم ناک و کثیف و عدم رعایت ابتدایی ترین مسائل بهداشتی، باعث بروز بیماری های مختلفی از جمله، بیماری های روده و معده و سوءهاضمه و بیماری های مفصلی و استخوانی شده بود. تا جایی که یکی از اسرا پاهایش فلج شد و دیگر قادر به راه رفتن نبود.

این همه در کنار مسئله طرد اسیری که مخالف نظر شورا در صدد تغییر رویه بود، همه را به مرگی تدریجی نزدیک می کرد. تا اینکه در ۲۲فروردین ۱۳۶۱سید علی اکبر ابوترابی و۱۵۰اسیر دیگر وارد اردوگاه موصل یک شدند.

در بدو ورود، سید علی اکبر متوجه وجود چنین فاجعه ای می شود که با توجیهاتی ناصحیح و البته نیت و قصدی سالم اتفاق افتاده بود. یکی، دو روز بعد سرهنگ حاج محمد، فرمانده عراقی اردوگاه، از او می خواهد که به این مسئله پایان دهد و اعتصاب را بشکند. سرهنگ حاج محمد به ابوترابی گفته بود که به همین منظور با بغداد مکاتبه کرده تا او منتقل و اعتصاب شکسته شود و دچار شورش و درگیری نشود.

ابوترابی از سرهنگ حاج محمد می خواهد که بدون درنگ اسیران را آزاد کند و مسئولیت هرگونه شورش و اختلال را برعهده می گیرد. همین روزها هیئتی از صلیب سرخ وارد اردوگاه و عراقی ها مجبور شدند برای ۳روز همه اسرا را از زندان در اسارت آزاد کنند.

در این ۳روز، اگر چه تعداد قابل توجهی از نیروهای اعتصاب کننده، اعتمادی به ابوترابی پیدانکرده و مواضع او را نپذیرفته بودند، اما صحبت های او را شنیدند.

ابوترابی گفت: «شما به وظیفه خود عمل کرده اید و نزد خداوند، اجر و پاداش شما محفوظ است. از این به بعد کار کنید و با عراقی ها برخورد نکنید. برای اینکه شما ذخایر انقلابید و باید برگردید و سالم باشید. اشکال شرعی کار اجباری را من به عهده می گیرم، شما پیشنهاد بعثی ها را بپذیرید. شما کاری کردید که از نظر معنوی کسانی که در حوزه علمیه ۲۰سال تهذیب نفس می کنند نمی توانند به مراتب شما برسند و من این را به یقین به شما می گویم.

در اسارت، همه ما مثل دونده هایی هستیم که باید همه با هم به آخر خط برسیم. اگر کسی عقب بیفتد و نفسش کم بیاید، شما نمی توانید بگویید من می خواهم بروم. اگر او جا بماند، شما مقصرید که اونفس کم آورده، آیا قبول ندارید که در بین خودتان در این ۴ماه خیلی ها نفس کم آوردند و خیلی از کسانی که آن طرف[اردوگاه]هستند نباید آنجا باشند. نباید این طور باشد که در مقابل هم باشید وانگهی این بلوک ها جلو نمی رود.بلوک زدن یاری کردن ظالم نیست. اینها را برای ساختمان سازی می برند. و فاصله اینجا تا جبهه بلوک می زنند. چرا اینجا بلوک بزنند. بهتر این است که ما بلوک بزنیم و در عین حال تبلیغ مان را هم بکنیم.»

بعد از این صحبت ها اعتصاب شکسته شد و ابوترابی به فرمانده عراقی اردوگاه اعلام کرد ما از فردا صبح می خواهیم بلوک بزنیم. صبح، اولین بیل را ابوترابی زیر ماسه ها زد و با سیمان مخلوط کرد که ناگهان صدای صلوات بلند شد. اسرا یکی یکی بیل را از دیگری می گرفتند و با شعار«اللهم صل علی محمد وآل محمد و اید امام الخمینی وانصر جیوشاحسینی» کار۴۰۰بلوک که باید در طول روز به اتمام می رسید، در همان ساعات اولیه صبح پایان یافت. یکی، دو روز به این منوال گذشت تا اینکه عراقی ها اعلام کردند که موقع کار نباید شعار بدهند. ابوترابی نیز اعلام کرد: اسرا شعار ندهند.یک هفته بعد عراقی ها دستور دادند، دیگر بلوک نزنید، مگر اینکه کسی خودش داوطلب این کار باشد.

پس از این اتحاد نوبت همیشگی تمام اسرا در اردوگاه بود. ابوترابی به اسرای مذهبی اعلام کرد: «آقایان من با آقایان آن آسایشگاه صحبت کردم. آنها هم ایرانی اند. این قاشق من است، هرکس می خواهد، غذایش را بردارد و ظهر با من بیاید. آنها این طرف نمی آیند پس ما باید آن طرف برویم و از اینجا وحدت ایجاد می شود.»

پس از این حرکت، سید علی اکبر ابوترابی برای آسایشگاه ها امام جماعت مشخص کرد.

«نماز جماعت ممنوع نبود. خودش در آسایشگاه پر از جمعیت آن سمت اردوگاه که نماز نمی خواندند، نماز جماعت برپا کرد. پیرمردی بودکه تخت نرد بازی می کرد. و حاج آقا گفت که جلو بایستد تا نماز بخوانند. بالاخره هم با زور و صلوات حاج آقا ایستاد و همه پشت سرش نماز خواندند.»

 

منبع:سایت جامع آزادگان

نظر شما
پربیننده ها