به گزارش گروه سایر رسانههای
دفاع پرس، «ديدار جان» روايتی از زندگی سردار شهيد «مهدی بخشی» معاون گردان مالک اشتر از لشكر 27 محمد رسولالله(ص) به قلم «فاطمه وفايیزاده» است كه زمستان سال 95 از سوی انتشارات 27 بعثت منتشر شد. «ديدار جان» به زندگی سردار شهيدی میپردازد كه دی ماه در زندگیاش نمود بارزی دارد.
چهارم دي ماه سال 1342 متولد شد و دي ماه سال 65 نيز در عمليات كربلاي5 به شهادت رسيد. پيكر اين شهيد حدود 10 سال مفقود بود تا اينكه بهمن ماه 1375 به آغوش خانواده بازگشت.
ديدار جان روايتي احساسي و مادرانه از زندگي شهيد بخشي دارد. در همان مقدمه كتاب، شعري به نقل از مادربزرگ شهيد بخشي ميآيد كه گويي بعد از هر بار بازگشت نوهاش از جبهه، براي او ميخواند:
«قدت چون سرو، رخت همچو ماه تابانه/ شكر به كنج لبت، شبنم گلستانه/ مهدي جان/ براي ديدن رويت مادر، آفتاب حيرانه/ بيا بيا كه دلم بيتو كافرستانه/ مهدي جان!»
نويسنده كوشيده تا موضوع مفقودي پيكر شهيد را پررنگ كند و كتابش را نيز از مقطع تفحص و بازگشت پيكر شروع ميكند. راوي در اين كتاب اول شخص مفرد است. مادر شروعكننده است و سپس در فصول مياني، خود شهيد روايت بخش جبهه و جنگ را برعهده ميگيرد و در فصل پاياني نيز باز اين مادر است كه داستان را به پايان ميرساند.
تكنيك مورد استفاده براي بيان كليت زندگي شهيد همان ترفند شناختهشده بازگشت به گذشته است. زمان از حال و افعال مضارع شروع ميشود و با يادآوري خاطرات، به روزهاي گذشته برميگردد. كودكي در دي ماه سال 42 متولد ميشود و مادر در حالي كه كنار تابوت پسرش نشسته، يك به يك خاطرات تولد و دوران كودكي و بالندگي فرزند را به ياد ميآورد: «هوا آن قدر سرد بود كه بخارِ نفس آدم توي هوا يخ ميزد. حالا ديگر زمستانها، هوا به سردي آن روزها نميشود... وقتي دردم زياد شد، پدرت را فرستادم دنبال قابلهاي كه خانهاش چند تا كوچه بالاتر بود. با همان حالي كه داشتم، نگران آنها بودم كه روي زمين يخزده سر نخورند و به سلامت برسند خانه. بهموقع هم رسيدند.»
مادر خاطرات را يك به يك به ياد ميآورد و خواننده نيز قدم به قدم با زندگي شهيد مهدي بخشي آشنا ميشود. نويسنده سعي ميكند هيچ اطلاعاتي از زندگي شهيد را كنار نگذارد. با برادر و خواهرهايش آشنايمان ميكند، خانهاي كه مهدي در آن متولد شده را معرفي ميكند و حتي گل ياسي كه پدر شهيد در باغچه كاشته بود را ميشناساند: «قد كشيده بود و روي ديوار حياط را پر كرده بود. هر بهار عطرش توي اتاق ميپيچيد.»
كتاب سه بخش كلي دارد كه هر بخش نيز شامل فصول متعددي ميشود. در فصل اول كه «روايتهاي مادر؛ شروع زندگي» نام دارد، با بخشهايي مثل تولد، ايام بيماري، روز اول مدرسه، عشق فوتبال، جوجههاي نوك حنايي، مسجد بقيهالله، گشت و ايست و بازرسي كميته انقلاب و بسيج آشنا ميشويم. بخشهايي كه نام هر كدامشان به نوعي معرفيكننده محتوايش نيز هست. از بخش بسيج نيز اين فصل به اتمام ميرسد، چراكه قرار است خود شهيد مهدي بخشي راوي بخش جهاد و مجاهدتش در بخش «روايت مهدي؛ روايت جنگ» شود.
شهيد بخشي داستان را از 31 شهريور سال 59 آغاز ميكند. زماني كه تنها 17 سال داشت و سوداي رفتن به جبهه را در سر ميپروراند. بعد سرباز نيروي هوايي ارتش ميشود و خيلي زود به عضويت سپاه درميآيد. مدتي هم به لبنان اعزام ميشود و نهايتاً اينكه خرداد 62 عضو گردان مالك اشتر ميشود. از اينجا به بعد دوران رزم و جهادش تا لحظه مجروحيت در عمليات كربلاي5 را روايت ميكند. زخمي كه منجر به شهادتش ميشود و بعد از عقبنشيني نيروهاي ايران، پيكر مهدي 10 سال پشت دژ جا ميماند.
در بخش پاياني مادر دوباره رشته روايت را به دست ميگيرد و اين بار بيشتر با فرزندش درد دل ميكند و لابهلاي آن بخشهاي ديگري از زندگي مهدي بخشي را تعريف ميكند. ميگويد و ميگويد تا اينكه به سال 76 و عروج پدر شهيد ميرسد. پدري بيمار كه خودش را نگه داشته بود تا بازگشت فرزندش را ببيند و وقتي ديد مهدي روي دستهاي مردم تشييع شد، يك سال بعد خودش هم به پسر شهيدش پوست: «يكي از شبهاي رمضان سال 76، از خواب بيدار شد. من را بيدار كرد و گفت «مهدي با نيروهاش داره ميآد». بلند شد توي رختخواب نشست. قطرههاي اشك از گوشه چشمش ميافتاد پايين. دوباره خواباندمش توي رختخواب... بعد از آن شب، پنج روز بيشتر زنده نماند. اولين مراسم سالگردت را با مراسم شب هفت پدرت، يك شب گرفتيم.»
منبع: روزنامه جوان