خبرگزاری دفاع مقدس: باید شهدا را شناخت و در مسیر آنها گام برداشت. کم نیستند شهدایی که با اسارت خودشان و با ایستادگی در مسیر ظلم، مقاومت را با خونشان برایمان یاد آور شدند. شهید محمد جواد تندگویان یکی از این شهداست که گرچه سالها اسارات را تحمل کرد، اما در غربت به آشنای دیرین خود پیوست، اما زمین سکوت نفسس های تندگویان را خوب شنید و همین مساله باعث شد که تندگویان پس از سالها دوری در آغوش سرزمین خود تا ابد آرام بخوابد. همین مساله کوچکترین بهانه ایست تا با همسفر زندگی او، بتول برهان اشکوری به صحبت بنشینیم و او آرام آرام برایمان از شهید تندگویان بگوید:
با محمد جواد تندگویان از طریق یکی از دوستان وی آشنا شدم. چند باری پای صحبت هم نشستیم که تندگویان اجازه گرفت با خانواده به خانه ما بیایند. در مراسم خواستگاری من مکتبی و مقید بودن را مطرح کردم؛ در همان جلسه محمد جواد به من گفت: احتمالا، به خاطر فعالیت های سیاسی که دارم، دستگیر خواهم شد؛ من اما همهی مشکلات را به جان خریدم. در نهایت سال 52 با هم ازدواج کردیم.
زمان دانشجویی، در انجمن اسلامی، بارها از دکتر شریعتی برای سخنرانی دعوت کرده بودند، ایشان کتب دکتر را هم مطالعه می کردند و هم اقدام به ترجمه آن نموده بودند. علاوه بر آن نمی گذاشتند که کتب در جایی ساکن باشند. وقتی متوجه شدند که ساواک در حال تعقیب وی است، کتب را از دسترس ساواک دور کرد. اما در اوایل زمستان توسط ساواک دستگیر شدند.
دعای پدر، ضامن رهایی از زندان
یک هفته قبل از دستگیری، تظاهراتی در دانشکده نفت آبادان صورت گرفته بود که شهید تندگویان هم در آن شرکت کرده که به تهران گزارش شده بود و در پالایشگاه تهران دستگیر شد. بعد از آن ساواک به منزل آمد و به دنبال کتب و اعلامیه گشتند که چیزی بدست نیاوردند.
قرار بود که سه سال در زندان بماند، اما اصرار پدر و پیگیری های ایشان منجر به این شد که شهید تندگویان تنها یک سال را در زندان پشت سر بگذارد. این یک سال دوری بسیار سخت بود. مخصوصاً اینکه من محمد مهدی را باردار بودم. چند ماهی هم می شد که از او هیچ اطلاعی نداشتیم، تا بالاخره از طریق وکیل متوجه شدیم که در کمیته شهربانی است. وقت ملاقات گرفتیم و به ملاقات محمد جواد رفتیم.
آغاز روزهای سخت با هم بودن
روزها از پی هم گذشتند تا اینکه ساعت دوازده و سی دقیقه شب، برادرم به منزل پدر شوهرم که ما در آنجا زندگی می کردیم، آمد و خبر آزادی محمد جواد را داد. بعد از نیم ساعت هم خودش در چارچوب در ظاهر شد و دوباره روزهای با هم بودن آغاز شده بود.
به علت ممنوع الکار شدن در کارهای دولتی، در شرکت خصوصی بوتان گاز مشغول به کار شد. اما ساواک از تعقیب او دست بردار نبود. همین باعث شد که مخفیانه بار سفر به سمت رشت ببندیم تا او درکارخانه "پارس توشیبا" مشغول به کار شود. مهندس بوشهری از دوستان نزدیک محمد جواد، مدیر عامل این کارخانه بود. آنجا هم زندگی ما تحت نظر بود تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید. در سال 57 مدیر کارخانه پارس توشیبا شد. پس از مدتی، از طرف شرکت نفت برای راه اندازی پالایشگاه از او دعوت به عمل آمد که به صنعت نفت منتقل شد.
رفتن به جنوب سختی های خودش را داشت. آنجا هم راه اندازی پالایشگاه به عهده ایشان بود و هم مسئول هیئت پاکسازی بود. شورای اسلامی پالایشگاه آبادان متاسفانه آدم های لایقی نبودند و سرکرده آن ها منا فق و معاونت توسط فردی کمونیست اداره می شود که در کار هیئت پاکسازی دخالت می کردند. ناچاراً شهید تندگویان هیئت را منحل اعلام کردند.
آغاز وزارت نفت همزمان با شروع جنگ
بعداز راه اندازی پالایشگاه، از تندگویان برای سرکشی به مناطق نفت خیز در اهواز دعوت شد. مدتی هم در آنجا فعالیت داشت که در آن مقطع برای پست وزارت از ایشان دعوت به عمل آمد. در درجه اول شهید، مهندس بوشهری را برای این سمت پیشنهاد کرد، ولی شهید رجایی تصمیم گرفت که خود تندگویان را برای این کار انتخاب کند.
شروع وزارت تندگویان با شروع جنگ همراه شد. از طرفی ما هم در اهواز زندگی می کردیم. در وزارت نفت ستادی تشکیل شده بود که مستلزم وقت و کار بسیاری بود. من کمتر محمدجواد را می دیدم، زمانی که به خانه می آمد دیر وقت و همه بچه ها خواب بودند، صبح هم که می خواست برود باز بچه ها خواب بودند. چندین بار اقدام کرد که ما به تهران برگردیم. اما من تمایلی به برگشت نداشتم. محمد مهدی آن سال قرار بود به مدرسه برود که بر حسب شرایط در سال 59 به تهران برگشتیم.
در یکی از سرکشی ها به پالایشگاه بود که در تاریخ 9 آبان سال 59 به اسارت دشمن درآمد. بدین صورت که عراقی ها با لباس محلی بودند و شهید تند گویان و همراهانشان فکر می کردند آنها نیروهای خودی هستند.
روزهایی که رنگ امید به خود گرفتند
وقتی شهید تندگویان به اسارت در آمد، به خاطر مسائلی، بعد از حدود 48 ساعت خبر اسارت آن پخش شد که شهید چمران گفت: اگر تا به حال از مرز عبور نکرده باشند، می توانیم برای آزدی ایشان اقدام کنیم. اما متاسفانه وقتی نیروهای شهید چمران می رسند که آنها از مرز عبور کرده بودند.
من تا یک مدت به بچه ها نمی گفتم که پدرشان اسیر است، تا اینکه از بستگان این خبر به گوش بچه ها رسید. همیشه به آنها می گفتم: پدرتان به جبهه رفته است، انشالله صدام که نابود شود، برمی گردد. تا آخرین لحظاتی که تبادل اسرا صورت می گرفت امید به برگشتن او داشتیم. اما زمانی که اسرا برگشتند و تندگویان در بین آنها دیده نشد، و حتی خبر شهادتش را به ما دادند نا امید نشدیم و تا زمانی که پیکر پاک وی به خانه بر نگشت باز هم به اشتباه بودن خبر امیدوار بودیم.
بعد از تبادل اسرا، شخصاً به حضور آیت الله خامنه ای رسیده و از ایشان پیگیری موضوع را خواستار شدم. به دستور رهبری در سال 1370، از وزارت امور خارجه، صلیب سرخ، هلال احمر، کمیته اسرا و مفقودین و پزشک قانونی نماینده ای انتخاب و همراه دکتر اعتمادی، دندانپزشک شهید و پدر شوهرم و برادرم برای پیگیری به عراق سفر کردند.
با رفتن این هیئت، همه آرزو داشتن که محمد جواد زنده باشد؛ من هم یکی از این افراد بودم. در آن روزها به قدری به من فشار وارد شد که دیسک گردن من به شدت عود کرد و من در بیمارستان بستری شدم.
به سرزمین خوش آمدی، ای غریب غربت
بعد از رسیدن به عراق، ابتدا پیکر دیگری تحویل این گروه داده شد که با توجه به مدارکی که موجود بود، هیچ همخوانی نداشت. هیئت کم کم از عراقی ها و رفتار آنها قطع امید کرده و حتی به آنها گفته بودند، "ما به ایران بر می گردیم و می گوییم که تند گویان زنده است؛ عراقی ها نمی خواهند تحویل بدهند". وقتی این صحبت پیش آمد عراقی ها دستپاچه از این موضوع، اظهار کرده بودند، مسئول قبرستان قبر را اشتباهی شکافته است.
پس از این ماجرا قبر دیگری را نشان داده بودند که شواهد نشان می داد چند روز پیش تر جنازه ای در آن دفن شده است. بعد از شکافتن قبر، بدن مومیایی شده ای را بیرون آورده و پس از بررسی پیکر و شواهد و مدارک موجود و تایید دندانپزشک تندگویان و پدر بزرگوارشان، معلوم می شود که پیکر متعلق به محمد جواد تندگویان است.
پیکر او در تاریخ 29 آذر سال 70 به ایران منتقل می شود. در ایران باز هم از پیکر ایشان تکه برداری و آزمایشات لازم انجام شد که تاریخ دقیق تر را بدست بیاورند.
خداوند صبر خبر شهادت را بعد از چندین سال به من داد. زمانی که پیکر شهید از درب دانشگاه تهران به سمت بهشت زهرا تشییع می شد، روح از بدن من جدا و سبک شدم. احساس کردم که محمد جواد سبکبال به خانه اصلی خود برگشته است.
فیلم جاودانگی، فیلمی تخیلی از زندگی شهید تندگویان بود
زندگی شهید تندگویان آنقدر ارزشمند بود که فیلم جاودانگی ساخته شود، اما متاسفانه هفتاد درصد فیلم واقعی نبود. از فیلمنامه راضی نبودم، حتی راجع به فیلمنامه به تهیه کننده هم اعتراض کردم که متاسفانه هیچ ترتیب اثری داده نشد. البته صدا و سیما هم متاسفانه در پوشش کامل این فیلم کوتاهی کرد و از این فیلم تنها یک سری تخیلات باقی ماند.
در مدت پخش این فیلم بسیار اذیت شدیم، به حدی که باعث بیماری مادر شهید تندگویان و حتی منجر به فوت ایشان شد. امیدوارم این فیلم یک بازسازی شود و لااقل یک فیلم سینمایی خوبی ساخته شود که لایق و شایسته این شهید باشد.