ما به خاطر فرار از مدرسه اومدیم جبهه!

یکی از بچه‌ها بلند شد و با لهجه‌های اصفهانی گفت: «جناب سرگرد، ما به خاطر فرار از مدرسه اومدیم جبهه، اسیر شدیم؛ حالا شما میخواین دوباره ما رو بکشونین مدرسه؟ نخیر، ما نیستیم.»
کد خبر: ۲۶۸۰۸
تاریخ انتشار: ۱۱ شهريور ۱۳۹۳ - ۱۰:۳۲ - 02September 2014

ما به خاطر فرار از مدرسه اومدیم جبهه!

به گزارش خبرنگار جهاد و حماسه خبرگزاری دفاع مقدس، روایت طنزی که در ادامه میآید برگرفته از کتاب «لبخند در قفس» خاطرات احمد یوسف زاده از روزهای اسارت است.

یکی از ساختمانهای اردوگاه ما خالی بود. عراقیها به کمک سازمان بین المللی یونیسف، لوازمی از قبیل میز و صندلی و تخته سیاه آوردند و در آنجا مدرسهای راه انداختند؛ به این امید که با کشاندن بچهها به آنجا، تبلیغات خوبی برای خودشان دست و پا کنند و در روزنامههایشان بنویسند: «اسیران خردسال ایرانی زیر سایهی صدام حسین در عراق به مدرسه میروند.»

یک روز سرگرد آمد و عدهای از ریز میزهها را جدا کرد که ببرد مدرسه؛ اما هیچ کس حاضر نشد همراهش برود. سرگرد به زور متوسل شد، باز هم کاری از پیش نرفت. ناراحت شد. شقیقهاش باد کرد و چشمانش سرخ شد. عصای خیزرانیاش را به شدت تکان میداد و بعد از کلی فحش و ناسزا گفت: «چرا نمیرین مدرسه؟»

یکی از بچهها بلند شد و با لهجههای اصفهانی گفت: «جناب سرگرد، ما به خاطر فرار از مدرسه اومدیم جبهه، اسیر شدیم؛ حالا شما میخواین دوباره ما رو بکشونین مدرسه؟ نخیر، ما نیستیم.»

نظر شما
پربیننده ها