گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: می گویند اشک های انسان راهی است برای ارتباط با روح انسان. در بخشی از مصاحبه بود که بغض گلویش را فشرد. نمی دانم، شاید یاد دوستانی افتاده بود که دیروز بودند و امروز نیستند، شاید هم روح پرماجرا و رزم آورش را اتاق به تنگ آورده بود. می گفت: «هیچ کس در اینجا نمی داند که من در گذشته حافظ چه شخصیت هایی بودم و اصلا کار من عملیاتی بوده است» در طول صحبت بارها چشمان پرشورش از قطرات اشک پر شد و نگاهش به دوردست ها، جایی که خاطرش را به سمت روزهای شیرین دفاع مقدس گره می زد، خیره می ماند.
«عباس خلیلی» متولد سال 42 در اصفهان است. خلیلی قبل از اینکه جنگ آغاز شود درگیر جنگی دیگر شد، شکل گیری غائله ها در اوایل انقلاب و در نقاط مرزی کشور باعث شد تا وارد فضای دفاع از کشور شود. او هم با فرمان امام راحل به بلوچستان رفت.
در ادامه گفتوگوی خبرنگار دفاع پرس را با این رزمنده، از روزهای حضورش در جنگ و فعالیتش در یگان حفاظت میخوانیم.
دفاع پرس: مدتی در سیستان بودید؛ کمی از آن دوران بگویید.
خلیلی: از 12 نفری که به این منطقه اعزام شده بودند، 11 نفرشان شهید شدند. در واقع این شهدا از اولین شهدای سیستان و بلوچستان بودند. فرمانده ما «شهید جهانینسب» بود که از طرف تهران به عنوان فرمانده «خاش» معرفی شده بود. آن زمان من از نیروهای پاسدار یگان حفاظت «انصار المهدی» واقع در خیابان پاستور بودم.
دفاع پرس: از دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی بفرمایید؟
خلیلی: در دوران انقلاب از مهمترین نقاط شهر اصفهان که در آن فعالیت های انقلابی انجام می شد، مسجد «سید» و میدان «نقش جهان» بود. ما خانواده مذهبی و فعالی داشتیم که برادرم از رزمندگان دوران دفاع مقدس و روحانی بود که در آخرین روزهای جنگ در «ایستگاه حسینیه» به شهادت رسید. دو برادر دیگرم نیز جانباز هستند.
دفاع پرس: پس شاید بتوان گفت که لباس رزم برای حضور در جبهه های دفاع مقدس را از پیش از جنگ عراق علیه ایران به تن کردید.
خلیلی: به غیر از این، خیلی مسائل دیگر هم بود. یادم هست که سال 58 و اوایل 59 بود که جدایی طلب ها و جریان های ضد انقلاب دست به خرابکاری زدند و قصد متلاشی کردن انقلاب از درون را داشتند که حضرت امام(ره) از مردم خواستند که انقلاب را ترک نکنند و ورود جوانان و مردم به جبهه های مختلف برای جلوگیری از نفوذ آنها باعث شهادت ها و دفاع از انقلاب شد.
دفاع پرس: از دوران انقلاب اگر چیزی خاطرتان هست بفرمایید.
فکر می کنم خرداد 57 بود. من سن کمی داشتم و به خاطر دارم مردم برای آزادی «آیت الله طاهری اصفهانی» جلوی منزل «آیت الله خادمی اصفهانی» که رئیس حوزه علمیه اصفهان و طلایه دار جریانات انقلابی بود، تحصن کرده بودند. اولین یورش به سمت مردم توسط فرمانده توپخانه لشکر اصفهان به نام «ناجی» انجام شد و اولین شهدای شروع انقلاب اسلامی بعد از آذربایجان در آنجا به شهادت رسیدند. سه نفر در این واقعه به شهادت رسیدند که جرقه تحول در اصفهان بود. من هم با پدرم در اعتراضات علیه رژیم شاه حضور داشتم که سرآغازی برای من در ورود به مسائل انقلابی بود.
دفاع پرس: فرمودید که شما در یگان های نظامی و امنیتی حضور داشتید، چه شد وارد این مقوله شدید؟
خلیلی: قبل از جنگ، اتفاقات تجزیه طلبانه و غائله های ترکمن صحرا، بلوچستان و خلق عرب اتفاق افتاد. وقتی حضرت امام(ره) از جوان ها خواستند برای دفاع از کشور ورود کنند من هم دست روی دست نگذاشتم. یادم هست که آن زمان امنیتی در جاده ها نبود و وقتی بچه ها می خواستند از زاهدان به خاش و از خاش به ایرانشهر بروند باید پشتیبانی می شدند. تقریبا اردیبهشت 1359 بود که من در اصفهان عضو سپاه شدم و بعد غائله سمیرم اصفهان «خسرو و ناصر قشقایی» آغاز شد که با عنوان دفاع از خلق عشایر شروع به جنگیدن کرده بودند. یادم هست که از سپاه مبارکه اصفهان کمک خواستند که ما تازه آنجا عضو شده بودیم. «علی خرمی» اهل روستای «لنجان» اصفهان از اولین شهدای منطقه اصفهان، در جریان این غائله به شهادت رسید. بعد به زاهدان و پادگان شهید «شمگانی» که یکی از چهره های موفق فرماندهان اصفهان بود، رفتم. شهید شمگانی در همان سیستان به شهادت رسید. بعد از آن به خاش رفتیم و دوره عمومی را آنجا طی کردیم و مستقر شدیم.
دفاع پرس: از آنجایی که جنگ برای شما قبل از حمله عراق شروع شد، خاطره ای یادتان می آید که تداعی کننده ایثار باشد؟
خلیلی: بعد از سیستان و بلوچستان من به کردستان رفتم. شرایط سختی را در آنجا داشتیم. یادم هست که وقتی من به کردستان رفتم سوم راهنمایی را هم هنوز نگرفته بودم و در مقطع دوم راهنمایی درس می خواندم. بنا بود به سنندج برویم. آن زمان فرودگاه سنندج در تسخیر کومله بود و سه روز طول کشید تا ما را از کامیاران به سنندج ببرند. در حالیکه راه یک ساعت بیشتر نبود اما چون ما پاسگاه به پاسگاه می رفتیم، اینقدر زمان طول کشید. تپه های «الله اکبر» که دادگاه انقلاب سنندج آنجا بود در اختیار کومله و دموکرات قرار داشت. دانشگاه افسری در اختیار کومله و دموکرات بود که 17 نفر از بچه های سنندج در آنجا محاصره شده بودند و هیچ کس نمی توانست به آنها حتی آب برساند. از آنجایی که بلندی های فرودگاه هم دست آنها بود ممکن بود ما را از بالا بزنند برای همین دو روز طول کشید تا تحویل لشکر 82 زرهی سنندج شدیم.
ما چند نفر از اصفهان اعزام شده بودیم که به سمت بوکان می رفتیم. یک آن دیدیم نارنجکی به داخل وانت پرتاب شد، 11 نفر سرنشین وانت بودند که نه می توانستند ماشین را نگه دارند نه کار دیگری کنند. یکی از بچه ها روی این نارنجک جنگی خوابید و نارنجک منفجر و این شخص شهید شد. در واقع نگذاشت ترکش های آن به بقیه اصابت کند. می خواهم بگویم برای یک جوان هجده ساله ایثارگری معنایی چنین عمیق پیدا کرده بود که از جانش گذشت.
دفاع پرس: چرایی این موضوع را برای ما بازگو می کنید؟
خلیلی: اواخر سال 59 بود، تصویب شد که به سپاه حقوق بدهند، یادم هست که در سپاه خاش بودم و نیاز به پول پیدا کردم. از شخصی به نام «عطایی» پول درخواست کردم و آن روز حدود دویست تومان گرفتم. نامه ای نوشتم به اصفهان که من نیاز به پول دارم و آن روز پدرم 600 تومان برایم پول فرستاد. چند ماه بعد رفتم که پول را با آقای عطایی تسویه کنم به من گفت :«این پول مال خودت» گفتم: «یعنی چه پول مال خودم؟» گفت: «حضرت امام گفتند از این ماه هفتصد تومان حقوق به بچه ها بدهید.» گفتم: «به چه مناسبتی؟» به من گفت: «حقوق است!» من تسویه کردم و حقوق را هم نگرفتم. فقط مبلغی را برای کرایه برگشت گرفتم تا اینکه مدت ها بعد بالاجبار این هزینه را به ما دادند.
دفاع پرس: در چه عملیات هایی شرکت داشتید؟
خلیلی: بعد از سنندج به اورامانات رفتم. سه گروه در کردستان فعال بودند، کموله، دموکرات و رَزگاری. رزگاری شرایط خاص تری داشت و از کشتن آدم ها ابایی نداشت و گاهی از ارتفاعات اورامانات به مریوان حمله می کرد. یادم هست که حاج احمد متوسلیان در آنجا به عنوان فرمانده ارشد منطقه حضور داشت، صبح یکی از روزها حاج احمد متوسلیان سخنرانی کرد. اولین بار بود که او را آنجا می دیدم. شهید همت هم پاوه بود که وقتی جنگ جنوب شروع شد، به اهواز اعزام شد. من هم در پایگاهی که به آن «گلف» می گفتند و این اسم از زمان حضور آمریکایی ها در اهواز روی این محل مانده بود، مستقر شدیم. شهید باقری معروف هم در این پایگاه بود و در صبحگاه برای ما سخنرانی می کرد. بعد از آن به شوش دانیال اعزام شدیم تا اینکه عملیات «رغابیه» شروع شد و ما محور و خط آنجا را پشتیبانی کردیم.
دفاع پرس: خاطره ای از سرداران بزرگی که آن ها را از نزدیک دیدید، دارید؟
خلیلی: از شهید متوسلیان خاطره دارم. در اورامانات و در مدرسه اورامانات که درگیر شده بودیم، گلوله ای به صورت یکی از بچه ها خورده و از دهانش عبور کرده بود اما خوشبختانه طوری گلوله رد شد که جایی از صورتش آسیب ندید. بعد از اینکه دوستمان را به بیمارستانی در مریوان رساندیم شهید متوسلیان به عیادت آمد. آنقدر شخصیت گیرا و جذابی داشت که الان هم یکی از مریدان سرسخت ایشان هستم. ایشان خیلی اخلاقی صحبت می کرد ضمن اینکه انسان فرهنگی و مسلط به مسائل کردستان بود.
دفاع پرس: در دورانی که در جبهه بودید چه مسئولیت هایی داشتید؟
خلیلی: کردستان که ابتدای شروع کارم بود، مدتی در
جنوب مسئول محور بودم، بعد که عملیات «فتح المبین» شروع شد، به عقبه آمدم و نیروهای عملیاتی گردان و گروهان
را به همراه دوستان شکل دادیم. بعد فرمانده گروهانی به نام «ابوفاضل» شدم که آن را شکل دادیم و دسته
بندی کردیم.
دفاع پرس: از خصوصیات اخلاقی و رفتاری فرماندهان برایمان بگویید؟
خلیلی: در آن زمان فرماندهان خیلی قائل به مرزبندی نبودند، فرماندهانی همچون همت و نیروهایش همه مثل هم بودند و اخوت و صمیمیت بسیار زیادی بین بچه ها وجود داشت. نیروها، فرماندهانشان را خیلی دوست داشتند. برای مثال کسی همچون «مرتضی قربانی» که به جبهه آمد و رشد کرد و بعدها فرمانده تیپ شد از نیروهای ساده اصفهان بود، یا در خصوص شهید همت، شجاعت ها و رشادت هایش بود که او را به یک فرمانده، آن هم در آن سنین جوانی تبدیل کرد. شما 10 درصد پاوه سال 60 را در فیلم «چ» می بینید. ما در آن زمان سلاحی نداشتیم و در عوض دشمن مجهز به سلاح های دوربرد بود. هیچ وقت جدایی بین فرماندهان و نیروها نبود.
من در عملیات بیت المقدس مجروح شدم و به تهران آمدم، می خواستم برگردم که بخاطر شرایط ترور گفتند برنگرد. ما را بردند به دانشکده افسری و شخصی به نام «رحیمی» به ما آموزش هایی داد. بازه زمانی 15 روزه ای به ما دادند تا محافظت از شخصیت ها را آموزش ببینیم و شروع به کار کردیم. سال 61 بود که هفت، هشت ماه را با شخصیت ها ماندیم. ما با نمایندگان مجلس شروع به کار کردیم.
دفاع پرس: در واقع جنگ برای شما از قبل سال 59 شروع شد و تا 67 ادامه داشت.
خلیلی: البته من نیمه دوم را نبودم، چون از 63 برگشتم تهران و مقطعی در رفت و آمد بودم. دوره ای به تهران آمدم و وارد یگان «انصارالمهدی» شدم که آن وقت به آن واحد «انصارالامام» می گفتند. آن زمان ما 50، 60 نفر بیشتر نبودیم.
دفاع پرس: نحوه جانبازی و عملیات هایی که در آن جانباز شدید را بگویید.
خلیلی: حدودا 33 ماه را در جبهه بودم. در مرحله دوم عملیات بیت المقدس در شروع پیشرفت به ایستگاه حسینیه و پادگان حمید، کمی که پیش رفتیم مرحوم «حسین رحمانی» که خداوند ایشان را رحمت کند به من گفت: «آقای خلیلی از دست شما خون می ریزد!». متوجه شدم سمت چپ من خیس است و فهمیدم تیر خورده ام. تیر به ساعد من خورده بود.