به گزارش
دفاع پرس از زنجان، «عزیز امیریان» در یکم فروردینماه سال 1343 در یک خانواده متوسط و مذهبی در زنجان دیده به جهان گشود. از همان اوایل زندگی با سختیها و مشقتهای بیشمار روبرو شد و همین امر موجب شد که روحیه او قوی شود.
وی با شروع انقلاب اسلامی با اینکه 14 سال بیشتر نداشت وارد سیل خروشان انقلابیون شد و در اولین روزهای تولد سپاه پاسداران در سال 1358 ضمن تحصیل دروس علمی به صورت نیمه وقت در واحد تبلیغات و انتشارات سپاه به خدمت مشغول شد.
پس از شهادت برادر بزرگش «رضا»، به دوش کشیدن بار مسئولیت خانواده را بیش از پیش احساس کرد. لیکن با تداوم تهاجم دشمنان اسلام به میهن، خود را بر سر دو راهی انتخاب سخت میدید، چون مادرش تنها بود احساس مسئولیت خاصی میکرد ولی عمل او نشان داد که به راستی خدا را ولی مؤمنان میدانست و برای آماده کردن ذهن مادر جهت شرکت در عملیات میگفت: «مادر جان وقتی که خدا هست چه نیازی به کمک دیگران داری؟ مگر نه این است که تا به حال با اتکا به خداوند بزرگ توانستهای بار مسئولیت خانواده را طی 15 سالی که پدرم در بستر بیماری بود و نیز بعد از فوتش به دوش بکشی؟ پس مطمئن باش که بعد از این نیز میتوانی بدون اتکا به من و با توکل به خدا به زندگی خود ادامه دهی».
این گونه بود که توانست رضایت قلبی مادر را به دست آورده و در اولین عملیات پیروزمندانه (بیتالمقدس) علیه دشمن بعثی عراق که در آن هنگام 19 ساله بود شرکت کند. اینک که برای اولینبار توانسته بود در صف مجاهدان راه خدا به جهاد با دشمنان خدا بپردازد حلاوت و شیرینی جهاد و مبارزه در راه خدا او را همچون تشنهای به دنبال سیراب نمودن روح و جانش بیقرار ساخته بود که با نواختن سرود پیروزی به هنگام شروع عملیاتهای رزمندگان اسلام او نیز همچون دیگر عاشقان قلبش میتپید و با شعلهور شدن عشق درونش هیچ کس و هیچ چیز نمیتوانست این آتش فروزان را خاموش کند.
سرانجام عزیر امیریان در چهارم اسفندماه سال 65 به آرزوی خود رسید و آسمانی شد.
فرازی از وصیتنامه پاسدار شهید حاج عزیز امیریانبا سلام و درود به حضرت ولی عصر (عج) و نایب بر حقش امام امت و شهدای گلگونکفن اسلام که طریق سرخ حسینی را نسل به نسل زنده نگه داشتند و با عشق حسین چشم گشوده و با شوق او به دیدارش شتافتند.
سپاس خدایی را که توفیق همگانی با رزمندگانی که جنود او هستند به این بنده حقیر و روسیاهش ارزانی داشت. الهی تو خود میدانی که انبوه گناهان بر پشتم سنگینی میکند و شاید تنها خون من بتواند که این گناهان را پاک کند و من جز این خون و این تن آلوده چیزی ندارم که فدایت کنم.
بار پروردگارا فقط امید به «غفارالذنوبی» تو دارم که از تقصیرات من درگذری، خدایا من لایق شهادت نیستم تو خود لطف کن مرا در زمره شهدایت قرار ده. انشاءالله...
و اما از امت حزبالله تقاضا دارم همان طور که تا به حال به عهد خود وفا کردهاید و امام را تنها نگذاشتهاید و پشتیبان جبههها بودهاید تا ظهور مهدی موعود پشتیبان ولایت فقیه باشید. بر سختیها چیره شوید و با کمبودها مبارزه کنید و هرگز مقاومت خود را نشکنید که سعادت شما در این است.
و اما مادر جان عزیزم، به خدا قسم نمیدانم چه برایت بنویسم تویی که با تحمل سختیها و رنجها و مشقتهای فراوان مرا بزرگ نمودی ولی من در مقابل فرزند لایقی برایت نشدم شاید برایم آرزوهایی داشتی ولی من نمیتوانستم در کنج خانه نشسته و هر روز خبر شهادت دوستانم را بشنوم و این لباس گلگون کفن پاسداری را بپوشم و به جبهه نروم. به والله از این بسیجیهای پاک دل و عارف خجالت میکشیدم.
اگر شما به من علاقه داشتی من هم به شما علاقه داشتم اما اسلام و انقلاب از هر چیز دنیا برایم عزیز بود. از شما میخواهم که فقط شکر کنی که تنها فرزندت هم انشاءالله در راه خدا رفت و انشاءالله در قیامت پیش حضرت فاطمه زهرا (س) رو سفید خواهی بود و اگر خواستی گریه کنی به یاد حضرت زینب کبری (س) شیر زن کربلا باش و مصیبتهای او را در جلوی چشم خود مجسم کن و ناراحت نشو که دنیا فقط دو روز است.
از شما و خواهرانم میخواهم که فقط برایم دعا کنید و اگر از شما نافرمانی کردم مرا به بزرگی خود حلال کنید و از خواهرانم تقاضا دارم که فرزندانشان را طوری تربیت نمایند که در آینده به اسلام خدمت نمایند و ادامه دهنده راه شهدا باشند. در خاتمه از کلیه فامیلها، دوستان و آشنایانی که به نحوی موجب رنجششان شدهام میخواهم که مرا حلال نمایند.
انتهای پیام/