بریده کتاب (6)/

«چه بخواهی و چه نخواهی در این عملیات شهید می‌شوی»

شهید وزوایی در موقعیت‌های مختلف شهادت همرزمانش را پیش‌بینی می‌کرد. «علی طاهری» بود که وزوایی تاریخ شهادت او را گفته بود و در همان تاریخ، شهادت روزی او شد.
کد خبر: ۲۶۸۳۳۸
تاریخ انتشار: ۰۹ آذر ۱۳۹۶ - ۰۰:۳۰ - 30November 2017
«چه بخواهی و چه نخواهی در این عملیات شهید می‌شوی»به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، «وصال» عنوان کتابی از «محمدابراهیم شفیعی» است که در آن به طور مستقیم به عملیات‌های اول تا سوم بازی‌دراز پرداخته است. در این کتاب لحظات تکان دهنده‌ای از نابرابری جبهه دشمن و سپاه حق با کلمات به تصویر کشیده است.

این کتاب با حجم کم خود منبعی غنی برای ساخت یک اثر سینمایی در اختیار فیلم‌ساز قرار داده است. «وصال» نه تنها یک اثر قابل اتکا در اسناد دفاع مقدس که یک متن گیرا در حوزه ادبیات دفاع مقدس است. همچنین در این اثر با چهره دیگری از شهید «محسن وزوایی» آشنا می‌شویم که کمتر به آن پرداخته شده است.

«وصال» به قلم «ابراهیم شفیعی» نوشته و توسط نشر «بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس» منتشر شده است.
 

تو حتما شهید می‌شوی

«یکی از روزها، قبل از عملیات بازی‌دراز سوم، برای بررسی مسایل مختلف در غرب، فرماندهان جمع شده بوده بودند. علی طاهری مسوول دیده‌بان مشترک ارتش و سپاه، در آن جمع حضور داشت. وزوایی دست به شانه من زد و به آرامی در گوش من گفت: حاجی، علی طاهری توی این عملیات شهید می‌شود.

ادامه داد: به نظر تو این موضوع را به او بگویم یا نه؟

گفتم: فعلا چیزی به او نگو.

وزوایی همین حرف را به پیچک که در سمت دیگر او نشسته بود، گفت. پیچک وقتی این صحبت را شنید، گفت: این علی طاهری خیلی پوست کلفت است، باید این را به او بگویم.

رو کرد به طاهری و آرام گفت: برادر طاهری، وزوایی چه می‌گوید!؟

او که از ماجرا اطلاعی نداشت، گفت:‌ چه اتفاقی افتاده؟ بگویید تا ما هم بدانیم!

وزوایی صحبتش را ادامه داد و گفت: علی، من نمی‌خواستم بگویم، ولی برادر پیچک اصرار دارد تا مطلب را به تو بگویم.

با هم شوخی می‌کردیم تا این که وزوایی گفت: توی این عملیات شما شهید می‌شوید.

وقتی طاهری این صحبت را شنید، با تبسمی که بر لب داشت، گفت: از این توفیق‌ها نصیب ما نمی‌شود. این حرف‌ها به من نمی‌چسبد، ما کجا و شهادت کجا.

وزوایی گفت: علی چه بخواهی و چه نخواهی، در این عملیات شهید می‌شوی.

روز اول عملیات علی طاهری به وزوایی پیغام فرستاد که: من هنوز زنده هستم.

روز دوم و سوم سپری شد و هر روز طاهری پیغام می‌فرستاد و می‌گفت: من زنده هستم و هنوز شهید نشده‌ام!

روز پنجم عملیات مجروح شد و او را به پشت جبهه منتقل کردند. در آن جا به وزوایی گفته بود: وزوایی من هنوز شهد نشده‌ام.

دست او را گچ گرفتند و به او مرخصی دادند تا برای استراحت به تهران برود. قبل از عزیمت به تهران پیغام فرستاد:‌ من می‌خواهم به تهران بروم.

وزوایی که از بیمارستان به منطقه آمده بود، از طریق بی‌سیم به او گفت: علی تو در این عملیات شهید می‌شوی.

طاهری خنده‌ای کرده بود و گفته بود: من که در حال رفتن به تهران هستم، کجا شهید می‌شوم؟

بعد از خداحافظی عازم تهران شد. وقتی چند کیلومتری از منطقه دور می‌شود. یاد دوربین خود می‌افتد که برای او ارزش زیادی داشت. از همان جا برمی‌گردد تا وضعیت دوربین را مشخص کند.

مدتی بعد متوجه شدم که توپخانه خودی مشغول فعالیت است و روی خط مقدم عراق گلوله روانه می‌شود. بلافاصله با مقر توپخانه تماس گرفتم و پرسیدم: چه اتفاقی افتاده، چه کسی به شما گفته که روی منطقه گلوله بریزید؟

گفتند: برادر طاهری در خواست گلوله کرده.

در حالی که به شدت تعجب کرده بودم، پرسیدم:‌ برادر طاهری که به تهران رفته، آن جا چکار می‌کند؟

بالاخره فهمیدم که او قصد دارد تا ثبت تیرهای قبلی را تغییر دهد و مجددا طرح جدیدی به وجود آورد. به همین خاطر، روی منطقه هدف گیری می‌کرد تا به ثبتی مورد نظرش دست پیدا کند.

... قرار شد طاهری بعد از خوردن شام منطقه را ترک کند. بعد از خوردن شام، منطقه را ترک کند. بعد از خوردن شام، چون ساعتی از شب گذشته بود و عبور و مرور از میان صخره‌ها کار مشکلی بود، قرار شد شب را آنجا بماند و صبح منطقه را ترک کند.

ساعت یازده شب، او به پیچک و وزوایی پیغام داد که من زنده‌ام و قصد دارم فردا صبح به تهران بروم.

با روشن شدن هوا او خداحافظی کرد و به سمت جبهه به راه افتاد. به دلیل نبودن جاده بر روی ارتفاعات، پیاده از درون دره حرکت کرد تا خود را به عقبه برساند. هنگام عبور از دره، با تعدادی از نیروهای دشمن برخورد می‌کند که در میان دره حرکت می‌کردند. ابتدا به نظرش می‌رسد که نیروهای خودی هستند و به همین خاطر شروع به صحبت می‌کند. بعد متوجه می‌شود که آنها نیروی دشمن هستند و قصد دارند که از پشت به سنگرهای ما حمله کنند.

نیروهای عراقی با پرتاب نارنجک سعی می‌کنند تا او را از فعالیت بیندازند. یکی از نارنجک‌ها جلوی او می‌افتد و هنگامی که قصد داشته با دست گچ گرفته آن را مجددا به سمت دشمن پرتاب کند، توی دستش منفجر می‌شود.

او نه روز بعد از عملیات به شهادت رسید. دوربین او وسیله‌ای شد تا سرانجام به آرزوی دیرین خود برسد.»

انتهای پیام/ 161

نظر شما
پربیننده ها