آقای ایزدی که در ایامی در جبهههای جنوب راوی سردار علی فضلی بود، نقل میکرد: «در گرماگرم عملیات کربلای 5 در نفربر فرماندهی لشکر 10 سیدالشهدا در مواضع نونی شکل در حاشیه جاده شلمچه درکنار علی آقای فضلی فرمانده این لشکر بودم. نیروهای لشکر طبق طرح عملیات به خط دشمن زده و با دشمن سخت درگیر شده بودند به امید نیروی پشتیبان که بدلیل شرایط، بموقع نرسیده بود.
فرمانده محور بدلیل افزایش شهدا و مجروحین در صحنه عملیات به شدت تحت فشار بود. جنگ بسیار سختی در گرفته بود و از تعداد رزمندگان لحظه به لحظه کاسته و به تعداد شهدا و مجروحین اضافه میشد. هر لحظه احتمال عقب نشینی نیروهای اندک در خط وجود داشت. همه طاقت ها طاق شده بود. اما علی آقای فضلی همه را به حفظ خط و مقاومت فرا می خواند. این گفتگو چندین بار تکرار شد و حتی فرمانده عنوان کرد که نمی تواند جواب پدر و مادرهای این بچه ها را بدهد. در لحظاتی که انتظار میرفت خبر خالی کردن خط به فرمانده اعلام شود، صدای فرمانده نیروهای خط مقدم در بیسیم بگوش رسید که فرمانده لشکر را میخواند. به فرمانده لشکر گفت آیا به خاطر دارد که پس از پیروزی در عملیات کربلای یک و آزادی شهر مهران قرار بود مسئولان لشکر، رزمندگان این یگان را به دیدار امام خمینی ببرند اما تا کنون به این وعده عمل نشده؟ وقتی فضلی این اظهارات را تأیید کرد، صدای این شیرمرد از آنسوی بیسیم آمد که ما خط را به قیمت جانهایمان نگه می داریم و مقاومت میکنیم اما شرطش این است که مسئولان لشکر به وعده محقق نشده شان عمل کنند و انشالله بعد از پیروزی یک ملاقات با امام برای این بچه های درگیر خط مقدم بگیرند.
درخواست غیر منتظره ای بود و همه را غافلگیر کرد. چه کسی میتوانست این تضمین را بدهد؟ لحظاتی به سکوت گذشت. فضلی بدون اینکه قولی بدهد گفت به گوش باش، خبرت میکنم. بیسیم قطع شد. فرمانده موضوع را با آقای شمخانی که در منطقه پنج ضلعی عملیات را هدایت میکرد مطرح کرد. ایشان هم با آقا محسن رضایی که در قرارگاه خاتم در جاده اهواز آبادان حضور داشت در این باره صحبت کرد. نهایتا مساله از طریق تلفن به اطلاع حاج احمد خمینی (ره) رسید و ایشان نیز موضوع را با امام طرح کرد و امام نیز طی پیامی اعلام کردند که منتظر دیدار عزیزانم هستم.
رفت و برگشت پیام از خط مقدم نبرد در منطقه شلمچه تا جماران بیش از یک ربع ساعت بیشتر طول نکشید. وقتی پیام در همین مسیر برگشت و از طریق بیسیم برای گردان در خط اعلام شد، فریاد و غریو شادی تمامی بچه ها در هنگامه آتش و خون شنیدنی بود. مسئول مخابرات لشکر در نفربر فرماندهی با گریه های بلند موافقت امام را اینگونه اعلام کرد: امام سلام رساند و گفت من مشتاقانه منتظر دیدار شما هستم. صدای فریاد و صلوات و گریه بچه ها توی بیسیم اشک همه را در فضای کوچک نفربر فرماندهی لشکر درآورد. مقاومت مردانه ایشان به پیروزی کربلای ۵ ختم شد»
آقا یدالله ایزدی ادامه داد: «بعد از چند وقت که عملیات تمام شد و من تهران بودم، تلفن خانه زنگ زد و اعلام شد موعد دیدار یار شیرین رسیده است. وقتی به همراه بچه های لشکر رفتیم جماران، از اون بچه هایی که صدایشان در بیسیم طنین انداز بود، تقریبا هیچ کس نبود و همه در همان شب شهید شده بودند تا به برکت اخلاص شان، هم پیروزی روزی مردم شود و هم آن دلاور مردان میهمان خوان پر برکت ارباب بی سرشان اباعبدالله باشند»