به گزارش خبرنگار دفاع پرس از کرمان، جانباز ۷۰ درصد «سید جعفر حسینی» سال ۱۳۲۹ در روستای «دهنو سادات» شهرستان «بردسیر» از توابع استان کرمان به دنیا آمد. پدرش «سید محمود» از سادات معروف، اهل تقوا و دیانت بود و زندگی را با تلاش و زحمت در حرفه دامداری و کشاورزی اداره میکرد.
سید جعفر در دوران انقلاب بسیار فعال بود و زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد از طرف جهادسازندگی به جبهه اعزام میشود و در چندین عملیات شرکت میکند.
وقتی در خط مقدم مشغول زدن سنگر بود، تیر کالیبر تانک به پهلویش اصابت میکند و به شدت مجروح میشود و نخاع وی را قطع میکند.
وی پس از ۳۴ سال تحمل رنج و درد، دیماه سال ۹۶ در بیمارستان «خاتمالانبیاء (ص)» تهران به مقام رفیع شهادت نائل آمد.
زندگینامه و خاطرات شهید «سید جعفر حسینی» به روایت خودش:
اهمیت به خمس و زکات
پدرم از سادات و بسیار پایبند به اعتقادات مذهبی بود. از کودکی ما را با معارف دین آشنا کرد و آنچه را که از دستورات اسلامی میدانست خود اجرا میکرد و به ما هم یاد میداد. هر چند درآمدش ناچیز بود، اما به خمس و زکات اهمیتی خاص میداد.
هدیه پنج ریالی امام خمینی (ره)
بهجا آوردن نماز و روزه در خانه ما قانون بود. هر چند در آن زمان درآمد و خوراک کافی نبود، اما اگر با قرص نانی هم بود، روزههایمان را میگرفتیم. در دوران جوانی بودم که پدرم از فضایل آیتالله بروجردی و نام امام خمینی (ره) سخن به زبان میآورد و سفارش میکرد که جایی نقل نشود، چون میترسید بلایی سرمان بیاید.
پدرم از طریق حاج آقا «برهان حسینی» که در آن زمان درس طلبگی را در قم میخواند با این مسائل آشنا شده بود. در سفر زیارتیای که پدرم به مشهد مقدس رفته بود، هنگام بازگشت در قم با واسطه، ایشان به محضر حضرت امام خمینی (ره) رفته بودند. در آن زمان یک اسکناس پنج ریالی هدیهای بود که حضرت امام به پدرم داده بود.
حضور در راهپیمایی ضدرژیم و توزیع اعلامیه
پس از ازدواج در یک شرکت، به عنوان راننده لودر مشغول به کار شدم و مدتی در آنجا مشغول بودم. در این ایام حرکتهای انقلابی تازهای شروع شده بود. با افکار و اندیشهای که داشتم، این مسأله برایم اهمیت زیادی داشت. پسر عمویم از قم اعلامیه و عکسهای حضرت امام خمینی را میآورد و من هم بخشی از آنها را توزیع میکردم.
با اوجگیری نهضت اسلامی، شرکت ما تعطیل شد. من هم فرصت پیدا کردم تا در راهپیماییهای ضدرژیم شرکت کنم. روزی که مردم مجسمه شاه را سرنگون کردند و آن را در خیابانها میکشیدند، در جمع با شکوه آنها بانگ شادی «الله اکبر» سر دادیم.
اعزام به جبهه
پس از پیروزی انقلاب و تشکیل نهادهای انقلابی، با توجه به تخصصی که داشتم، در واحد مهندسی جهادسازندگی مشغول خدمت شدم و کار با ماشینهای سنگین را شروع کردم. مدتی را در جهاد به کارهای عمرانی برای روستائیان مناطق محروم سپری کردم تا زمانی که جنگ عراق علیه ایران شروع شد. در اولین فرصت داوطلبانه عازم جبهه شدم و برای دفاع از دین و کشورم در جمع باصفای رزمندگان و جوانان از خود گذشته حاضر شدم.
آن روز صحنه، صحنه کربلا شده بود
جاده خرمشهر اولین مقری بود که در آنجا آماده خدمت شدم. مدت سه ماه در آن منطقه بودم. یکی از خاطرات تلخی که برای همیشه در ذهنم باقی مانده است، نحوه شهادت یکی از رزمندههای اصفهانی به نام «حسین» بود. یک روز در حین نبرد با دشمن دوست حسین زخمی شد، در حالی که در خون خود غوطهور بود فریاد میزد: «حسین! حسین!» او که متوجه شد دوستش تیر خورده است حرکت کرد تا به او کمک کند. وقتی به سمت او میرفت، گلوله تانک آمد و سرش را از بدنش جدا کرد. او چند قدمی بیسر به سمت دوستش دوید، تا اینکه به زمین افتاد. دوستش فریاد میزد و حسین، حسین میکرد. آن روز صحنه، صحنه کربلا شده بود. رزمندگانی که شاهد ماجرا بودند، همه اشک میریختند و همه از این اتفاق بسیار ناراحت بودند.
با کالبیر تانک، قطع نخاع شدم
در دوران دفاع مقدس بیش از پنج نوبت به منطقه رفتم و در چندین عملیات شرکت کردم. در عملیات «خیبر» نزدیک جزیره مجنون در زیر آتش دشمن مشغول زدن سنگر بودم، گرد و غبار ناشی از کار با دستگاه، با دود و باروت در هم آمیخته بود و غوغایی برپا بود.
یکی از رزمندگان سیرجانی به جای من مشغول سنگر زدن شد و من در پناه سنگر زیر آتش دشمن به خواب رفتم. چند ساعتی کار کرده بود که صدا زد: «سید من خستهام، دیگر توان کارکردن ندارم». بلند شدم پشت دستگاه بلدوزر نشستم و تا سپیده دم تیغ زدم. همراه با دمیدن سپیده دم، تیر کالیبر تانک به پهلویم اصابت کرد و به شدت مجروح شدم، تیر به مهرههای کمرم رسید و نخاعم را قطع کرد. با اصابت تیر، بدنم بی حس و وزنم سبک شده بود. بچهها را صدا زدم. با رسیدن بچهها از هوش رفتم. دوستان تعریف کردند که به سختی مرا پایین آوردند و با آمبولانس به اهواز فرستادند و از آنجا من را به سمت مشهد مقدس اعزام کردند و در مشهد تحت عمل جراحی قرار گرفتم.
دفاع از خط امام و رهبری
تمام سختیهای روزهای نبرد و سختی لحظه تیرخوردن تا زجرهای بیمارستان را به خاطر خدا و عشق به امام خمینی (ره) و سرور و سالار شهیدان به راحتی تحمل میکردم. قطع نخاع که سهل بود در راه خدا و مسیر عشق به امام حسین (ع) قطعه قطعه شدن را هم با جان و دل میپذیرفتم. در دوران بیماری و جانبازی کلیههایم را از دست دادم. با پیوند کلیه سلامتی دوباره را به دست آوردم. پس از جانبازی رنجها و زحمتهایم بر دوش همسر و بچههایم افتاد. از این جهت که باعث دردسر آنها شدم بودم احساس ناراحتی میکردم.
با وجود اینکه بیمارم و بدنی معلول دارم، هنوز از خط امام و رهبری دفاع میکنم و دوستان و خویشاوندان را به این امر توصیه و تشویق میکنم. هفت فرزند دارم، سه دختر و چهار پسر که سرگرم زندگی خودشان هستند.
انتهای پیام/