به گزارش خبرنگار بینالملل دفاع پرس، اگرچه تغییر سیاست خارجی فرانسه در سوریه نسبت به استراتژی «سرنگونی بشار اسد»، که توسط «فرانسوا اولاند» رئیسجمهور سوسیالیست و پیشین این کشور مطرح و پیگیری میشد، را میتوان یک راهبرد عقلانیتر از سوی «امانوئل ماکرون» رئیسجمهور کنونی این کشور به حساب آورد؛ اما تجربه تاریخی نشان میدهد فرانسه همواره به دنبال حفظ سیطره بر شام بوده است و در آینده نیز خواهد بود.
سرزمین شام در دوران قدیم بخشی از سرزمینهای امپراتوری روم و سپس امپراتوری روم شرقی (بیزانس) را تشکیل میداد. امپراتوری روم وسیعترین دولت آبی- خاکی است که تا امروز در زمین تشکیل شده است. آغاز ارتباط اروپاییها با سرزمین شام به این دوران بازمیگردد.
پس از تقسیم امپراتوری روم به دو پادشاهی شرقی و غربی، ارتباط اهالی اروپای غربی با بنادر سوریه همچنان حفظ شد؛ اما حضور دوباره نیروهای اروپایی در سواحل شرقی دریای مدیترانه، این بار در شکل شوالیههای جنگهای به اصطلاح مقدس صلیبی، بار دیگر فرصت ارتباط میان اهالی اروپا، خصوصا فرانسه، با مردم شام را مهیا کرد.
جنگهای صلیبی و حضور اهالی فرانسه امروزی (گُلها و نرمانهای قدیم) در میان شوالیههای صلیبی حاضر در فلسطین و شام، باعث شد که آنان تجارب بسیاری از مسلمانان در علم و فناوریهایی که برای آنان ناشناخته بود، فرابگیرند. ارتباط شوالیههای صلیبی با کاهنان یهودی و فراگیری اعمال مخفی و جادوگری یهود (موسوم به کابالا) در همین زمان اتفاق افتاد.
طی سالهای بعد و پس از دوره رنسانس، انگلیسیها و فرانسویها به اهمیت منطقه شرق مدیترانه برای گسترش نفوذ به سمت شرق، بیش از گذشته، پی بردند. به همین خاطر، رقابتی قابل توجه میان بریتانیای کبیر و فرانسه بر سر تصرف مناطق بیشتر در غرب آسیا درگرفت.
نتیجه این رقابت، تقسیم سرزمینهای شرق دریای مدیترانه بین انگلیس و فرانسه بود به گونهای که فرانسه بر لبنان و سوریه و انگلیس بر عراق، اردن و فلسطین، علاوه بر بخشی از شبهجزیره حجاز، سیطره پیدا کرد. این اتفاق پس از جنگ جهانی اول و اجرای معاهده موسوم به «سایکس- پیکو» بین انگلیس و فرانسه رخ داد.
در دوران جنگ جهانی دوم نیز سوریه صحنه درگیری میان هواداران آلمان هیتلری و ارتش انگلیس و شبهنظامیان صهیونیست مورد حمایت آن بود. فتواهای «حاج امین الحسینی»، مفتی اعظم فلسطین، در راستای حمایت از نیروهای آلمانی، نقش مهمی در این زمینه ایفا میکرد.
پس از شکست آلمان، سیطره فرانسه بر غرب آسیا مجددا احیا شد و این بار علاوه بر سوریه، موجودیت جدیدی به نام رژیم صهیونیستی (با نام جعلی اسرائیل) تشکیل شد که از حمایت پاریس برخوردار بود. استقلال یهودیان صهیونیست در حالی در سرزمین اشغالی فلسطین مورد تأیید فرانسه بود که این کشور، همچنان سوریه و لبنان را تحت استعمار خود نگه داشته بود.
سرانجام مبارزات نیروهای ملی در سوریه نتیجه داد و این کشور در تاریخ 17 آوریل 1946 از استعمار فرانسه آزاد شد. با این حال مداخلات فرانسه در سوریه همچنان ادامه داشت. یکی از بارزترین نمونههای این مداخله، حمایت فرانسه از ارتش رژیم صهیونیستی در جنگهای این رژیم متجاوز با سوریه است.
تقابل بعدی سوریه و فرانسه را باید در رابطه با عراق، رقیب سوریه، جستجو کرد. با این که حزب بعث در هر دو کشور حاکم بود اما به دلیل اختلافات دو کشور، فرانسه از عراق حمایت کرد. این حمایت در جنگ تحمیلی این کشور علیه جمهوری اسلامی ایران هم خود را نشان داد به گونهای که سوریه تنها کشور عربی بود که از حمایت از صدام در جنگ خودداری کرد و در این برهه زمانی رابطه خوبی با ایران داشت.
این موضوع بعدها در موضوع لبنان هم خود را به شکل دیگری نشان داد. اتهامزنی فرانسه به سوریه در موضوع ترور «رفیق حریری»، نخستوزیر لبنان، که منجر به خروج نیروهای نظامی سوری از لبنان و فراهم شدن زمینه حمله ارتش رژیم صهیونیستی به این کشور در تابستان 2006 و جنگ 33 روزه شد، بخشی از این پروژه مقابله فرانسه با «قدرت سوریه» بود.
بحرانیترین اتفاق در تحولات جاری میان فرانسه و سوریه در قرن حاضر را باید حمایت دولت فرانسه از تروریستهای تکفیری دشمن دولت سوریه و محور مقاومت اسلامی دانست.
در زمان فرانسوا اولاند، رئیسجمهور به اصطلاح چپگرا و سوسیالیست فرانسه، این حمایت به آشکارترین حالت خود را نشان داد.
بسیاری از سران و معارضان، علاوه بر فرماندهان و مسئولان گروهکهای تروریستی به اصطلاح «میانهرو»، برای دیدار یا حضور در برنامههای سیاسی و رسانهای، خود را به پاریس میرساندند تا از آنجا به عنوان تریبون و پایگاهی علیه بشار اسد استفاده کنند.
موضوعی که بعدها این حمایت را تشدید کرد، استفاده مقامات کاخ الیزه از خشم ناشی از حملات تروریستی در پاریس بود. این موضوع باعث شد فرانسویها بیش از پیش از مداخله نظامی آمریکا در سوریه حمایت و با آن همراهی کنند.
پایان کار فرانسوا اولاند و روی کار آمدن امانوئل ماکرون را میتوان تا نوعی تغییر در سیاست خارجی فرانسه نسبت به زمان آغاز جنگ تروریستی در سوریه به حساب آورد.
ماکرون پس از مشاهده پیروزیهای گسترده جبهه مقاومت اسلامی و وجود ائتلافی محکم میان دولتهای محور مقاومت در موضوع مبارزه با تروریسم، به این موضوع پی برده است که اگر فرانسه در این میان بازنده نشده باشد، قطعا برنده بازی هم نیست.
وی با درک همین موضوع در زمینه موقعیت سیاسی فرانسه در لبنان، نقشی خنثی در حوادث مربوط به استعفای اجباری سعد حریری ایفا و بدون اتخاذ موضعگیری تند در زمینه اقدام رژیم سعودی، زمینه بازگشت حریری به لبنان را فراهم کرد.
به همین دلیل رئیسجمهور جدید فرانسه، که از نظر سیاسی نه خود را لیبرال میداند و نه سوسیالیست، تصمیم گرفته است ضمن حفظ رابطه استراتژیک با آمریکا، که از جنگ جهانی دوم تا امروز باقی مانده است، از سیاست گفتوگو با سوریه سخن بگوید تا علاوه بر دور کردن فرانسه از جنگ در سوریه، از راه مسالمتآمیز برای احیای قدرت گذشته این کشور در شامات تلاش کند.
با این حال، بسیار بعید به نظر میرسد ماکرون تازهکار در عالم سیاست بتواند مسیری که ژنرال دوگل با کمک آمریکا و انگلیس پس از پایان جنگ جهانی دوم برای نوع و جهت نقشآفرینی فرانسه در جهان ترسیم کرد را تغییر دهد.
از سوی دیگر تمایل به احیای قدرت از دست رفته فرانسه در جهان، که در صحبتهای اخیر ماکرون قابل ملاحظه بود، نشان میدهد که فرانسه، چه ناپلئون مسند قدرت را در آن در اختیار داشته باشد و چه ماکرون، خواهان احیای قدرت گذشته خود در سواحل مدیترانه است و این سیاست، حتی اگر در سایه قدرتی بزرگتر به نام ایالات متحده آمریکا قرار بگیرد، عوضشدنی نیست.
انتهای پیام/ 421