گفت‌وگو با خواهر شهيد مدافع حرم لشكر فاطميون «مهدی جعفری»؛

قرار عاشقی پدر و پسر جهاد تا شهادت بود

قرار شهيد «مهدی جعفری» و پدرش جهاد تا شهادت بود. اين پدر و پسر با هم سلاح به دست گرفتند، با هم بندهای پوتين‌شان را بستند و با هم سربند يا زينب (س) و يا زهرا (‌س)‌ را به پيشانی می‌بستند.
کد خبر: ۲۵۵۰۳۷
تاریخ انتشار: ۰۸ شهريور ۱۳۹۶ - ۰۷:۰۰ - 30August 2017
به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، قرار شهيد «مهدی جعفری» و پدرش جهاد تا شهادت بود. اين پدر و پسر با هم سلاح به دست گرفتند، با هم بندهای پوتين‌شان را بستند و با هم سربند يا زينب(س) و يا زهرا (‌س)‌ را به پيشانی می‌بستند؛ اما عمليات «بصرالحرير» كه آغاز شد محاصره و شهادت تعدادی از فاطميون رخ‌داد كه «مهدی جعفری» هم بين شهدای اين واقعه بود.

خبر شهادتش را هم پدر به خانه برد با ساكي كه بدون صاحبش به خانه بازگشت و خود روضه‌خوان شهادت مهدي شد. روايتي كه پيش‌رو داريد ماحصل همكلامي ما با فاطمه جعفري خواهر شهيد مدافع حرم مهدي جعفري است.

  بصرالحرير

ما دو خواهر و چهار برادر هستيم كه مهدي فرزند اول خانواده متولد سال 1372 بود. مهدي در 31 فروردين ماه سال 1394 در روند اجراي عمليات بصرالحرير در حالي كه در كنار پدر بود و مي‌جنگيد به شهادت رسيد.

  مهندس كامپيوتر

خانواده ما يك سال بعد از تولد مهدي راهي ايران شدند. پدر مشغول كار كشاورزي و بنايي شد. حقيقتش را بخواهيد هرچه از دستش بر مي‌آمد انجام مي‌داد تا رزق حلال به خانه بياورد. روزها از پس هم گذشت تا اينكه مهدي بزرگ شد و  به مدرسه رفت.  شاگرد ممتاز كلاس و مدرسه بود. آنقدر خوب بود كه وقتي مجبور شد در دوران متوسطه درس و مشق را به خاطر كمك مالي به خانواده و رفع مايحتاج خانه رها كند دل همه را سوزاند. اين نهايت از خود‌گذشتگي مهدي بود. مهدي دوست داشت مهندس كامپيوتر شود، اما به خاطر خانواده از اين خواسته‌اش چشم پوشيد. برادرم كتاب‌هاي كامپيوتر را تهيه كرد و در خانه به تنهايي مطالعه و كار مي‌كرد تا بحمدالله در اين زمينه تبحر لازم را به دست آورد.

  خادم هيئت حضرت زهرا‌(س)

مهدي مداح هيئت‌مان هم بود. هيئت فاطمه زهرا(س) كه از ابتداي محرم تا روز دهم يعني عاشورا مراسم ويژه دارد. مهدي هر كاري از دستش برمي‌آمد براي هيئت انجام مي‌داد از مداحي گرفته تا پخش چاي و خادمي در هيئت اباعبدالله‌الحسين‌(ع).

  پدر و پسر همرزم

سال 1392بود كه همه خانواده به افغانستان سفر كردند و پدر و مهدي در ايران ماندند. همان زمان پدر با ما تماس گرفت و گفت مي‌خواهم به سوريه بروم. ما اطلاعات زيادي از اوضاع كنوني سوريه نداشتيم. وقتي به ايران بازگشتيم دو هفته‌اي مي‌شد كه پدر به سوريه اعزام شده بود. هر بار كه پدر تماس مي‌گرفت از رشادت‌هاي بچه‌هاي فاطميون برايمان مي‌گفت. از جو خوب و صميمي بچه‌ها. از مجاهدت‌ها و دلاوري‌شان و هربار كه به مرخصي مي‌آمد به هفته نرسيده دوباره راهي مي‌شد. مي‌گفت نمي‌توانم اينجا بمانم. پدر به مهدي مي‌گفت چرا نشسته‌اي بيا اينجا. دايي‌مان هم كه جانباز مدافع حرم بود مهدي را ترغيب مي‌كرد راهي شود، اما مهدي منتظر رضايت مادر بود. وقتي مي‌گفت مي‌خواهم بروم ما با گريه و بي‌تابي مانعش مي‌شديم و مي‌گ فتيم اگر شما برويد و ما گرفتاري برايمان پيش بيايد چه؟ مي‌گفت نه من مي‌روم و ان‌شاء‌الله گرفتاري پيدا نمي‌كنيد. وقتي مادر راضي شد، به سوريه رفت و با پدرم همگروه شد و با هم در يك مقر بودند. هر بار كه تماس مي‌گرفتند از بچه‌ها و اوضاع فاطميون به خوبي ياد مي‌كردند. سعي مي‌كردند ما را ناراحت نكنند. مهدي سه ماه در سوريه بود كه شهيد شد.

  هديه روز مادر

روز مادر كه شد مهدي آخرين تماسش را گرفت و به مادر تبريك گفت. برادرم هر سال با خريدن هديه از زحمات مادر قدرداني مي‌كرد. بعد كه من گوشي را گرفتم به مهدي گفتم امسال نيستي تا با هم براي مادر هديه بخريم. مهدي گفت اشكال ندارد. چند وقت ديگر مي‌آيم و براي مادر هديه مي‌خريم. بعد هم گفت قرار است همراه پدر به عملياتي بروند و شايد نتوانند تا چند روز آينده تماسي بگيرند. من هم گفتم باشد  داداش.

  كوله‌بار شهادت

بعد از آن تماس، دو هفته‌اي خبري از مهدي و پدر نشد. نگران و دلواپس بوديم تا اينكه پدر تماس گرفت و گفت كه حالشان خوب است. در صورتي كه مهدي آن زمان شهيد شده بود. از پدر سراغ مهدي را گرفتم گفت دارد با دوستانش فوتبال بازي مي‌كند. هر بار بهانه‌اي مي‌آورد تا اينكه دو روز بعد از آخرين تماسش به خانه آمد. پدر ساك و كوله‌پشتي مهدي را با خودش آورده بود. مادرم گفت چرا مهدي نيامد؟ پدر در پاسخ گفت مهدي چند وقت ديگر مي‌آيد. اما وقتي بي‌تابي‌هاي مادر را ديد، گفت مهدي را كجا فرستاده بودي؟ فرستاده بودي براي دفاع ازحرم حضرت زينب(س) حالا بي‌بي زينب(س) مهدي را نگه‌داشته است. مهدي شهيد شده و پيكرش مفقود‌الاثر است. مهدي يك سال مفقودالاثر بود. يك سال تا آمدن پيكرش صبر كرديم كه خيلي سخت گذشت. مادرم بارها سر گلزار شهدا مي‌رفت. پدرم هم بعد از يكي، دو هفته به منطقه برگشت.

  بوسه‌هاي مادرانه

يك‌سال بعد از شهادت مهدي به ما اطلاع دادند پيكر چند شهيد از لشكر فاطميون را آورده‌اند و ما بايد براي شناسايي به معراج شهداي قم برويم. من، مادر و پدر رفتيم. كمي نگران بوديم كه نكند پيكر طوري باشد كه نشود آن را شناسايي كرد. پدر خيلي مادر و من را دلداري مي‌داد. پيكر مهدي سالم بود. مادر پيكر مهدي را غرق در بوسه كرد. خوب به ياد دارم مهدي احترام زيادي براي مادر قائل بود و هميشه به ما سفارش مي‌كرد كه احترام مادر را حفظ كنيد. خيلي مادر را دوست داشت.

منبع: روزنامه جوان
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار