به گزارش خبرنگار دفاع پرس از استان کرمان، اردیبهشتماه که میشود دل دختر بچهای میلرزد، گویا باز هوای پدر را دارد، پدرش رفته بود تا با خود «امنیت» را سوغات بیاورد؛ سوغاتیاش آمد، اما پدر دیگر برنگشت...
مادرش از عزم راسخ پدر میگوید، وی معتقد است که مردان خدایی دل در گرو حق دارند و بیخودی پای در میدان نمیگذارند. اراده آنها مصصم و پای در راهی که میگذارند استوار است و هرگز نمیلغزند.
برای همین است که «حامد بافنده» با وجود شرایط سخت، مردانه پای عشق خود ایستاد و همه شرایط را قبول کرد.
همین «حامد» عاشق، جای دیگری نیز پای عشق خود ایستاد، اما اینبار شرایط سختتر بود و مسأله سختگیریهای قبل از ازدواج نبود، بلکه پای جان در میان بود و باید برای عشق خود که عمری نوکری آن را کرده بود، مردانه پای در میدان نبرد میگذاشت.
«ساره یعقوبی» کارمند اداره برق رفسنجان است که روند درمانی بیماری پدرش موجب شد تا در مشهد یک آپارتمان (سویت) اجاره کنند، وی نیز برای هر ۲۰ بار روز یکبار پنج روز مرخصی میگرفت و برای دیدن پدر و همراهی با مادر خود به مشهد میرفت که در مسیر بیمارستان تا حرم امام رضا (ع)، سرنوشت زندگی و آشنایی وی با «حامد» رقم خورد.
وی میگوید که همسرش اگر از ناراحتی و مشکلات دیگران باخبر میشد، تا آنجا که برایش مقدور بود به رفع مشکلات دیگران میپرداخت. خوب فکر میکرد و از رفتارها و برخوردهای نادرست دیگران عصبانی و ناراحت نمیشد، توکل وی در همه کارها به خدا و ائمه معصومین (ع) بود و از سختیها درس میآموخت و به آسانی از مشکلات عبور میکرد.
«حامد بافنده» برای اینکه به سوریه برود به آموختن زبان افغانستانی پرداخت ولی زمان اعزام همه ایرانیها که در جمع لشکر فاطمیون بودند شناسایی و برگردانده شدند و «حامد» نیز در آخرین دقایق شناسایی شد، ولی نیروهای فاطمیون گفتند که «حامد» پسر دایی ما است، اگر وی را برگردانید همه ما ۱۵۰ نفر با هم برمیگردیم و بدون «حامد» به سوریه نمیرویم، سرانجام با لشکر فاطمیون عازم سوریه شد که سرانجام در روز شهادت اربابش امام موسی کاظم (ع) به آرزوی خود رسید.
دفاع پرس: «حامد» قبل از رفتن به سوریه چه مباحثی را آموخت؟
«حامد» برای رفتن به سوریه مشغول یادگیری زبان افغانستانی شد، چون میخواست از طریق لشکر فاطمیون به سوریه برود و چون ارتباط خوبی هم با افغانستانیهای اردوگاه داشت و برای شهدای آنها مداحی میکرد و خیلی با آنها رفت و آمد داشت، خیلی سریع به زبان افغانستانی مسلط شد.
دفاع پرس: جرقه حضور حامد برای رفتن به سوریه از چه زمانی کلید خورد؟
سه سال پیش با حضور یکی از دوستان در منزل، صحبت رفتن به سوریه مطرح شد و «حامد» در اینباره گفت: «کربلا که رفتم از امام حسین (ع) خواستم تا زمینه زیارت خواهر خود را نصیبم کند و دوست دارم یک بار حرم را ببینم، باید بروم.» اولینبار به این بهانه سوریه رفت.
«حامد» همه آموزشهای نظامی را در چند مرکز متفاوت دیده بود و گفت: «آخرین آموزشها را نیز در شهر دیگری خواهیم دید و بعد با گروه فاطمیون اعزام میشوم».
زمان اعزام که رسیده بود همه ایرانیها که در لشکر فاطمیون بودند شناسایی و برگردانده شدند و «حامد» نیز در آخرین دقایق شناسایی شد، ولی نیروهای فاطمیون میگویند که «حامد» پسر دایی ما است، اگر وی را برگردانید همه ما ۱۵۰ نفر با هم برمیگردیم و بدون «حامد» به سوریه نمیرویم.
۴۰ روز مانده به عید بود که «حامد» گفت «دارم میروم»، اما هنوز نرفته بود، باورم نمیشد قضیه جدی شود و برود، گفتم فقط دوره میبیند، بچه خواهرم را گفتم برو و از نیروهای فاطمیون که با «حامد» بیشتر دوست بودند بپرس «حامد کجاست؟»، من نمیگذارم برود. اما «حامد» گفت: برای زیارت میروم و کار فرهنگی انجام میدهم. آخر سال ۹۳ رفت و اوایل سال ۹۴ برگشت، وقتی که برای اولینبار از سوریه برگشت، همه دوستان هیأتی به ویژه هیأت حضرت علی اصغر (ع) بازاریها به دیدن وی آمدند.
«حامد» اخلاق خوبی داشت و مردم به وی علاقه داشتند، این قدر جمعیت افرادی که به دیدن وی آمده بودند زیاد بود که از عصر تا ۱۱ شب طول کشید. بار دوم و سوم هم همین طور رفت و بیشتر میگفت: «من عقب (در پشت صحنه نبرد) هستم و کار فرهنگی و مداحی میکنم».
وقتی برمیگشت مطلبی نمیگفت که لو برود، درست میگفت، در وقت استراحت و فراغت از جنگ مداحی میکرد ولی در عملیات و در صحنههای درگیری نیز شرکت میکرد، بخشی را که میخواست بیان میکرد ولی بقیه را سانسور میکرد و حرفی نمیزد.
دفاع پرس: دفعه آخری که «حامد» به سوریه میرفت چه حال و هوایی داشت و چه میگفت؟
«حامد» همه زندگی را باخنده و شوخی طی کرد، همه مسائل زندگی را به سادگی و راحتی با خنده مطرح میکرد، شاید باور کردن این مطلب سخت باشد وقتی به همسرم گفتم «من چگونه میتوانم همسر شهید شوم؟»، «حامد» وسط سالن پذیرایی خوابید و چادرم را روی صورت خود انداخت و گفت: «کاری ندارد، بیا تمرین کنیم، فکر کن شهید شدم به همین سادگی است» و بعد شروع به وصیت کردن کردن و به من گفت: «فقط حواست به «فاطمه» دخترمان باشد که غصه نخورد و باید بعد از من بیشتر به او محبت و توجه کنی.» مادرم آمد و این صحنه را دید، خیلی ناراحت شد و گفت: «این چه کاری است که میکنید».
«حامد» پنج مرحله از سال ۹۳ تا زمان شهادتش به سوریه رفت و برای «فاطمه» نیز این جداییها خیلی سخت بود، ولی به روی خود نمیآورد، در مدرسه معلمها گریه و گوشهگیر شدن «فاطمه» را فهمیدند و به من گفتند. در صورتی که در خانه «فاطمه» ابراز ناراحتی نمیکرد، چون میدانست من هم نگران هستم.
دفاع پرس: خاطرهای از برگشت همسر خود از سوریه برای ما تعریف کنید.
«حامد» بسیار نکتهسنج، مهربان و عاطفی بود، یادم میآید همین دفعه آخری که از سوریه برگشت فقط به فکر همسر و فرزند خود نبود، بلکه به بقیه اطرافیان و افرادی که دستشان تنگ بود یا کسی را نداشتند نیز محبت و توجه میکرد و برای آنها سوغاتی آورده بود، هنوز چند ساعت بیشتر نبود که برگشته بود که به من گفت: «بیا برویم به این خانوادهها سری بزنیم و سوغاتیهایشان را به آنها بدهیم».
اگر از ناراحتی و مشکلات دیگران باخبر میشد، تا آنجا که برایش مقدور بود به رفع مشکلات دیگران میپرداخت. خوب فکر میکرد و از رفتارها و برخوردهای نادرست دیگران عصبانی و ناراحت نمیشد، توکل وی در همه کارها به خدا و ائمه معصومین (ع) بود و از سختیها درس میآموخت و به آسانی از مشکلات عبور میکرد.
دفاع پرس: از نحوه شهادت «حامد» بگویید.
بعد از عملیات که با موفقیت انجام میشود، «حامد» و دوستان برای انتقال شهدا با هم همراه میشوند، پیکر چند شهید فاطمیون را آماده انتقال میکنن دو مسیر را برای یافتن پیکر بقیه شهدا ادامه میدهند، در کنار جاده خاکی وی و دوستانش راه میرفتند که ناگهان متوجه یک تله کنار جاده میشوند. تخریب چیها اقدام به خنثی کردن آن کرده و صدای انفجار در منطقه میپیچد، دوستان «حامد» متوجه شدند که وی وسط همان جاده خاکی در حالی که دستهای وی باز و رو به آسمان بوده دراز کشیده است، ترکشی به شاهرگ گردن «حامد» خورده بود که همین باعث شهادت وی شد.
حامد نزدیک اذان ظهر روز یکشنبه سوم اردیبهشتماه سال ۱۳۹۶ همزمان با سالروز شهادت امام موسی کاظم (ع) به آرزوی خود رسید.
طبق وصیت «حامد» پیکرش را در کنار سردار شهید «حاج احمد امینی» یکی از شهدای دوران دفاع مقدس در گلزار شهدای «لاهیجان» که یکی از روستاهای «رفسنجان» از توابع استان کرمان است به خاک سپرده شد.
انتهای پیام/ 191