شجاع رستمی پدر شهید تازه شناسایی شده «صبور رستمی» در گفتوگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، در تشریح آخرین دیدار خود با فرزند شهیدش اظهار داشت: وضعیت مالی خوبی داشتیم. صبور کار و پول خوبی داشت؛ اما خودش خواست تا زودتر از موعد به خدمت سربازی برود. من هم مانع رفتنش نشدم.
وی افزود: در سال 67 مدت طولانی به مرخصی نیامد. با مقداری پول به محل اعزام پسرم رفتم. توسط دوستانش به وی پیام دادند که به پشت جبهه بیاید. از صبور درخواست کردم تا فرمانده و محل استقرارش را ببینم؛ اما او نپذیرفت و با اصرار من را سوار ماشین کرد و برگرداند. گمان نمیکردیم که این آخرین دیدار ما باشد.
رستمی خاطرنشان کرد: مدتی بعد از مفقودی پیکرش به ما خبر گمنامیاش را دادند. پس از صدور قطعنامه به همراه چند نفر به دهلران رفتم تا خبری از پسرم بگیرم؛ اما از آنجایی که محل خدمت صبور در آخرین اعزامش تغییر کرده بود، هیچ کس او را نمیشناخت. حتی شهادتش را هم کسی ندیده بود. در حین جستوجو یک مین منفجر شد و ما چند نفر به زمین افتادم. توسط ماشین آب به درمانگاه اندیمشک رفتیم و چند روز بعد راهی تهران شدیم.
پدر شهید رستمی تشریح کرد: از هلال احمر آدرس منزل اسرای آزاد شده را میگرفتم و با عکس به درب منزلشان میرفتم. تنها یک نفر از آنها صبور را میشناخت. او به ما گفت که صبور برای مقابله با دشمن داوطلبانه به همراهی گروهی به خط مقدم رفت و از آن پس هیچ کس از وضعیت او خبر نداشت.
وی با بیان این که صبور هرگز من را از خودش نرنجاند، افزود: 29 سال چشم انتظار بازگشتش بودم. در مراسم تشییع شهدا به ویژه شهدای گمنام شرکت میکردم. در سالهای نخست مفقودی، حقیقتا باور نداشتم که پسرم شهید شده باشد، میگفتم برمیگردد. در طی این سالها دعا میکردم که زودتر برگردد و خدا را شکر که پیش از مرگم پیکرش بازگشت.
پدر شهید رستمی تصریح کرد: سه دختر و سه پسر داشتم. یکی از پسرانم نیز چند سال پیش فوت کرد. همسرم طاقت دوری از دو فرزندش را نیاورد و سکته کرد. سال 82 همسرم در چشمانتظاری از دنیا رفت.
وی اظهار داشت: یک بار خواب دیدم که صبور بچه است و من او را در آغوش گرفتم. از من میخواست تا لباسش را به او بدهم. این خواب همزمان بود با زمانی که بنیاد شهید و امور ایثارگران درخواست کرده بود تا لباس و وسایل شخصی وی را داخل موزه قرار دهد، پس از دیدن این خواب رضایت دادم.
پدر شهید رستمی در توصیف آخرین وداع با پیکر شهیدش، گفت: با وضو آمدم و پیکر مطهر پسرم را در آغوش گرفتم. از مسئولین معراج شهدا در خواست کردم تا پلاک صبور را به من نشان بدهند، زیرا هنوز قلبم میگوید که صبور سالم برمیگردد. با دیدن استخوانها و پلاک پسرم یقین یافتم که چشم انتظاری به پایان رسیده است.
برادرزاده شهید رستمی: بازگشت شهید پاسخ 30 سال دعاهای پدربزرگم است
سعید رستمی برادرزاده شهید «صبور رستمی» اظهار داشت: دوران چشم انتظاری به خانواده بسیار سخت گذشت. هر بار که خبر میآمد که شهیدی شناسایی و یا تفحص شده است، پدر بزرگم بیتاب میشد. گمان میکرد پسرش بازگشته است.
وی با بیان این که پدر بزرگم همرزمان عمویم را در طی این سالها تا خانه ابدی همراهی کرد، گفت: پدربزرگم میدانست که پسرش شهید شده است؛ اما قلبا نمیخواست تا این موضوع را قبول کند. حتی زمانی که با ما تماس گرفتند و گفتند که پیکر شهید شناسایی شده است، باز هم پدربزرگ شک داشت.
برادرزاده شهید رستمی عنوان کرد: زمانی که خبر بازگشت پیکر عمویم را به پدربزرگم دادیم، دستهایش را رو به آسمان گرفت و گفت: «خدا را شکر که بعد از 30 سال، دعاهایم مستجاب شد.»
وی در خصوص حال و هوای معراج شهدا، گفت: در تشییع شهدا شرکت میکردم و از حال و هوای معنوی آن بهره میبردم؛ اما امروز که برای نخستین بار به معراج شهدا آمدم، حال و هوای معنوی تازهای را تجربه کردم.
برادرزاده شهید رستمی تصریح کرد: زمانی که پیکر عمویم را در آغوش گرفتم از وی خواستم تا من را نیز در آخرت شفاعت کند.
خواهر شهید رستمی: برادرم در خواب نوید بازگشتش را داد
حسنی رستمی خواهر شهید «صبور رستمی» اظهار کرد: برادرم یک سال از من کوچک تر بود. او از جبهه برای ما نامه میفرستاد و میخواست تا مراقب پدر و مادرمان باشیم. همچنین از حال خود نیز برای ما مینوشت. در آخرین تماسی هم که با وی داشتیم گفت که بعد از عملیات برمیگردد؛ اما دیگری خبری از او نشد.
وی عنوان کرد: با وجود اینکه سالهای زیادی از مفقودی برادرم میگذرد؛ اما میگفتیم که روزی برمیگردد. با وجود اینکه پدر بیش از همه ما بیتاب دیدن برادرم بود؛ اما مادرم و دیگر اعضای خانواده را به صبوری دعوت میکرد.
رستمی در توصیف سالهای چشمانتظاری گفت: در طی سالهای مفقودی بارها و بارها به بنیاد شهید و امور ایثارگران مراجعه میکردیم تا شاید خبری از بازگشتش به ما بدهند؛ اما هر بار با یک پاسخ مواجه میشدیم. آنها میگفتند «پیکر صبور رستمی مفقود است.»
خواهر شهید خاطرنشان کرد: پدرم بسیار دنبال صبور گشت تا آنجایی که به منطقه عملیاتی نیز رفت؛ اما با دست خالی بازگشت. با وجود اینکه از وضعیت صبور بیخبر بودیم؛ اما حضورش را در کنار خانواده احساس میکردیم. همچنین هر ساله برایش مراسم یادبودی برگزار میکردیم. گاهی نیز خوابش را میدیدم که نوید میداد که برمیگردد و میگفت که جایش خوب است و ما نگرانش نباشیم.
انتهای پیام/ 131