«شهربانو سلیمانی» همسر شهید مدافع حرم «میثم مدواری» در گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس، اظهارداشت: آرزوی همسرم رفتن به کربلا بود، ولی دوست نداشت سوار هواپیما شود و راحت به کربلا برود، همیشه میگفت: «کربلا رفتن باید همراه با سختی و مشکلات باشد، باید تشنگی و گرسنگی را تحمل کنی، کربلا با مکانهای زیارتی دیگر فرق اساسی دارد». اینگونه شد که بالأخره سرش را برای آرمانهایش و در راه امام حسین (ع) فدا کرد و کربلایی شد، در حقیقت همان گونهای که آرزو داشت، کربلایی شد.
وی افزود: میثم احترام فوقالعادهای به پدر و مادر خود میگذاشت. صداقت و راستگویی و همه آنچه که برایش مهم بود را ابتدا در جلسه خواستگاری مطرح کرد. میثم خیلی صادقانه در همان جلسه اول به من گفت: «به جز لباسهای تنم و پدر و مادرم چیز دیگری ندارم، نظامی هستم و حقوق کارمندی دارم و هر زمان که اعلام کنند به مأموریت برو باید بروم».
سلیمانی بیان کرد: زمانی که میثم به خواستگاری من آمد از پدرم پرسیدم «چگونه انسانی است؟» پدرم میثم را تأیید کرد و من مطمئن شدم که همسر خوبی است. رضایت پدر و مادر و تأیید آنها در زندگی، ضامن خوشبختی انسان است، همان چیزی که در زندگی با میثم تجربه کردم و به خوبی خود شاهد آن بودم، زیرا به پدر و مادر خود خیلی توجه و رسیدگی میکرد، بزرگترین عامل موفقیت هر فردی میتواند دعای خیر پدر و مادر و رضایت آنها باشد و همین عامل موجب عاقبت بهخیری میثم و شهادت وی شد.
همسر شهید مدواری، با اشاره به شروع زندگی ساده خود با این شهید والامقام بیان کرد: میزان مهریهام ۱۴ سکه بود که با برگزاری مراسم سادهای به پابوس امام رضا (ع) رفتیم و زندگی ساده، اما سرشار از لحظات زیبا و دوست داشتنی خود را آغاز کردیم. کمک به خانواده در زندگی اصلی فراموش نشده میثم بود. همیشه مادر میثم میگفت: «از میثم راضی هستم، ذرهای مرا اذیت نکرده است».
وی افزود: با این که بیشتر زمانها همسرم مأموریت بود، اما به محض این که به خانه میرسید، زمانی که میدید که من و مادرش درحال انجام دادن کاری هستیم، میآمد و به ما کمک میکرد، باقلا پاک میکرد، بادمجان پوست میکند، ظرف میشست و همه کاری را انجام میداد و حواسش به خانواده و پدر مادرش بود.
سلیمانی ادامه داد: در حقیقت زمانی که به خانه میآمد با تمام وجود میآمد و از تمام ثانیهها برای ابراز محبت و ایجاد لحظههای شاد و بانشاط در خانه بهره میبرد. با فرزندان خود بازی و شوخی میکرد، آنها را به پارک میبرد و عاشقانه «فاطمه زهرا» و «فاطمه کوثر» را دوست داشت و به آنها محبت میکرد.
همسر شهید مدواری یادآور شد: همسرم در مورد کار خود هیچگاه با من حرفی نمیزد، هر ۲ ماه به مأموریت میرفت و همیشه میگفت: «زمانی که سر کارم با آرامش کارهایم را انجام میدهم، چون میدانم همسری دارم که حواسش به فرزندان و زندگیام است و خوب مسائل زندگی را حل و فصل میکند تا مشکلی پیش نیاید».
وی افزود: میثم به دوستان خود در زمان مجردی گفته بود «من وقتی ازدواج کنم تمام وقت و زندگیام را وقف همسر و فرزندانم میکنم، زیرا زمان مجردی گردش و مسافرت با دوستانم زیاد رفتهام، در دورههای آموزشی و محل کار با دوستان خود بودهام، بعداز ازدواج تمام زندگی خودم را با خانوادهام میگذرانم». بیشتر رفت و آمد با خانواده میثم و مادر من بود و فامیلها در درجه بعد و خیلی کمتر از خانوادهایمان با آنها رفت و آمد میکردیم.
وی با اشاره به رفتن همسر خود به سوریه گفت: اوایل نمیدانستم، فکر میکردم همانند همیشه دارد به مأموریت میرود، ولی بعد از شهادت «محسن کمالی» همرزم و دوست وی، فهمیدم که به سوریه میرود، دفعه آخر صحبتهایی جدی را به زبان شوخی مطرح میگفت: «شهید شدم برای سنگ قبر نگذارید، روی مزارم را سیمان کنید و با یک تکه چوب بنویسید «کلنا عباسک یا زینب و...»
سلیمانی ادامه داد: نگرانی همسرم بعد از شهادت خود دخترانش بود و به من سفارش کرد که مراقب حجاب، درس و اخلاق وی باشم.
وی با اشاره به این نکته که همسرم مرا برای شهادت خود آماده کرده بود، بیان داشت: همسرم قبل از شهادت خود مرا آماده کرد، به من گفت: «اگر شهید و بیسر شدم دوست دارم خبر شهادتم را که آوردند چیزی نگویی و با صدای بلند گریه نکنی که صدایت را بشنوند. راضی نیستم»، من هم همینگونه رفتار کردم. خبر شهادت همسرم را در تلگرام دیدم که زیر عکس وی نوشته شده بود «میثم آسمانی شد»، برای لحظهای متوجه نشدم، بعد نگاه کردم دیدم «فاطمهزهرا» کنارم نشسته است، آرامش خودم را حفظ کردم و با یاری خدا و عنایت شهید برخود مسلط شدم. دخترم پرسید «چی شده؟» گفتم: «یک تیر به پای بابا خورده است» و بعد به پارکینگ رفتم تا به برادر شوهرم خبر بدهم، وقتی بالا آمدم دخترم گفت: «مامان چرا خم شدی؟» تا یک هفته همین طور کمرم خم بود.
همسر شهید مدواری اظهار داشت: زمانی که به قطعه شهدا میرویم، «فاطمهزهرا» بیقرار است تا زودتر به مزار پدر خود برسد. با آب، مزار پدر را میشوید و گلها را پرپر میکند، دیدن این کارهای فرزندم، خیلی برایم سخت است و دل انسان را به درد میآورد.
وی خاطرنشان کرد: با این که «فاطمه کوثر» در زمان شهادت پدرش کمتر از ۲ سال داشت، خیلی با عکس وی ارتباط برقرار میکند و حرف میزند، بعضی زمانها به عکس اشاره میکند و میگوید: «بابا غذا خورده»، یا اینکه عکس را میبوسد. در مراسم و یادوارها و پایگاه مسجد محل که میرویم سریع به سراغ عکس پدر خود میرود و وی را صدا میکند، اما «فاطمهزهرا» همانند پدرش کم حرف است و راحت حرف نمیزند و خیلی محافظه کار است، اگر حرفی داشته باشد بغض کرده و گریه میکند و کمتر حرف میزند. همسرم ۱۶ آبان ۱۳۹۴ در سوریه به آرزوی دیرینهاش رسید.
انتهای پیام/ 191