نامه دختر شهید سراج به پدر شهیدش را در ادامه میخوانید:
«نامهای به بهشت
بابا علی سلام. دلم خیلی خیلی برات تنگ شده. امروز سی روزه که رفتی.
بابایی چرا از پیشم رفتی پیش خدا. حتما از دستم ناراحت شدی آخه وقتی رو ویلچر بودی غصه میخوردم دلم میخواست دنبالم بدویی یا بغلم کنی پرتم کنی بالا.
بابا نمیخوام باهام بازی کنی، نمیخوام اذیت بشی فقط بیا
پیشم باش، روی ویلچر باش، اما باش.
وقتی تهران بودی، به خدا میگفتم: من بمیرم اما بابام نمیره.
خانم معلمم میگه: خدا بچهها را خیلی دوست داره اما بچههای شهیدان را بیشتر دوست دارد. یعنی خدا تو را برد که منو بیشتر دوست داشته باشه؟
من خدا را خیلی دوست دارم اما تو را هم خیلی دوست دارم.
راستی بابا، مامانت خوبه؟ الان پیش مامانتی یا پیش دوستات؟
بابا جاییت درد نمیکنه؟ دیگه درد نداری؟ نفست خوبه؟
باشه بابا اگه پیش مامانت با دوستات خوبی، منم تحمل میکنم اما بابا ندیدنت خیلی خیلی سخته.
آخه تا قیامت نمیشه ببینمت. به مامان میگم: قیامت کی میشه؟
مامان میگه: تا مهدی نیاد قیامت نمیشه.
دیگه منم دعا میکنم، مهدی بیاد بعد زود قیامت بشه ببینمت.
بابایی خوش بحالت که تو بهشتی، اینجا هیچ خوب نیست.
نامه را هیشکی نخونده، اول تو بخون برا مامانت هم بخون.
بابایی از مامان پرسیدم: یتیم یعنی چی؟
مامان گریه کرد گفت: یعنی مظلومیت، یعنی کربلا، یعنی رقیه
بعد منم فهمیدم خدا خیلی دوستم داره که شدم مثل رقیه
بابا بغلم کن. دلم برات یک ذره شده. دوستت دارم بابایی.
از طرف مبینا سراج دختر شهید علی رضا سراج 90/12/22»
انتهای پیام/ 181