...در عملیات بیتالمقدس آنقدر
دشمن به ما نزدیک شده بود که بین ما و آنها تنها یک خاکریز فاصله وجود داشت. به
طوری که با پرتاب نارنجک با هم درگیر بودیم. ناگهان یکی از نارنجکهای مزدوران
بعثی جلوی سنگر ما افتاد و منفجر شد. از آن پس دیگر چیزی نفهمیدم.
دوست و همسنگرم «محمدحسین حاتمیزاده» بعدها تعریف کرد: وقتی نارنجک منفجر شد، تو روی شانۀ من افتادی. فکر کردم با من شوخی میکنی! اما بعد از چند لحظه احساس کردم که شانهام خیس شده است. وقتی روی آن دست گذاشتم، دیدم که شانهام پر از خون است. فهمیدم که مجروح شدهای. وقتی بیشتر دقت کردم دیدم که از سرت چیزهای سفیدی همراه با خون خارج میشود. فکر کردم که آنها مغز سرت است كه با خون بيرون میآيد.
پیش خودم گفتم تو هم شهید شدی
و از میان ما رفتی!! همانجا برایت فاتحهای خواندم. من جانباز شدم اما «محمدحسین
حاتمیزاده» که برای من فاتحه خواند، در اسفندماه 1363 در سمت فرماندهی گردان تخریب
لشکر 33 المهدی در عملیات بدر به شهادت رسید.
انتهای پیام/