به گزارش خبرنگار ساجد، شهید «سلیمان ولیان» شش تیر 1348 در فیروزکوه چشم به جهان گشود. وی جزو گروهان یک گردان حمزه از لشکر 27 محمد رسولالله (ص) بود که از پادگان دوکوهه به منطقه عملیاتی کربلای 5 اعزام شد و کمتر از 10 روز بعد در دی ماه 1365 در شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
متن وصیتنامهای را که از این شهید والامقام به یادگار مانده است، در ادامه میخوانید:
«بسم الله الرحمن الرحیم
«ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الاتخافوا و لا تخرنوا و ابشروا باجنة التی کنتم توعدون»
سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب، بنیانگذار جمهوری اسلامی و با امید ظهور نزدیکتر آقا امام زمان (ع) و پیروزی هر چه زودتر رزمندگان ما، انشاءالله. و با امید اینکه خداوند توفیق خدمتگزاری در راه خودش را به ما عنایت کند...
خداوند صلاح دید بعد از چند وقت بالاخره از جبهه برگشتیم، ببینیم چقدر رو به کمال رفتیم. چقدر توانستیم نفس عماره را زیر پا بگذاریم و به طرف نفس مطمئنه برویم. این بود که لازم دیدم این چند کلمه را صحبت بکنم. نمیخواهم از شهدایی که در طول چند سالی که با خودشان بودیم و زنده بودند، چه در رابطه با کلامشان و یا پیامشان و صحبتهایشان بگویم، که باز هم تکرار مکررات بشود. نمیخواهم بگویم که بعد از من چطور بایستی زندگی کنید و برای من چه کار کنید. همان طوری که گفتم، میخواستم یک گوشهای از پیام شهدا و یک مقدار از آن حرفهای دل خودم را بزنم. وصیت اصلی را نمیشود اینجا گفت، وصیت اصلی را باید در جبههها نوشت، موقعی که زیر رگبار گلوله خمپاره هستی و بوی مرگ را احساس میکنی؛ آنجا است که میشود اصل وصیت را گفت، اگر هم بخواهی چیزی بنویسی، نه خودت، بلکه قلم خودش روی کاغذ به کار میافتد و حرف دل را میرساند. آیهای را که اول صحبتهایم تلاوت کردم، آیه 30 سوره «فصلت» بود که گفتم، معنیاش را نیز میگویم و بعد از آن هم چند کلمه دارم که میخواهم بگویم. خداوند در این آیه شریفه میفرماید:
«ان الذین قالوا ربنا الله» (بدرستی که آنها گفتند پروردگار ما خداست).
آیا اینکه ما گفتیم پروردگار ما خدا است، دیگر تمام میشود؟ کسانی که این را گفتند، چه میبینند؟ بقیه آیه میگوید «ثم استقاموا» (و سپس استقامت کردند) «تتنزل علیهم الملائکه» (بر آنها ملائکه نازل میشوند). مقام خیلی بلندی است که ملائکه بر آنها نازل بشوند. ملائکه که نازل میشوند، چه میگویند؟ «الا تخافوا و لا تحزنوا» میگویند که ترس و خوف به خود راه ندهید و اندوهگین نباشید «و ابشروا باجنة التی کنتم توعدون» به شما بشارت میدهیم به آن بهشتی که پیشینیان و پیغمبران وعدهاش را به شما دادهاند.
صحبتی که بود این است که این حسین حسینی که میگوییم و این الله الله که میگوییم به آن عمل کنیم.
روی صحبتم با بچههای بسیج است. بچههای بسیج همه چیز خودشان را گذاشتهاند. خانه و زندگی و جانشان را در جبههها گذاشتهاند.
بردران بسیج! بیاییم راه این شهیدایی که از دوستان ما بودند ادامه بدهیم. ما که کلاممان «حسین حسین» است، بیاییم نه فقط حسین را به اسم صدا کنیم، ببینیم راه حسین (ع) چه بود. جهاد حسین چه بوده. حسین چه کار کرد. آیا حسین را فقط باید در شب عاشورا و بعد از کشته شدنش باید ببینیم؟ ما باید بعد از حسین (ع) ببینیم پیام حسین (ع) چه بوده. این را جستجو کنیم. الان زمانی است که فقط باید خون بدهیم، بلکه باید بیشتر از خونی که میدهیم، برای انقلابمان خون دل بخوریم. اگر میخواهیم صدور انقلاب داشته باشیم، اگر میخواهیم اسلام داشته باشیم، باید رسالت اسلام را برسانیم. الان زمانی نیست که به علیاصغر دادن و علیاکبر دادن، حبیب بن مظاهر دادن فکر کنیم. یک زمانی بود که امام حسین پیام خودش را به وسیله خون اینها داد. الان زمانی است که ما خودمان باید علیاصغر و علیاکبر و حبیب بن مظاهر باشیم. خودمان باید خون بدهیم تا این درخت انقلاب را بیشتر بتوانیم باور بکنیم. الان باید بسیجی به تمام معنا باشیم. در برخوردهایمان، در اعمال ما و در رفتار ما. الان کاری که باید در جامعه بکنیم، کار اخلاقی است آن چیزی که در جامعه میتواند سازنده باشد، کار اخلاقی است.
شهیدانی دادیم مثل «حاج حسینعلی طوافی» مثل «احمد و حسن احراری» مثل «حمید احمدلو»، «مسلم شهرابی»، «داود حبیبی»، «حسن نوروزی» خیلی بچهها بودند. اینها چطور بودند که تماما از جان خودشان گذشتند؟ تمام زندگی خودشان را برای اسلام دادند؟ چون اینها عاشق بودند، چون با تمام وجود حسین را لمس کرده بودند.
خاطرهای بود که میخواستم از شهید «احراری» بگویم.
روز آخر که داشت به «فاو» میرفت ما پیش ایشان رفته بودیم. تازه خبر شهادت برادرش «احمد احراری» به دستش رسیده بود.
ما پیش ایشان گریه میکردیم که «احمد» از دستمان رفته. ایشان ضمن داشتن روحیه بالا میگفت: «بچهها! ترا به خدا بیایید راه احمد را بشناسید و ببینید کارش چه بود. آخرین لحظاتی که زیر گلوله خمپاره و هستیم زیر رگبار مسلسل هستیم، مرگ را با چشم خودمان میبینیم، آن موقع هم به یاد احمد و احمدها باشیم و راه آنها را ادامه بدهیم». این صحبتی بود که «حسن احراری» کرد و بعد از آن رفت و دیدم که باز بیاد «احمد» و «احمدها» بود و راه آنها را رفت. خون خودش را داد برای این که اسلام به ثمر برسد. 2 برادر از یک خانواده، از این 2 برادرها خیلی زیاد هستند، تمام زندگی خودشان را برای اسلام گذاشتند و بچههایی هستند که با وجود زخمهای شدیدی که دارند، باز هم به جبهه میآیند.
«حسینعلی» تمام بدنش آش و لاش بود. اینقدر خمپاره خورده بود، نمیدانم در عملیات والفجر چند بود. ولی با این حال نسبت به ما آنقدر وظیفه به دوشش نبود. او وظیفه را احساس میکرد. ما هستیم که وظیفه را احساس نمیکنیم. او وظیفه را احساس کرد، رفت و خونش را داد. به هر حال میبخشید، چند کلمه هم بود که میخواستم بگویم. که اینها را بعدا روی کاغذ نیاورم.
اگر خداوند توفیقی داد و شهادت در راه خودش را به ما عنایت کرد. برنامهی تشییع جنازه را برادران بسیج مسجد سجاد و امام حسن عسکری هماهنگ کنند و با هم انجام دهند.
هر چند ما لایق آن نیستیم که خداوند شهادت در راه خودش را به ما عنایت کند. آنقدر کولهبار گناهان ما سنگین است که در زیر آن خم هستیم.
انشاءالله خداوند به ما توفیق بدهد تا بتوانیم این مسئولیت سنگین وخطیری را که شهدا بر دوش ما گذاشتهاند، واقعا به دوش بکشیم و پیامرسان آنها باشیم.
خدایا! تو را شکر میکنم از این که توفیق این را دادهای که از اول عمر تاکنون ساده زندگی کنم و به دور از هر گونه مادیات بتوانم سادگی را با تمام وجود لمس کنم.
به هر حال، میبخشید از این که چند کلمهای صحبت کردم، برای مردمی که خودشان تمام پیامها و رسالتها را در طول این هفت سال انقلاب میدهند...
جوانها میدهند؛ خونها میدهند و با اموال و انفس در راه خدا جهاد میکنند.
خدایا! خداوندا توفیق بسیجی بودن در راه خودت را به ما عنایت کند.
خدایا! ما را سعید زنده نگهدار و شهید بمیران.
انشاءالله»
انتهای پیام/ 181