به گزارش گروه سایر رسانه های
دفاع پرس، با وجود گذشت نزدیک به سه دهه از جنگ تحمیلی، هنوز پرسشهای فراوانی درباره مسائل بینالمللی و داخلی آن زمان وجود دارد. نقش و عملکرد بسیاری از شخصیتها و جریانهای سیاسی هنوز کاملا روشن نشده است.
هنوز کاملا روشن نیست که ابوالحسن بنیصدر چه نقشی در آغاز جنگ داشته است و هنوز عملکرد او در دوران تصدی فرماندهی کل قوا آنچنان که باید تبیین نشده است. علاوهبر این، برای تحلیل مسائل مربوط به جنگ، ضروری است مسائل بینالمللی بهطور دقیق مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد چراکه بدون شک تنها عراق نبود که در سال 1359 جنگ با ایران را آغاز کرد.
بهمنظور پاسخ دادن به گوشهای از انبوه پرسشها درباره جنگ و دفاع مقدس تصمیم گرفتیم پای گفتوگو با کسی بنشینیم که تحولات دوران دفاع مقدس را به خوبی درک کرده است. جواد منصوری از بنیانگذاران و نخستین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و از مبارزان نهضت اسلامی است که در کارنامه مبارزاتی خود پیش از پیروزی انقلاب اسلامی سابقه زندان و بازداشت دارد. وی همچنین بعد از پیروزی انقلاب اسلامی از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بوده است.
منصوری در اوایل جنگ، یعنی در فروردین ماه 1360 به وزارت امور خارجه رفت و در سمت معاونت فرهنگی و کنسولی به فعالیت پرداخت. لذا اطلاعات مفیدی در عرصه بینالمللی در رابطه با جنگ و دفاع مقدس دارد.
درباره شروع جنگ، جواد منصوری معتقد است ابوالحسن بنیصدر به صدام برای حمله به ایران چراغ سبز نشان داد. او در این رابطه میگوید: «بنیصدر در سخنرانی 17 شهریورماه 59 به عراق برای حمله به ایران چراغ سبز نشان داد. به عبارت دیگر او در این سخنرانی به عراق پیام داد که در ایران آشفتگی و بههمریختگی وجود دارد و به علاوه اینکه نیروهای داخلی هم انسجام و توان پاسخگویی به تهدیدات را ندارند. مساله مهمی بود که بلافاصله واکنش فرماندهان سپاه و نمایندگان مجلس و تعدادی از رسانهها را به دنبال داشت. ولی به هرحال این پیام و این سخنرانی کار خودش را کرد.»
جواد منصوری همچنین به اطلاعاتی که قبل از تجاوز عراق به ایران توسط مقامات سوری و فلسطینی در اختیار سران جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت اشاره میکند و میگوید: «در اواسط شهریورماه 59 آقای «هانی الحسن» که در آن موقع در حکم وزیر خارجه سازمان آزادیبخش فلسطین بود به تهران آمد و یک ملاقات مفصل با آقای هاشمی رفسنجانی داشت و در این ملاقات به تفصیل درباره برنامه جنگ صحبت کرد که عراق این برنامهها را دارد، این نقشههای صدام است و این اهداف را هم دارد. شما بجنبید و هر کاری میخواهید بکنید بکنید. فکر میکنم حتی زمان حمله را هم گفته بود که مثلا 20 روز دیگر خواهد بود. آقای هاشمی رفسنجانی هم در جلسه دولت و در جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی این مساله را مطرح کردند. ما هم به آقای بنیصدر گفتیم که خب، این آقای هانی الحسن است و این هم اسنادی است که او آورده است. این دیگر کمیته و سپاه نیست که شما رد کنید. اما بنیصدر باز هم گفت که نه! من مطمئنم و از کانالهای دیگری خبر دارم که قرار نیست جنگی اتفاق بیفتد.»
او همچنین درباره اسناد و اطلاعاتی که معاون رئیسجمهور سوریه، پنج ماه قبل از شروع جنگ در اختیار ایران قرار داد نیز میگوید: «عبدالحلیم خدام، معاون رئیسجمهور سوریه در اول اردیبهشت ماه سال 1359 اسناد نظامی عملیات را به دست یک پیک ویژه داد که به ایران بیاورد و به آقای قطبزاده (وزیر خارجه) بدهد که مستقیما به دست امام برسد. آن اسناد تمام بخشهای عملیاتی و برنامههای کاری صدام بود. البته ما هنوز نمیدانیم آن اسناد چه شد؟ آیا قطبزاده به بنیصدر داد یا نه؟ و بنیصدر آن اسناد را چه کرده است؟»
به این ترتیب چنانچه جواد منصوری میگوید، این اسناد و اطلاعات که توسط سوریه و فلسطین در اختیار ایران قرار گرفته بود، با خیانت بنیصدر و اطرافیان او مواجه شد. از این رو جواد منصوری میگوید: «در تاریخ دولتها چنین اتفاقی نظیر ندارد که رئیسجمهور یک کشور، فرمانده کل قوای یک کشور و رئیس شورای انقلاب آن کشور ضد انقلاب مردم آن کشور باشد.»
با این حال جواد منصوری معتقد است یکی از برکات جنگ تحمیلی، برملا شدن چهره خیانتکار بنیصدر بود. وی میگوید: «اگر جنگ نشده بود بنیصدر و آن مجموعه ضدانقلابی که دور او جمع شده بودند انقلاب را نابود میکردند. ولی این جنگ فرصتی را ایجاد کرد که این جریانهای معارض و ضدانقلاب از بین رفتند و این موضوعی بسیار مهمی است. یعنی شاید خیلیها متوجه این قضیه نباشند. این جنگ باعث افشای ماهیت بسیاری از افراد شد و یک نوع غربال صورت گرفت.»
آنچه در ادامه میخوانید، مشروح گفتوگوی «فرهیختگان» با جواد منصوری است.
اگرچه در 31 شهریور 1359 عراق با تهاجم به ایران رسما جنگ را آغاز کرد، اما بدون شک این حمله مقدماتی داشت. به نظر شما پیشزمینههای آغاز جنگ چه بود؟ و چه مسائلی در شروع جنگ ایران و عراق موثر بود؟
در نیمه اول سال 1359، شرایط کشور به دلایل مختلف بسیار آشفته بود؛ اولا آمریکاییها در انتقام از تصرف سفارتشان توسط دانشجویان پیرو خط امام در 13 آبان 58، برنامههای متعددی را از ابتدای سال 59 آغاز کردند؛ برقراری تحریمها علیه ایران، قطع کامل روابط و جنگ وسیع تبلیغاتی و به دنبال آن تدارک طرحی که در طبس رخ داد و پس از آن توطئه کودتای نقاب (که به کودتای نوژه معروف است) گوشهای از این اقدامات بود.
از طرف دیگر بنیصدر هم به نوعی برنامههای خودش را برای آشفته کردن وضعیت کشور و به هم ریختن جریانهای مختلف سیاسی و نیز از کار انداختن نهادها و سازمانهای جمهوری اسلامی داشت که درنهایت بتواند با ایجاد هرج و مرج به یک کودتای سیاسی یا یک جنگ تحمیلی ختم شود.
اقدامات بنیصدر از فروردین سال 1359 تا شهریورماه همان سال بحث بسیار مفصلی دارد که مستقلا میتوان درباره آن صحبت کرد. ولی آخرین اقدام او در این رابطه، سخنرانی در هفدهم شهریورماه در سالگرد «جمعه سیاه» یا همان کشتار خونین 17 شهریور 57 بود که در این سخنرانی بنیصدر به نوعی به عراق برای حمله به ایران چراغ سبز نشان داد. به عبارت دیگر او در این سخنرانی به عراق پیام داد که در ایران آشفتگی و بههمریختگی وجود دارد و به علاوه اینکه نیروهای داخلی هم انسجام و توان پاسخگویی به تهدیدات را ندارند. مساله مهمی بود که بلافاصله واکنش فرماندهان سپاه و نمایندگان مجلس و تعدادی از رسانهها را به دنبال داشت. ولی به هرحال این پیام و این سخنرانی کار خودش را کرد. بنابراین شرایط و اوضاع کشور در آغاز جنگ تحمیلی بسیار نامساعد بود.
از طرف دیگر، عراق هم از ابتدای سال 1359 به تدریج فعالیتهای خود علیه جمهوری اسلامی را گسترش میداد؛ این فعالیتها از دخالت در استانهای مرزی مثل خوزستان و کردستان تا درگیریهای مرزی را شامل میشد. همچنین مواضعی که عراق علیه جمهوری اسلامی میگرفت بسیار خصمانه و جنگطلبانه بود.
صدام در آخرین سخنرانی خود قبل از شروع جنگ که در 27 شهریور 1359 انجام داد و از رسانههای بغداد پخش شد به صراحت گفت که ما قرارداد 1975 را قبول نداریم و در مقابل خبرنگاران متن این قرارداد را پاره کرد و گفت: «در زمانی که ما آن قرارداد را امضا کردیم در نقطه ضعف قرار داشتیم ولی الان وضعیت فرق کرده است.» در این موقع یکی از خبرنگاران از او پرسید: شما جواب ایران را برای این کاری که کردید چگونه میدهید؟ که صدام در پاسخ به او گفته بود: «یک هفته بعد بیا و در تهران جوابت را بگیر!»
این مصاحبه نشان میدهد که یک طرح کاملا برنامهریزی شده، حساب شده و با اطمینان به موفقیت، کلید خورده بود.
مورد دیگری که البته به اعتقاد من تاثیر کمی در زمینه آغاز جنگ داشت، اختلافات تاریخی ایران و عراق بر سر اروندرود و خطوط مرزی است؛ که به نظر من این اختلافات کاملا از راه مذاکره قابل حل بود و هیچ احتیاجی به جنگ نداشت و بارها هم این کار انجام گرفته بود که یک نمونهاش مربوط به سال 1353 بود که قرارداد الجزایر برای حل مسائل اختلافاتی ایران و عراق منعقد شد و علاوهبر مساله اروندرود و خطوط مرزی، درباره همه اختلافات قرار شده بود یک کمیته دائمی تشکیل شود و کار را انجام بدهد. بنابراین بهانه مساله اروندرود و اختلافات مرزی هم یکی از توجیهات آغاز جنگ بین ایران و عراق بود.
نکتهای که در اینجا اهمیت دارد این است که در آغاز جنگ، آمریکاییها هم بسیار عجله داشتند. دلیلش هم این بود که در اواسط آبان ماه 1359 انتخابات ریاستجمهوری آمریکا قرار بود برگزار شود و درواقع دولت آمریکا به دنبال آن بود که با موفقیتی که عراق در جنگ با ایران به دست میآورد، این موفقیت را در تبلیغات انتخابات ریاستجمهوری آمریکا اعمال کرده و به این ترتیب با این تبلیغات، زمینه پیروزی جیمی کارتر در انتخابات ریاستجمهوری آتی را فراهم کند. به این ترتیب زمینههای داخلی و خارجی جنگ در ابتدای مهرماه 59 شکل گرفته بود.
علاوهبر استفاده تبلیغاتی از مساله جنگ در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا که شما اشاره کردید، اهداف عراق و کشورهای غربی از جمله آمریکا از آغاز جنگ علیه ایران چه بود؟
از جمله اهداف جنگ، سرنگونی جمهوری اسلامی یا حداقل تجزیه ایران به پنج کشور بود. دوم اینکه عراق بر اروندرود و خلیج فارس حاکم شود و به این ترتیب نقش ژاندارم منطقه به جای رژیم پهلوی را به عهده بگیرد. سوم، براساس شعاری که دولت بعثی عراق میداد آنها میخواستند سه جزیره مورد ادعای امارات را از ایران بگیرند. علاوهبر این صدام یک شعار دیگر هم میداد که امکان عملی شدنش نبود. او میگفت بعد از عبدالناصر شخص دیگری در جهان عرب نیست و من باید رهبر جهان عرب بشوم.
این اهداف خود صدام بود یا از سوی غربیها دیکته شده بود؟
قطعا با غرب هماهنگ شده بود.
وضعیت و فضای ایران در نخستین روزهای تهاجم عراق به ایران چگونه بود؟
در روز اول مهرماه 59 اتفاقی میافتد که مساله جالبی است و آن اتفاق مسیر جنگ را بهطور کامل عوض کرد. یعنی تمام نقشههایی که برای این جنگ کشیده بودند در اول مهر 59 یعنی روز دوم جنگ مسیرش عوض شد. اول اینکه امام خمینی(ره) یک سخنرانی خیلی محکمی کردند که «دیوانهای آمده و سنگی انداخته و رفته. ما محکم ایستادیم و کوتاه نمیآییم.»
دوم اینکه دانشآموزان از کنار سفارت آمریکا به صورت گروهی عبور میکنند و سرود بسیار هیجانی و جالبی را میخوانند و پخش این سرود در سراسر کشور روحیه عجیبی به مردم داد بهطوری که حتی برخی از مردم با شنیدن این سرود گریه میکردند.
سومین اتفاق اینکه 140 فروند هواپیما ناگهان بر فراز بغداد رفتند و عملیات انجام دادند. این اتفاق بسیار غیرمنتظره و فوقالعاده تاثیرگذار بود.
موضع گروههای سیاسی داخل ایران در رابطه با جنگ چگونه بود؟
گروههای معارض با انقلاب اسلامی در ابتدای جنگ، ظاهرا یک موضع دفاع از ایران و محکوم کردن صدام در اعلامیهها و صحبتهایشان داشتند. اما از حدودا دو ماه پس از آغاز جنگ به تدریج حرفها، رفتارها و موضعشان تغییر کرد و مرتبا درخواست آتشبس میدادند و مرتبا ادامه جنگ را محکوم میکردند. گروههای سیاسی میخواستند که این جنگ درنهایت بدون روشن شدن اهداف جنگ توسط صدام و بدون محکوم کردن صدام به پایان برسد که درواقع تضعیفی برای جمهوری اسلامی میشد.
حزب جمهوری اسلامی و چند تشکل انقلابی-اسلامی دیگر بودند که با قاطعیت از ابتدا دقیقا از دفاع و از ایستادگی در مقابل ارتش صدام و همچنین ادامه جنگ تا محکومیت متجاوز این موضع را حفظ کردند. به علاوه اینکه بیشترین کمک را از لحاظ ارائه تحلیلها، عکس و شعار و حتی دعوت به جمعآوری کمکهای نقدی و غیرنقدی به جبههها، حزب جمهوری اسلامی داشت. این حزب در اشکال مختلفی در حمایت از جنگ کار میکرد که اسناد و مدارک و گزارشهایش در رسانههاست.
ولی گروههای معارض متاسفانه حتی بعضیهایشان در جبهه برای جاسوسی شرکت کردند. یعنی نهتنها به بیانیه اکتفا نکردند بلکه عملا به جاسوسی برای جمعآوری اطلاعات و رساندن آن اطلاعات به صدام اقدام کردند. مثلا سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و بخشی از سازمان فدائیان خلق این کار را کردند ولی گروههای دیگر معمولا در حد اطلاعیه و بیانیه فعالیت میکردند.
بعضا هم افرادی از شرایط جنگی به نفع گروههای خودشان سوءاستفاده میکردند ولی در مجموع این گروههای معارض، بعد از دو سه ماه از آغاز جنگ تقریبا بعد از سخنرانی بنیصدر در روز عاشورا (30 آبان 1359) مقابل موضع نظام قرار گرفتند.
در دوران جنگ تحمیلی، عراق بهشدت از سوی کشورهای غربی و عربی حمایت میشد. آنها پول، تجهیزات نظامی، نیروی انسانی و حتی اطلاعات جنگی در اختیار رژیم بعث قرار میدادند. آیا ایران هم در این زمان حامی خارجی داشت یا خیر؟
واقعیت این است که کشورهای منطقه آسیا و آفریقا، به دلیل وابستگی به قدرتهای بزرگ به هیچوجه تمایلی به حمایت و دفاع از دولتهای انقلابی ندارند. بنابراین تعداد خیلی کمی از دولتها بودند که پس از پیروزی انقلاب اسلامی با دولت ایران روابط دوستانه یا ظاهرا دوستانه داشتند ولی به معنی واقعی میتوان گفت که شاید دو یا سه کشور بودند که در جنگ یک مقدار حامی ایران بودند.
اولین کشوری که در دوران انقلاب هم حامی انقلاب اسلامی شد و تا آخر هم در همین موضع بود، سوریه به ریاستجمهوری آقای حافظ اسد و بعد از او فرزندش بشار اسد بود. وقایعی که در شش سال اخیر رخ داده نشان میدهد که بشار اسد چه درک دقیق و عمیقی از واقعیتهای منطقه دارد و در عین حال چقدر شهامت و تعهد به مسئولیت خودش برای حفظ این کشور و این ملت و مقابله با قدرتهای بزرگ و عوامل آنها دارد. همچنین نشان میدهد که او در مقابل سلطه رژیم صهیونیستی در منطقه، چقدر حامی مقاومت است. این موضوعی است که قطعا در تاریخ این منطقه بهعنوان یک مساله بسیار مهم ثبت خواهد شد.
اگرچه دشمنان بشار اسد هم در تبلیغات علیه او و دولتش، کم کار نکردند ولی بشار اسد یک کار بسیار تاریخی کرد و آن اینکه در مقابل یک موج عظیم تروریسم با شهامت ایستاد و انصافا مقاومتش تاریخی بود.
در آن زمان علاوهبر سوریه تا حدودی لیبی به ریاست قذافی هم حمایتهایی داشت. البته در رابطه با قذافی از همان ابتدا ما ثبات رای و صداقت کامل نمیدیدیم؛ ولی در ظاهر از ایران حمایت میکرد. من خاطرهای را در این رابطه نقل میکنم که بسیار جالب است:
در تیرماه 1359 به اتفاق شهید هاشمینژاد و چند نفر دیگر از طرف حزب جمهوری اسلامی ایران به دعوت دولت لیبی برای شرکت در مراسم سالگرد انقلاب لیبی به آنجا رفتیم. در آنجا آقای قذافی در سخنرانی خود در خطاب به مردمش در حالی که ما در جایگاه نشسته بودیم گفت: من از دو ملت همسایه، دوست، برادر و ضد امپریالیست ایران و عراق درخواست میکنم به اختلافات و تشنجات بین خودشان پایان بدهند.
صحبت و سخنرانی او که تمام شد، ما درخواست کردیم با آقای قذافی دیدار کنیم و به ملاقات او رفتیم. در ملاقات با او، شهید هاشمینژاد توضیح داد این ما نیستیم که میخواهیم با عراق بجنگیم بلکه این عراق است که از روز اول برای ما در کردستان و خوزستان مشکلتراشی کرده است. سپس درباره تبلیغات و کارهای دیگر عراق در مرزهای ما مفصل صحبت کردیم و گفتیم که ما انقلاب کردیم که کشورمان را بسازیم و هرگز قصد جنگ با عراق را نداریم.
قذافی در جواب گفت: «من تمام حرفهایی که شما زدید را قبول دارم و حتی بیشتر از چیزی که شما گفتید من میدانم. اما یک چیزی را شما نمیدانید و من به شما میگویم و آن اینکه صدام صهیونیست است و تا منطقه را نابود نکند باقی میماند. بنابراین به مصلحت شما نیست که با او بجنگید.» (دقت کنید که این اتفاق دو ماه قبل از شروع جنگ بود.) قذافی ادامه داد: «بروید و یک جوری با عراق کنار بیایید.» ما در تهران این موضوع را به حضرت امام و بقیه مسئولان گفتیم.
تقریبا هم این اتفاق افتاد و امروز ما شاهد آن هستیم که این برنامه در حال اجراست و آنچه امروزه در منطقه رخ میدهد همان است که قذافی در سال 59 گفت. امروز تمام منطقه از افغانستان و پاکستان گرفته تا ترکیه و لبنان و سوریه و عراق و حتی مصر و لیبی ویران شده است.
ما بعد از اینکه پس از این ملاقات به محل اقامت خودمان برگشتیم، شهید هاشمینژاد به من گفت: «خود قذافی هم هست!» منظورشان این بود که خود قذافی هم به نوعی با این دستگاه مرتبط است.
برای من در آن مقطع حقیقتا یک مقدار این مساله با توجه به نحوه رفتار قذافی و صحبتها و بعضی کارهایی که او میکرد روشن نبود ولی بعدها فهمیدم که شهید هاشمینژاد چقدر خوب و زود متوجه شد و فهمید. در حالی که خیلیها در این مملکت نفهمیده بودند.
در زمانی که دولت موقت روی کار بود ارتش عراق در مرزها فعال بود. به نظر شما آیا دولت موقت از احتمال تهاجم عراق به ایران مطلع بود؟
درباره اینکه دولت موقت از شروع جنگ اطلاع داشته است سندی نداریم. ولی به هر ترتیب رفتار خصمانه عراق بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی شروع شده بود، علاوهبر این بهطور منطقی باید دولت موقت برای حفظ توان دفاعی کشور بهطور جدی حساسیت میداشت که دولت موقت این حساسیت را نداشت.
در دوره بعد از دولت موقت هم تا زمان جنگ، عملا دولت قانونی بر سر کار نبود و لذا خیلی روی این مسائل تمرکزی وجود نداشت. حتی با اینکه بنیصدر فرمانده کل قوا شده بود، ولی عملا اشراف و تسلطی بر نیروهای مسلح و نیز مدیریت آنها نداشت.
نکتهای که در این رابطه اهمیت دارد این است که در شهریورماه 1358 یعنی درست یک سال قبل از آغاز جنگ، آقای ابراهیم یزدی بهعنوان وزیر خارجه و نماینده دولت ایران، برای شرکت در اجلاس سران کشورهای عدم تعهد به کوبا میرود. صدام هم از بغداد در راس یک هیات در این اجلاس شرکت میکند. در حاشیه این اجلاس، دو هیات ایران و عراق مذاکرهای با هم میکنند و در آنجا از حل مشکلات و روابط دوستانه و امیدواری به رفع اختلافات صحبت میشود. ظاهرا جلسه، یک جلسه دوستانه بوده و بعد از اینکه این جلسه تمام میشود آجودان مخصوص صدام به او میگوید: مذاکره خوبی با ایرانیها بود. در این لحظه صدام عصبانی شده و خیلی به او حمله میکند و میگوید: «تو نمیفهمی و نمیدانی! من بلایی سر ایرانیها خواهم آورد که آنها فارسی صحبت کردن را فراموش کنند!»
همین شخص، یعنی آجودان صدام، بعدها در سالهای 1363 از عراق فرار کرده و به سوریه پناهنده میشود. او در اطلاعاتی که به ارتش سوریه میدهد به این مساله اشاره میکند و میگوید که صدام از آن زمان به فکر جنگ با ایران بوده است.
البته قرائن دیگری هم وجود دارد که از ماهها قبل و حتی از زمان پیروزی انقلاب اسلامی طراحی جنگ آغاز شده بود، اما درباره اینکه دولت موقت از این موضوع اطلاع داشته سندی وجود ندارد.
در این زمان که عراق تحرکات مرزی را آغاز کرده بود، بنیصدر بهعنوان فرمانده کل قوا و رئیسجمهور چه اقداماتی انجام میداد؟
از مردادماه 1359، مرتبا گزارشهایی توسط ژاندارمری و سپاه پاسداران به تهران میرسید مبنیبر اینکه عراق درحال ساخت جاده مرزی و پاسگاه مرزی است. یا اینکه عراق پاسگاههای خودش را تقویت میکند یا تجهیزات و نیرو مستقر میکند. از این قبیل گزارشها خیلی به تهران میرسید. خب تمام اینها بهعنوان فرمانده کل قوا برای بنیصدر ارسال میشد که او در جریان باشد.
حتی در همان مردادماه این موضوع در جلسه شورای امنیت ملی هم مطرح شد و بنیصدر به صراحت گفت: نه! صدام چنین کاری را نخواهد کرد؛ برای اینکه این کار به حیثیت بینالمللی او لطمه میزند.
این موضوع گذشت تا اینکه در اواسط شهریور 59 آقای «هانی الحسن» که در آن موقع در حکم وزیر خارجه سازمان آزادیبخش فلسطین بود به تهران آمد و یک ملاقات مفصل با آقای هاشمیرفسنجانی داشت. اسناد آقای هانی الحسن و ملاقات و مذاکرهاش با آقای هاشمی هست و در کتاب خاطرات آقای هاشمی هم وجود دارد.
او در این ملاقات به تفصیل درباره برنامه جنگ صحبت کرد که عراق این برنامهها را دارد، این نقشههای صدام است و این اهداف را هم دارد. شما بجنبید و هر کاری میخواهید بکنید بکنید. فکر میکنم حتی زمان حمله را هم گفته بود که مثلا 20 روز دیگر خواهد بود. آقای هاشمیرفسنجانی هم در جلسه دولت و در جلسه شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی این مساله را مطرح کردند. ما هم به آقای بنیصدر گفتیم که خوب، این آقای هانیالحسن است و این هم اسنادی است که او آورده است. این دیگر کمیته و سپاه نیست که شما رد کنید. اما بنیصدر باز هم گفت که نه! من مطمئنم و از کانالهای دیگری خبر دارم که قرار نیست جنگی اتفاق بیفتد. لذا او عملا کاری برای جلوگیری از جنگ یا تدارک دفاعی برای مقابله با دشمن نکرد. بلکه برعکس، سخنرانی 17 شهریور 59 کاملا در جهت چراغ سبز دادن به عراق برای آغاز جنگ بود.
علاوهبر اینها عبدالحلیم خدام، معاون رئیسجمهور سوریه در اول اردیبهشت 1359 اسناد نظامی عملیات را به دست یک پیک ویژه داد که به ایران بیاورد و به آقای قطبزاده (وزیر خارجه) بدهد. یعنی عبدالحلیم خدام به آن پیک میگوید من حتی این اسناد را به وزارت خارجه خودمان نمیدهم و تو هم به دست وزارت خارجه ایران نده، بلکه به قطبزاده تحویل بده که مستقیما به دست امام برسد و آن اسناد تمام بخشهای عملیاتی و برنامههای کاری صدام بوده است. البته ما هنوز نمیدانیم آن اسناد چه شد؟ آیا قطبزاده آنها را به بنیصدر داده یا نه؟ و بنیصدر آن اسناد را چه کرده است؟ ما اینها را نمیدانیم.
در ابتدای جنگ هم عملا بنیصدر فعالیتی نداشت و خیلی عجیب بود تا اینکه بالاخره شورای عالی دفاع تشکیل میشود و امام خمینی، آیتا... خامنهای را بهعنوان نماینده خودشان در شورای عالی دفاع منصوب میکنند که عملا مقدار زیادی از کار به دست ایشان میافتد و بنیصدر همچنان به دنبال جمع کردن نیروهای ضد انقلاب حول محور دفتر همکاریهای مردمی ریاستجمهوری بود.
اجمالا اینطور بگویم که آنطور که من میدانم در تاریخ دولتها چنین اتفاقی نظیر ندارد که رئیسجمهور یک کشور، فرمانده کل قوای یک کشور و رئیس شورای انقلاب آن کشور ضد انقلاب مردم آن کشور باشد. شاید برای اولین بار در دنیا رخ داد و اتفاقا یکی از معجزات انقلاب است و یکی از اتفاقاتی است که نشان داد این انقلاب با همه انقلابها فرق دارد. واقعا منطقی نیست و به ذهن هم نمیرسد که رئیس یک کشور متحد دشمن باشد ولی نهایتا هم خودش و هم دشمن آنگونه شکست بخورند.
به هر حال اگر قرار باشد که ارتشی مهاجم پیروز بشود چند اتفاق باید بیفتد: یکی اینکه نیروهای مدافع فرماندهی مناسب نداشته باشند و این اتفاق در آغاز جنگ ما افتاد. دومین اتفاق این است که نیروهای مدافع امکانات نداشته باشند و این هم در جنگ ما اتفاق افتاد و سومین اتفاق این است که حامیان مهاجم آنقدر زیاد باشند که ارتش مهاجم بتواند با تکیه بر پشتیبانیهای خارجی و داخلی خودش تا مدتها به جنگ ادامه بدهد. ولی هیچکدام از این اتفاقها در مملکت ما نبود.
ما نه فرماندهی داشتیم؛ نه امکانات داشتیم و نه پشتیبانی خارجی. فقط ایمان به اسلام و شهادت و تبعیت از ولایت و رهبری باعث پیروزی ما شد. اینکه صدام گفته بود «من یک هفته دیگر در تهران جواب شما را میدهم» درست گفته بود. یعنی براساس منطق عادی دنیا این اتفاق باید میافتاد ولی چون انقلاب ما با منطق عادی دنیا نیست لذا نتیجه چیز دیگری شد.
اصلا دنیا بعد از دو ماه از آغاز جنگ گفتند ما تصور نمیکردیم به منبع پایانناپذیری از مقاومت برخورد کنیم و آن منبع پایانناپذیر نیروی ایمان و توکل و اطاعت از رهبری بود که در رزمندهها به وجود آمد. الحمدلله بعد هم در جبههها آرامآرام روند معکوس پس از حذف بنیصدر شروع شد. بنیصدر در مرداد 60 فرار میکند؛ از ابتدای مهر 60 پیروزیها شروع میشود و در ادامه هم در روز سوم خرداد 61 فتح خرمشهر رخ میدهد.
با توجه به اینکه شما فضای بینالمللی را تجربه کردید و اطلاعات کافی درباره آن دارید، لطفا یک مقایسه در مورد جایگاه ایران در فضای بینالمللی قبل و بعد از جنگ داشته باشید. در واقع به نظر شما جنگ چه تاثیری در جایگاه ایران در فضای بینالمللی داشت؟
قبل از اینکه به این سوال جواب بدهم باید یک موضوع را توضیح بدهم. ایران به لحاظ جغرافیایی و ژئوپلیتیک یکی از نقاط حساس دنیاست و در طول دو هزار سال گذشته تسلط بر ایران یکی از اهداف استراتژیک قدرتهای استعماری دنیا بوده است. از یونانیها و رومیها گرفته تا مغولها و روسها و انگلیس و فرانسه و آلمان و عثمانیها و... این مساله هنوز هم هست. بنابراین اینکه ما تصور کنیم دنیا دست از سر ایران برمیدارد یک اشتباه محض است. یعنی کسی که با مسائل استراتژیک آشنایی ندارد شاید فکر کند که ممکن است یک روزی دنیا به استقلال ایران رضایت بدهد.
لذا ما هیچ انتظاری نداریم که یک روزی قدرتهای بزرگ با ما رابطه عادی داشته باشند. به علاوه در ایران منابع عظیم نفت و گاز است. بنابراین لزومی ندارد از این منبع عظیم صرفنظر کنند. حتما تسلط بر این منابع جزء اهداف مهمشان است. نفت و گاز کالای معمولی نیست که بتوانند از آن صرفنظر کنند.
نظام سلطه جهانی اصلا انقلاب اسلامی را تحمل نمیکند. ایران در طول تاریخ از موقعیت ویژه برخوردار بوده است و به دلیل قدرت فرهنگی و تمدنی که ایران بهخصوص بعد از اسلام پیدا کرد، در تمام دنیا بهعنوان یک قدرت علمی و تمدنی مطرح شد و در جهان اسلام ایرانیها بهعنوان یک قدرت اسلامی و تمدن اسلامی صاحبنظر شدند. بهطوری که میتوان گفت 90 درصد از بزرگان جهان اسلام ایرانی هستند.
اما این وضعیت در قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی فرق میکند. ایران قبل از انقلاب بهعنوان یک دولت در خدمت قدرتهای بزرگ بود ولی بعد از پیروزی انقلاب بهعنوان یک قدرت در مقابل سلطه قدرتهای بزرگ فعالیت کرد. به همین دلیل است که بعد از آغاز جنگ تحمیلی سازمانهای بینالمللی خصوصا سازمان ملل حاضر نشدند طبق قوانین بینالمللی در محکومیت متجاوز، پرداخت غرامت و بازگشت به مرزهای بینالمللی تا سالها اقدامی بکنند تا اینکه هفت سال بعد از شروع جنگ، قطعنامه 598 را صادر میکنند که باز هم در آن قطعنامه مساله محکومیت متجاوز و پرداخت غرامت به صراحت ذکر نشده است. این به دلیل آن است که نمیخواستند ایران به قدرت و اقتدار برسد.
به نظر شما دستاوردهای جنگ چه بود؟
ما در ابتدای جنگ از نظر امکانات صفر بودیم؛ یعنی حتی سیمخاردار نداشتیم. نه میتوانستیم بسازیم و نه میتوانستیم وارد بکنیم. اما در جریان جنگ با ظهور استعدادها و انجام طرحهای بسیار مهم به جایی میرسیم که امروز موشکهای قارهپیما میسازیم. آن قدرت ساختی را که ما امروز در صنایع دفاعی داریم نتیجه جنگ تحمیلی است. به همین دلیل حضرت امام فرمودند این جنگ از الطاف خفیه الهی بود.
خب این خیلی مهم بود. مساله دیگری که اتفاق افتاد این بود که در این جنگ دنیا اعم از مسلمانها و غیرمسلمانها با انقلاب اسلامی آشنا شدند و به نوعی فرهنگ مقاومت در مقابل سلطه استعماری به تدریج شکل گرفت که ادامه این وضعیت قطعا آینده دنیا را تغییر خواهد داد. همچنانکه وضعیت امروز با آغاز جنگ برابر نیست. تغییرات بسیار بزرگی اتفاق افتاده است.
از طرف دیگر اینکه اتفاقی هم در داخل کشور رخ داد. اگر جنگ نشده بود بنیصدر و آن مجموعه ضدانقلابی که دور او جمع شده بودند انقلاب را نابود میکردند. ولی این جنگ فرصتی را ایجاد کرد که این جریانها معارض و ضدانقلاب از بین رفتند و این موضوع بسیار مهمی است. یعنی شاید خیلیها متوجه این قضیه نباشند. این جنگ باعث افشای ماهیت بسیاری از افراد شد و یک نوع غربال صورت گرفت.
این جنگ میتوانست در صورتی که دستاوردهای آن مورد توجه قرار میگرفت و به آن عمل میشد مسیر تاریخ ایران و منطقه را به مراتب سریعتر و بهتر تغییر بدهد. این مسالهای که بعد از جنگ و بعد از رحلت امام چه اتفاقاتی افتاد یکی از مصیبتها و خسارتهای عظیمی است که ایران داشت.
نکتهای که حائز اهمیت است این است که در دانشگاههای بزرگ دنیا، بهخصوص در مراکز نظامی، مرحله به مرحله عملیاتهای ما را تجزیه و تحلیل میکنند و از اینها درس میگیرند. ولی ما در کنار این مسائل فقط به فکر تسویهحساب و باندبازی و تراکم ثروت و به قدرت رسیدن و... هستیم. و اینها عملا برای بعد از جنگ به جا ماند. بهطوری که امروزه فاصله طبقاتی به قدری زیاد است که مقام معظم رهبری به اعضای خبرگان میفرمایند باید یک کاری بکنیم این فاصله کم بشود.
شهید مطهری در کتاب «آینده انقلاب اسلامی» به صراحت میگوید که اگر ما نتوانیم حاکمیت قانون و عدالت و رسیدگی به محرومان را در کشور عملی بکنیم قطعا نظام ما با بنبست مواجه خواهد شد. صحبتهای شهید مطهری مربوط به اسفند ماه 57 است. در آن به صراحت تاکید کردند که عدالت، قانون و رسیدگی به محرومان اساس انقلاب ما بود.
اتفاقا حضرت امام هم، این مساله را دارند. آنجا که میفرمایند اگر به من خدمتگزار بگویید، بهتر از آن است که رهبر بگویید. یا میفرمایند یک موی کوخنشینان بر کاخنشینان ترجیح دارد. اینها مطالب مهمی است ولی متاسفانه این انحراف بزرگ بعد از جنگ به وجود آمد. به عبارت دیگر ما دستاوردهای بزرگی از جنگ داشتیم ولی متاسفانه بعد از جنگ از این دستاوردها نهتنها استفاده نکردیم بلکه در واقع ما برگشتیم به دوره فرهنگ ارزشی قبل از انقلاب، یعنی پول، مقام، مصرف و تجمل. اینها روال عادی کشور شد.
نکته دیگر این است که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج به همان میزانی که دستاوردهای جنگ را حفظ کردند و ادامه دادند، به همان اندازه توانستند در سرنوشت منطقه موثر باشند. امروز همه میدانند که این سپاه بود که کلا طرحهای غرب برای تغییر خاورمیانه را با تکیه بر اسلام انقلابی و رهبری شیعی و مرجعیت سیاسی – دینی با شکست مواجه کرد و این هیچ قابل انکار نیست و این یکی از برکات انکارناپذیر جنگ است.
نکته حائز اهمیت دیگر سرنوشت کسانی است که با صدام کار کردند. اولا خود صدام و آنهایی که با صدام کار کردند مثل حسنی مبارکها و دولتهایی که یکی پس از دیگری به سرنوشت شوم دچار شدند قابل توجه است. یا سازمان مجاهدین خلق که آنها هم به خاطر خیانتها و همکاریهایی که با صدام کردند درواقع به خاموشی وحشتناک و به شکست مفتضحانه کشیده شدند.
منبع: فرهیختگان