به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، «حسن طهرانی مقدم» زندگی پر فراز و نشیبی داشت و موانع پیچیده و حساس زیادی را گذراند. با وجود اینکه در کار به موانع زیادی برمیخورد اما هرگز کلماتی همچون «نمیتوانیم» و «نمیشود» بر زبان نیاورد. هیچ وقت نایستاد و دست از تلاش برنداشت. در نهایت باعث سرافرازی کشورمان شد و لقب پدر موشکی ایران را دریافت کرد. حسن فعالیتهایش را به قصد نابودی اسرائیل انجام میداد و به لطف الهی روزی زحماتش به بار خواهد نشست. پس از شهادت وی مقام معظم رهبری به دیدن مادر وی رفتند و فرمودند: «من خودم مصیب زده هستم.»
برای آشنایی بیشتر با شهید «حسن طهرانی مقدم» پدر موشکی ایران به مرور فعالیتهای وی در کتاب یادگاران پرداختیم که در ادامه میخوانید:
با سهراهی لوله آب «نارنجک» میساخت!
تازه زمزمههای انقلاب شنیده میشد که حسن با چند نفر از دوستانش در زیرزمین نسبتا تاریکی جمع شدند که یاد بگیرند چطور با سهراهیهای لولهی آب، نارنجک درست کنند.
بیستم بهمن 57، خبر درگیری نیروهای گارد با همافران مردم را به خیابانها کشانده بود. حسن با چند نفر از دوستانش در خیابان نیروهوایی، نارنجکهای دستساز را پای دیوار ساختمان تسلیحات گذاشتند. کمی بعد با انفجار نارنجکها، راه مردم به داخل ساختمان باز شد. حالا مردم برای مقابله با گارد مسلح شده بودند.
تمرین کم خوابی
عضو تیم حفاظت امام (ره) در مدرسهی رفاه و کشیک شبانه و بیدار ماندن برایش سخت بود. تصمیم گرفت خودش را به بیخوابی عادت دهد، برای همین شبهای ماه مبارک رمضان، بعد از افطار تا دوزاده شب، پای منبر و سخنرانی بود؛ بعد هم بچههای محل را در میدان بهارستان جمع می کرد و تا صبح گل کوچکبازی میکردند.
میخواست برای انقلاب کار کند
فوق دیپلمش را در رشتهی صنایع، گرایش برش قطعات صنعتی از مدرسهی عالی تکنیکیوم نفیسی گرفته بود. عمویش اصرار داشت او هم همراه پسرهایش برای ادامهی تحصیل راهی کانادا شود. برایش پذیرش هم گرفته بود. فقط بلیط هواپیما و مهمانی خداحافظی مانده بود. اما حسن دلش به رفتن نبود؛ میخواست برای انقلاب کار کند.
شهید باقری: طرح خودته، خودتم برو اجراش کن
پاییز سال 60 طرحش را روی کاغذ نوشت؛ تطبیق و ساماندهی آتش خمپارهاندازها. حسن باقری طرحش را که دید، چند خطی پایین صفحه اضافه کرد. فرمانده سپاه هم خوشش آمد و نامهی معرفیاش به قرارگاه را نوشتند. نامه را که دید، تعجب کرد. بیست و سه سال بیشتر نداشت. حسن باقری میگفت: «طرح خودته، خودتم برو اجراش کن.»
توپهای ما در زمین دشمن است
طرحش را برای عملیات طریق القدس و آزادی شهر بستان، با آموزش نیروهای کم سن و سال بسیجی شروع کرد. آتش هماهنگ خمپارههای سپاه برای اولین بار کام همهی بچهها را شیرین کرد و دشمن مجبور شد از روی پل سابله عقب نشینی کند. حکم فرمندهی توپخانهای دستش بود که هیچ توپی نداشت. بهش میخندیدند که چه توپخانهی بیتوپی. حسن با لبخند، جبههی دشمن را نشانشان داد و گفت: «توپهای ما آن طرف است.»
توپهای غنیمتی را برای عملیات آماده کرد
بعد از عملیات فتح المبین همه مقر فرماندهی جمع شده بودند. بیش از 165 قبضه توپ از عراقیها غنیمت گرفته شده بود. محسن رضایی و بقیهی فرماندهها برای تشکیل توپخانه، چشم امیدشان به حسن طهرانی مقدم بود.
بین عملیات فتح المبین و بیت المقدس، فقط چهل روز فاصله بود. سخت بود ولی همین فرصت هم برای حسن کافیب ود تا نیروهارا آموزش بدهد و توپهای غنیمتی عملیات فتح المبین را آمادهی عملیات آزادسازی خرمشهر کند.
نیروهایی که با دیدهبانی و ادوات آشنایی داشتند را فراخواند. قرار بود نیروهای توپخانه ارتش در مرکز اصفهان به بچههای سپاه آموزش بدهند. ولی مشکل جدی عدم آشنایی ارتشیها با توپهای غنیمتی ساخت روسیه بود، اما حسن کوتاه نیامد. هر طور بود میخواست سر از کار توپخانه در بیاورد. میخواست نیروها خودشان را باور کنند. سخت بود ولی بالاخره شد.
شب و روزش را صرف سر و سامان دادن به اوضاع توپخانه، تربیت نیروی متخصص، تعمیر و تجهیز توپخانه و ... میکرد و میگفت: «قلبم به درد میآد ولی فقیه ما، دستش جلوی صدام خالی باشه. ما باید دستش رو پر کنیم.»
ساخت اولین قبضهی کاتیوشا
سال 61 با چند نفر از دوستانش و تعدادی ماشین و ابزار مکانیکی در سولهای اطراف تهران جمع شدند. میخواست کاتیوشا بسازد. با کمکهای مردمی هم وسایل لازم را خرید. طولی نکشید که اولین قبضهی کاتیوشا را ساخت و تحویل صنایع دفاعی سپاه داد.
دو بار مراسم نامزدی را برگزار کرد
شب نامزدیاش دیر رسید. جلسهی مهمی پیش آمده بود. وقتی رسید تقریبا مهمانها رفته بودند. به پدر عروس کارد میزدی خونش در نمیآمد. چند روز بعد برای گرفتن حلالیت رفت. گفت عازم جبهه است، آن قدر خوش اخلاق و خوش خنده بود و شوخی کرد تا بالاخره خندهی پدر عروس را دید. دو ماه بعد دوباره مراسم نامزدی گرفتند. سال 80 وقتی عکس جلسهی فرماندهان در دفتر رهبرمعظم انقلاب منتشر شد، حسن عکس را به پدرخانمش نشان داد و گفت «آن شب که به مراسم نامزدی دیر رسیدم پیش آقا بودم، جلسه داشتیم.»
ارسال موشک ایران بر سر صدامیان
بعد از عملیات خیبر توپخانه را به شهید حسن شفیع زاده سپرد و خودش پی راه اندازی واحد موشکی رفت. به یک سال نکشید که اولین موشک سپاه تاسیسات نفتی کرکوک را نابود کرد. صدام باورش نمی شد. می گفت خراب کاری کردند. دومین موشک به بانک رافدین بغداد اصابت کرد. سه موشک دیگر هم کم تر از یک ماه به بغداد اصابت کرد. حالا همه باورشان شده بود ایران موشک دارد.
تشکیل واحد موشکی سپاه
با دو، سه نفر از دوستان نزدیکش مشورت کرد. تشکیل واحد موشکی کار سختی بود. بعضیها مردد بودند. انگار در تاریکی بودند و چیزی نمیدیدند. حسن میگفت «اونهایی که یاد گرفتن و حالا دارن موشک پرتاب میکنن از اون عالم که نیومدن. اهل همین کرهی خاکیان، این بچههایی که من تو جنگ دیدم، اگر بهشون فرصت بدیم، خیلی از غیرممکنها رو ممکن میکنن. من به همهشون ایمان دارم.»
آموزش در سوریه
فضای هتل در سوریه و رفتوآمدهای افسران روسی و نوع پوشش زنان سوری برای نیروهای جوان موشکی ایران غریبه بود. حسن نیروهایش را در یکی از اتاقهای هتل جمع کرد و گفت «بستر جنگ آبستن حوادث تازهایه، محبت و خندههای سوریها نباید ما رو از ماموریت اصلیمون غافل کنه، هر جور شده باید این آموزش رو خوب یاد بگیریم. مسائل حاشیهای نباید از اصل قضیه دورمون کنه. بار امانتی که شهدا رو دوش ما گذاشتن باید به سرمنزل مقصود برسونیم. من به همهتون ایمان دارم و مطئنم که درست انتخاب کردم. توکلمون به خدا باشه و با این حال در کنار هدف اصلیمون که یادگیری موشکه، به دو مسئلهی دیگه هم باید توجه کنیم؛ اول، از تاثیر معنوی روی سوریها غافل نشیم، معنویت توی جبهههامون رو باید به فضای پادگان سوریه منتقل کنیم. دوم، حتما به جمع آوری اطلاعات موشکی اهمیت بدیم. وقتی از این جا برگردیم باید یه چیزی تو دست و بالمون باشه که به بقیه هم یاد بدیم. ما کار بزرگی رو شروع کردیم. دشمن بزرگی داریم، در حد دشمن بزرگ باید کار و تلاش کنیم.»
سوریها برنامهی شش ماههای برای آموزش موشک «اسکاد بی» تدارک دیده بودند. آموزش قسمتهای مختلف موشک هم احتیاج به سی و چهار نفر نیرو داشت، در حالی که ایرانیها فقط سیزده نفر بودند. حسن میگفت «این زمان خیلی طولانیه، باید دوره رو فشرده کنید. ما زمان نداریم.» اما این کار از نظر سوریها غیر ممکن بود ولی بالاخره با اصرار حسن راضی شدند طی سه ماه، همه چیز را آموزش بدهند. حسن روی مترجمهای گروه هم برای یادگیری حساب کرده بود. پانزده نفر نیرو در سه ماه باید آموزش میدیدند. روزهای سختی بود و هر کدام از بچهها هم زمان چند نوع آموزش میدیدند.
بعد از نماز مغرب و عشا، دور هم جمع میشدند و یادداشتهای کلاس را به هم نشان میدادند و دربارهی قسمتهای مختلف موشک صحبت میکردند. فرمانده گردان فنی سوریها میگفت «اگه من چند نفر مثل شما رو تو نیروهای داشتم، خاک اسرائیل رو به توبره میکشیدم.»
پرتاب موشک به باشگاه افسران بغداد
هدف موشک باشگاه افسران بعثی عراق بود. حسن پیشنهاد داد دعای توسل بخوانند. بعد به فارسی شروع کرد به دعا کردن «خدایا ما نمیخواهیم مردم عراق را بکشیم. ما می خواهیم نظامیها را از بین ببریم که هم ما و هم عراقی را میکشند.خدایا این موشک را درست به باشگاه افسران بزن.» چند دقیقه بعد از شلیک، رادیو بیبیسی خبر اصابت موشک به باشگاه افسران بغداد را پخش کرد.
حاج حسن استاد عماد مغنیه بود
با این که بارها عماد مغنیه را دیده بودند ولی آن لحظه نشناختند. تازه از مکه آمده بود و سرش را تراشیده بود. فقط حسن بلند شد و مثل دو برادر دست در گردن هم انداختند و روبوسی کردند. سید حسن نصرالله به حق میگفت که حاج حسن استاد عماد مغنیه بود.
برای انجام کارهای پیچیده خدا را شکر میکرد
وقتی میشنید کشوری کار پیچیدهای انجام داده، خدا را شکر میکرد و میگفت «پس ما بهتر از آنها میتوانیم همین کار را انجام بدهیم.» خیلی قرص و محکم ادامه میداد «به دو دلیل این کار برای ما راحت تر است. یکی این که خیالمان راحت است که این کار شدنی است. دوم این که ما شیعهایم و نصرت الله هم ما را یاری می کند. نصرت الله یعنی این که اگر یک غیرمسلمان بیست بار باید دستگاهی را تست کند تا ایرادش را پیدا کند، برای ما که بچه شیعهایم دومین بار آن ایراد معلوم میشود.»
آرزویش نابودی اسرائیل بود
موفقیتش را مدیون لطف خدا و پیروی از ولی الامرش میدانست و همیشه میگفت: «اگر میخواهید در قیامت و سر پل صراط گرفتار نشوید، در کنار ولایت و گوش به فرمان ولایت باشید.»
دوست داشت با نابودی اسرائیل، حاکمیت اسلام ناب محمدی (ص) در جهان بر قرار شود. این یکی از آرزوهایش بود. به خانوادهاش هم گفته بود «روی قبرم بنویسید این جا مدفن کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند.»
دریافت مقامات ورزشی
حسن فقط یک نظامی در رسته موشکی نبود. کارهای زیادی برای کشورش میکرد. به خصوص در ورزش خیلی فعالبود. مسئولیتهای ورزشی پدر موشکی ایران کم نبود. مثل:
بنیان گذاری موسسهی فرهنگی ورزشی باشگاه صبا باتری و قهرمانی تیم فوتبال صبا باتری در لیگ دستهی اول کشور و صعود به لیگ برتر در سال 1381
قهرمانی تیم صبا باتری در جام حذفی سال 1382
قهرمانی تیم بسکتبال صبا باتری در جام باشگاههای آسیا سال 1383، (این اولین بار بود که بسکتبال باشگاههای ایران در آسیا اول میشد.»
رئیس هیات مدیره موسسهی فرهنگی ورزشی باشگاه پیکان و بهترین تیم شهرستانی بعد از 36 سال در لیگ برتر ایران در سال 1385
مشاور فنی تیم ابومسلم خراسان در سال 1389 و خارج کردن این باشگاه از بحران و جلوگیری از منحل شدن تیم فوتبال و تشکیل یک تیم خوب در مدت سه هفته
عضو هیات رئیسهی فدراسیون تیر و کمان و عضو هیات رئیسهی فدراسیون کوه نوردی
و...
دستمال عزای حسینی را در کفنم بگذارید
بر من لباس نوکریام را کفن کنید
نوکر بهشت هم برود باز نوکر است
وصیت کرده بود که «هر وقت به یاد من افتادید، برای شادیام ذکر اهل بیت (ع) و ذکر مصیبت آقا اباعبدالله (ع) بگویید.» کاغذی را هم روی پارچه سیاه در کمدش سنجاق کرده بود که رویش نوشته بود «عنایت فرموده و این دستمال مشکی را در کفن بنده قرار دهید.» همان دستمالی که اشکهایش را در عزای حسینی با آن پاک میکرد.
انتهای پیام/ 131