به گزارش خبرنگار دفاع پرس از البرز، مدیر امور بانوان اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان البرز
به همراه جمعی از یادگاران هشت سال دفاع و حماسه به دیدار مادر شهید والامقام «علی
غفوری» رفت و از مقام صبر و استقامت این مادر گرامی تقدیر و تجلیل کرد.
مادر شهید غفوری در این دیدار در مورد فرزند شهیدش اظهار داشت: خاطرم هست یک بار پس از دو ماه به خانه آمد.
آن هم به دلیل این که دستش تیر خورده بود. مدت کوتاهی که استراحت کرد از او خواستم
که دیگر به جبهه نرود، رفت توی اتاقش و گریه کرد. آنقدر گریه کرد تا راضی شدم. میگفت
بدون رضایت شما و پدر، رفتن من ارزشی ندارد.
وی افزود: شب شهادت حضرت رقیه (س) رفته بودم مراسم
روضه و سفره حضرت رقیه (س). دلم آرام و قرار نداشت. همسایه ها از من سوال کردند که
از علی نامهای یا خبری دارم یا نه؟ من هم گفتم هنوز نه خبری نیست. آنها هم برای سلامتی
علی من و تمام رزمندگان محله صلوات فرستادند.
این مادر والامقام در ادامه تصریح کرد: دو روز بعد چند نفر از دوستان علی آمدند
درب منزل و سراغ پدر علی را گرفتند. حرفی داشتند که به من نگفتند. وقتی گفتم حاج آقا
منزل نیست، رفتند. اما یک ساعت بعد دوباره برگشتند و سراغ پسر بزرگم که معلم بود را
گرفتند. گفتم مدرسه است و هنوز نیامده. رفتند. نگران پسر بزرگم شدم و دل بیقرارم به
شور افتاد. حدود یک ساعت بعد دوباره آمدند. اما این بار پسر بزرگم و چندین نفر از دوستان
دیگر علی را همراه خودشان آورده بودند. حدود 20 نفر می شدند. آمدند داخل و نشستند.
شروع کردند راجع به عملیات و زخمی شدن رزمندگان صحبت کردن. گفتند علی هم زخمی شده و
در بیمارستان است. من که خیلی روی بچههایم حساسیت داشتم و اجازه نداده بودم آنها حتی
بیمار شوند خیلی ناراحت شدم. پسر بزرگم مرا داخل اتاق برد و سعی میکرد که مرا آرام
کند و پس از چند لحظه که آرام شدم کنار گوشم گفت «مامان علی شهید شده!». پس از شنیدن این جمله جیغ بلندی کشیدم و
دیگر چیزی نفهمیدم. آن روز و روزهای بعد اشخاص زیادی به منزل ما رفت و آمد میکردند،
اما من متوجه حال خودم نبودم. مدام گریه میکردم و از حال میرفتم.
مادر شهید غفوری تصریح کرد: علی از بچگی با بقیه خواهرها و برادرهایش
فرق داشت. همیشه لباسهای خوبی برای بچههایم تهیه میکردم و آنها همیشه خوش لباس
بودند. با کت میرفت مسجد و بدون کت برمیگشت. یادم هست کلاس دوم ابتدایی بود و فصل زمستان که دیدم بدون پوتین با دمپایی و
با جورابهای خیس به خانه آمد. وقتی سراغ پوتینهای تازهاش را گرفتم سرش را پایین
انداخت و جوابم را نداد. برادرش کنار گوشم گفت: «مامان علی پوتینهایش را بخشید به همکلاسیاش و دمپاییهای او را تا خانه پوشید!».
وی بیان داشت: آنقدر تحت تاثیر این رفتار علی قرار گرفتم که دیگر هیچ حرفی در مورد این قضیه نزدم. همیشه و همه جا باعث افتخار من و پدرش بود. بعد از شهادتش تا یک سال گریه میکردم و بر اثر این گریههای مستمر بیمار و لاغر شده بودم. تا یک سال سر سفره برایش بشقاب میگذاشتم و برایش غذا میکشیدم و صبح میدیدم که غذایش خورده نشده همان طور باقی مانده است. کمکم سعی کردم به خاطر بچههای دیگرم جلوی آنها گریه نکنم. بعد از شهادتش زیاد به خوابم میآمد و همیشه سعی میکرد که مرا آرام کند. علی قلب و روح من بود.
این مادر صبور شهید غفوری افزود: بعد از حدود یک سال بیقراری، یک شب به خوابم آمد. روی یک بلندی ایستاده بود و از مقابل پایش تا پایین تابوتهای شهدا قرار داشت. علی با دست به تابوتها اشاره میکرد. منظورش این بود که مادران دیگر هم شهید دادهاند و این همه بیتابی نمیکنند. از خواب که بیدار شدم آرامتر شده بودم. بعد از آن کمکم صبرم بیشتر شد و سرم را با زندگی و بچههای دیگرم گرم کردم. اما همیشه فکر میکنم که تکهای از قلب من جدا شده و در دنیایی دیگر در انتظار من است.شهید «علی غفوری» در سال 1343 دیده به جهان گشود. درسش تمام نشده بود که راهی جبههها شد. به مدت سه سال در جبهههای حق علیه باطل در نیرو مخصوص لشکر 10 سیدالشهدا (ع) حضور داشت تا این که در سن 21 سالگی در تاریخ 19 اسفند 1364 در عملیات فاو با اصابت تیر به قلبش به آرزوی دیرینهاش رسید.
پیکر مطهرش پس از تشییع باشکوه و به سفارش مادر در قطعه 53 بهشت زهرا (س) در خاک آرام گرفت.
انتهای پیام/