اما این فقر و سختی هیچگاه خانواده صدر را از مسیر علم باز نداشت. شهیده بنتالهدی که حدود سه سال از برادرش محمدباقر کوچکتر بود درباره مطالعات مشترکشان در همان دوران کودکی تعریف میکند: «در ایام کودکی همین که با برادرم پول اندکی به دست میآوردیم آن را جمع میکردیم و سید محمدباقر با آن کتابی میخرید. با هم آن را مطالعه میکردیم و وقتی کاملاً آن را میفهمیدیم، سید آن کتاب را می فروخت تا با پول آن، کتاب دیگری خریداری کند. وضعیت حتی پس از مهاجرت به نجف اشرف هم به همین شکل بود».
این در حالی است که شهید صدر در یازده سالگی برای تحصیل تماموقت دروس حوزوی به نجف هجرت کرد. گذشته از نبوغ، همین تلاشها و مطالعات بود که صدر را از همان کودکی از دیگران متمایز میساخت. استاد محمدعلی خلیلی (هممدرسهای شهید صدر در دوران کودکی) میگوید: «ما با هم در یک مدرسه درس میخواندیم، او کلاس سوم بود و من سال آخر ابتدایی… زنگهای تفریح او یک گوشه از مدرسه که مخصوص خودش بود مینشست و تعدادی از همسنوسالهای خودش و دوستان همکلاسی یا برخی از بچههای کلاسهای بالاتر دورش جمع میشدند … حرفهای او مربوط به درس و کلاس نبود و ما قبلاً چیزی دربارهشان نشنیده بودیم.
کلمههایی که استفاده میکرد برای ما یا نامفهوم بود یا سخت. ما اولین بار «مارکسیسم» و «امپریالیسم» و «دیالکتیک» و «اپورتونیست» را آنجا از زبان او شنیدیم. کلمههای دیگری هم از او شنیدیم که فکر کنم اسم فلاسفه و دانشمندان و شخصیتهای اینچنینی بود که من فقط «ویکتور هوگو» و «گوته» را یادم میآید و بقیه هم ـ گذشته از اینکه چهل سال از آن زمان میگذرد ـ چون تلفظشان سخت بود همان موقع از ذهنم رفت. واقعاً برای ما عجیب بود. ما این اسامی را در کتابهای درسی ندیده بودیم. در کتابهای ما فقط اسم «ادیسون» و «نیوتن» و چند نفر دیگر و حرف از اکتشافات و اختراعاتشان آمده بود.»
ر.ک: محمد باقر الصدر؛ السیرة و المسیرة فی حقائق و وثائق، ج١، ص١٣٠.