مجلس روضه حضرت علی ­اکبر(ع) وعده گاهی برای آخرین دیدار دو برادر

صدای مدّاح به گوشم آشنا آمد.عبدالعلی بود! با همان لباس خاکی بسیجی و بدون این که حتی به خانه بیاید و خبر آمدنش را بگوید به هیئت رفته بود؛ ایستاده بود وسط دسته سینه‌زنی. صدای مداحی‌اش در فضا می‌پیچید.
کد خبر: ۲۵۸۱۹۳
تاریخ انتشار: ۰۸ مهر ۱۳۹۶ - ۰۵:۴۲ - 30September 2017

به گزارش دفاع پرس از مشهد، حضرت علی‌اکبر(ع) نخستین فردی بود که از بنی‌هاشم به میدان رفت. او فرزند بزرگ امام است و نزدیک‌ترین فرد به ایشان. او گام به میدان می‌نهد تا حجّت را تمام کند و شوق رسیدن به فیض شهادت را در دل یاران حسین(ع) قوت بخشد. علی اکبر(ع) الگوی سبقت گرفتن در شهادت است.

«السّابقونَ السُابقون»

من و علی برادر بودیم ولی او در دنیای دیگری سِیر می‌کرد. محرّم که می‌شد، میان‌دار هیئت بود و شور می‌داد به مجالس. وقتی آیت‌الله خمینی اعلام کرد که مردم به جبهه بروند، همه چیز را رها کرد و خودش را رساند به جبهه. می‌گفت: «امام گفته! ما وظیفه‌مون اطاعت از ولایت فقیهه».

محرم سال 1359 داشت نزدیک می‌شد که نامه‌اش رسید. نوشته بود هر طور که باشد روز عاشورا خودش را به مراسم محرّم و نوحه‌سرایی امام حسین(ع) خواهد رساند. روز عاشورا، با اصرار مادرم برای شرکت در مراسم تعزیه همراهش شدم. دسته‌های سینه‌زنی داشتند پیش می‌آمدند. نزدیک‌تر که شدند، صدای مدّاح به گوشم آشنا آمد.عبدالعلی بود! با همان لباس خاکی بسیجی و بدون این که حتی به خانه بیاید و خبر آمدنش را بگوید به هیئت رفته بود؛ ایستاده بود وسط دستة سینه‌زنی. صدای مداحی‌اش در فضا می‌پیچید.

...کفن بدوز بهر تنم... مادرم، مادرم

به فرمان خمینی آن رهبرم... مادرم، مادرم

مگر که بهتر زعلی اکبرم... مادرم،مادرم...

صدای مداحی‌اش در فضا می‌پیچد. وقتی سینه‌می‌زد، خاک از لباسش برمی‌خواست. سینه‌زن‌ها اشک می‌ریختند و نظم صف‌ها به هم می‌ریخت.

عبدالعی، آرام‌آرام مداحی‌اش را تمام کرد و از وسط مراسم کنار رفت. قطره‌های اشکش روی سینة پیراهنش ریخته و لباسش گل‌آلود شده بود. آستین لباسش را گرفتم و او راکشیدم به گوشه‌ای.

تو که می‌دونی مادر مریضه! چرا این نوحه رو انتخاب کردی؟

اولاً سلام. ثانیاً این که ‌می‌خواستم مادر از لحاظ روحی و روانی آمادگی پیدا کنه.

آمادگی چی؟!

آمادگی شهادت. ببین داداش! تو هم مادر رو برای شنیدن خبر شهادت من آماده کن. خواب دیدم و به‌یقین شهید می‌شم. فقط اومدم تو آخرین مراسم محرّم هم باشم و بعد برم.

این را گفت، کتفم را بوسید و از من فاصله گرفت و خود را به دستة سینه‌زن‌ها رساند.

بر اساس خاطره روایت‌شده از زبان برادر شهید «عبدالعلی فغانی»

انتهای پیام/
نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار