گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: نفسهایش آنقدر به شماره افتاده است که پای رفتنش را هم به بند کرده. دوران جوانی اش، آن سالها که هنوز گرد پیری روی موهایش ننشسته و آثار جنگ او را زمینگیر نکرده بود، با یک دوربین روی دوش و عزمی که برخاسته از اعتقاداتش بود، کشورها را یکی یکی برای ثبت بزرگترین اتفاقات و حوادث تاریخی پیمود. آن زمان پاهایش آنقدر توان داشت که مدتی در صحنه جنگ طالبان در افغانستان حضور یافت و همچنین برای ثبت جنایات صرب ها علیه مردم مسلمان به بوسنی رفت. با این همه، دردناک ترین صحنه دوران تصویربرداریاش را فاجعه حلبچه می داند که در آن هزاران زن و مرد و کودک توسط بمب های شیمیایی صدام قتل عام شدند. «توفیق مختاری» با اینکه در این سال ها بخشی از خاطراتش را به صورت پراکنده دست نویس کرده، اما مهمترین یادگاری اش همان ریه های مجروح و خسته و کپسول اکسیژنی است که گوشه خانه کوچکش جای گرفته است.
بخش اول خاطرات جالب و جذاب توفیق مختاری جانباز شیمیایی و فیلمبردار صدا و سیما در دوران دفاع مقدس و همسر وی میترا کلهر در گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس پیشتر منتشر شد. در ادامه بخش دوم و پایانی این گفتوگو را میخوانید.
دفاع پرس: چطور شد به بوسنی رفتید؟
مختاری: قرار بود گروه مستقلی به بوسنی اعزام شود، هیچ راهنمایی هم نداشتیم، به هر کس می گفتند قبول نمی کرد که به بوسنی برود. من هم چون سابقه رفتن به جنگ را داشتم خود آقای هاشمی درخواست کرد که به همراه یک تیم بروم. از آنجایی که همیشه داوطلب به ماموریت می رفتم، خودم علاقه مند رفتن به این سفر بودم، ضمن اینکه چون همه به روحیاتم آشنا بودند به مدیران پیشنهاد کردند، من را بفرستند.
هواپیماهای سازمان ملل از کرواسی به سارایوو می رفتند و چون راه دیگری نداشتیم و مرزها ناامن بود مجبور شدیم با کمک های بشردوستانه از طریق سازمان ملل به بوسنی برویم. کارت خبرنگاری داده بودند تا بتوانیم با سازمان ملل هماهنگ کنیم. همین که خواستیم سوار هواپیما شویم گفتند خبرنگارها باید جلیقه ضد گلوله داشته باشند، ماهم جلیقه نداشتیم و تا آن زمان از جلیقه استفاده نکرده بودیم. با ایران تماس گرفتیم و گفتیم اینطور شده و اجازه نمی دهند.
گفتند مگر شما جبهه خودمان می رفتید لباس ضد گلوله می پوشیدید؟ گفتیم نه ولی اینجا ما را به این شرط می برند. گفتند قیمت جلیقه های نجات را بگیرید ببینید چقدر می شود هزینه را پرداخت کنیم. هر جلیقه چیزی در حدود پنج دلار می شد که آن زمان قیمت کمی نبود برای همین سازمان قبول نکرد این هزینه را بدهد. مجبور شدیم از زاگرب به بندری در جنوب کرواسی برویم و از باریکه ای در مرز مونته نگرو وارد جنوب بوسنی شویم. به هر ترتیب خودمان را با ماشین به سارایوو رساندیم. بین راه به شهر موستار رسیدیم که صرب ها به آن حمله کردند و پل قدیمی شهر که مربوط به دوره عثمانی و نقطه اتصال طرفین شهر بود را منفجر کردند، برای همین ارتباط بین شهر قطع شد.
مجموعا چهار نفر بودیم که به این ماموریت رفتیم، یک زمانی آنقدر مه شدید شد که نه تنها یکدیگر را نمی دیدیم بلکه امکان دیدن پاهایمان هم نبود. اگر دستمان را دراز می کردیم آن را نمی دیدیم. در این شرایط من کوله به دوش داشتم و دوربین به دست و وسایل دوربین هم دستم بود، همانجا همدیگر را گم کردیم. همینطور حرکت می کردم یک لحظه حس کردم پاهایم به ریل راه آهن برخورد کرد، نمی دانستم باید پایین بروم یا بالا بروم. توکل به خدا کردم و به سمت بالا رفتم و خوشبختانه به رزمندگان بوسنیایی برخورد کردم پرسیدند از کجا هستی کارتم را نشان دادم و گفتم من ایرانی هستم، به گرمی استقبال کردند. خوشبختانه توانستیم همدیگر را پیدا کنیم.
نمونه فاجعه بوسنی را تنها در کتاب های تاریخی خواندم/ عربستان و ترکیه روی فرهنگ مردم بوسنی کار می کردند
با هم به مقرشان رفتیم، قرار شد هر زمان عملیات می شود من را با خودشان ببرند. به یکی از شهرهای بوسنی رفتیم. کروات ها و صرب ها با همراهی کروات های بوسنی که علیه مسلمانان فعالیت می کردند شهر را تصرف کرده بودند، آنجا اولین خبر از سقوط شهر را از مقر مبارزین مسلمان بوسنی به عنوان خبرنگار به ایران دادم و گفتم که شهر سقوط کرد. هوا سرد بود و زمین را گل و لای گرفته بود، در چنین شرایطی زن ها و بچه ها آواره شدند و باید از شهر خارج می شدند.
در بوسنی جنایت عجیبی رخ داد که بسیاری قابل بازگو شدن نیست، به بسیاری از زنان و دختران تجاوز شد. بعد از سقوط یکی از شهرها بود که داخل شهر رفتیم و زنی را دیدیم که باردار بود و با سر نیزه به شکم این زن زده و بچه اش را کشته بودند. به وحشیانه ترین وضع به مردم مسلمان این منطقه حمله کردند که روایت چنین جنایت هایی را فقط در تاریخ شنیده ایم. سازمان ملل کمک هایی می کرد که وقتی مردم بوسنی فهمیدند این کمک ها از صربستان برای حمایت مالی از آن خریداری می شود، قبول نکردند.
دفاع پرس: گویا ایران هم کمک هایی داشته.
مختاری: عربستان و ترکیه نفوذ زیادی در بوسنی دارند. آن زمان هم ترکها مبلغان زیادی داشتند و عربستان در آن شرایط برایشان کلاس های عقیدتی گذاشته بودند. عربستان قدرت زیادی داشت با وجودی که بچه های ما در فاز عملیاتی فعلا بودند ولی کار فرهنگی را عربستان و ترکیه انجام می دادند.
یک سری گروه های نظامی از ایران رفته بودند و آنجا ازدواج هم کرده بودند. آقای حاتمی کیا فیلم «خاکستر سبز» را در خصوص عکاسی ساخته است که به بوسنی می رود.
17 روز در افغانستان محاصره بودیم
دفاع پرس: زمانی که اولین گروه از نیروهای سپاه به سوری رفتند، شما هم بین آن ها بودید؟
مختاری: خیر. در آن زمان من مسئولیت فیزیکی ساختمان بخش را برعهده داشتم چون سربازی رفته بودم. دو روز بعد از اینکه پاسدار شدم مسئولیت حفاظت فیزیکی ساختمان را به من دادند. صحبت کردند که هرچه به فیلمبردارانی که از زمان شاه مانده اند می گوییم به ماموریت بروید نمی روند، چون مناطق خطرناک است. خواستند من با دوستانم صحبت کنم تا جمعی را برای رفتن به این مناطق آماده کنیم. گفت این کار از عهده هرکسی برنمی آید. 35 نفر را متقاعد کردم که جنگ رسانه ای بالاتر از جنگ نظامی است، جلسه ای بگذاریم و حرف هایمان را بزنیم. عده ای از ما به دانشگاه رفتند و من هم دانشگاه قبول شدم این شد که نتوانستم به سوریه بروم اما گروهی را برای رفتن با نیروهای ایرانی به سوریه سر و سامان دادیم.
دفاع پرس: چطور به افغانستان می رفتید؟
مختاری: نیروهای سپاه و وزارت اطلاعات ما را به مرز می بردند و تحویل نیروهای احمدشاه مسعود می دادند. آن زمان کابل دست طالبان بود، با احمدشاه مسعود به شمال افغانستان به صورت های مختلف می رفتیم، البته کار ما جدای از بحث خبر بود، چون در روز حق تردد نداشتیم مجبور بودیم شبانه و به طور قاچاقی خودمان را به کابل برسانیم. برای رفتن به کردستان عراق هم به همین صورت عمل می کردیم که نیروهای سپاه ما را تحویل مبارزین کردستانی می دادند تا بتوانیم ماموریتمان را انجام بدهیم.
دفاع پرس: از احمدشاه مسعود بگویید.
مختاری: احمدشاه مسعود آدم متواضع و شجاعی بود و به شیر دره پنجشیر شهرت داشت. یکبار در منطقه ای از افغانستان 17 روز در محاصره ماندیم و وارد مرز تاجیکستان شدیم تا توانستیم نجات پیدا کنیم.
برا عملیات شهادت طلبانه آماده ام/ صحنه دلخراش شهادت دو دختر که در سی ان ان پخش شد
دفاع پرس: اگر دوباره امکانش فراهم باشد دوست دارید برای کار تصویربرداری به کشورهای منطقه بروید؟
کلهر: هنوز آن روحیه در او هست، گاهی که در خانه صحبت می کنیم بچه ها تعجب می کنند که چطور با وجود جانبازی هنوز آن عرق را دارد. به آقای علی عسکری که برای دیدار به منزلمان آمده بود می گفت هنوز هم دوست دارم خدمت کنم و دلم می خواهد با مدافعان حرم باشم. من هم دوست دارم اگر کمکی از دستم بر می آید انجام دهم، گفتم اگر نیاز به عملیات شهادت طلبانه هم باشد از دستم بر می آید.
دفاع پرس: پس قطعا با این روحیه شما هم در تمام این سال ها و ماموریت های پی در پی آقای مختاری در کنار ایشان بودید.
کلهر: بله همینطور است. زمان جنگ من و بچه ها را به زور به روستا فرستاد. آن موقع سه تا بچه داشتیم. گریه می کردم و دوست نداشتم بروم. می گفتم اگر قرار است بمیریم دلم می خواهد همه کنار هم باشیم.
خاطره شهادت دو دختر بچه در آغوش هم/ ماجرای عکس با رهبری
مختاری: در زمان موشک باران من مدام در سازمان بودم. یک بار موشک به محله سرچشمه خورد. وقتی آمدند آواربرداری کنند دو دختربچه که خواهر بودند از زیر آوار پیدا کردند در حالی که یکدیگر را بغل کرده بودند. گویا آژیر خطر که به صدا درآمده در کنار هم بودند و یکدیگر را بغل کردند. بدنشان سالم بود و سکته کرده بودند. آن زمان ارتباطاتی هم با دفتر سی ان ان داشتیم، فیلم این صحنه را برای سی ان ان فرستادیم، تصویر بسیار دلخراشی بود و در دوران موشک باران هیچگاه این صحنه را از یاد نمی برم.
دفاع پرس: دوست شهیدی هم در عرصه کار تصویربرداری داشتید؟ کمی از آن ها بگویید
مختاری: شهید حسن هادی با برادرش خبرنگار صدا و سیما و بسیجی بودند و مین هم خنثی می کردند. شهید طبایی زاده، شیرازی و فیلمبردار بود، در جزایر مجنون گلوله توپ می خورد و موج انفجار او در آب پرت می کند که باعث خفگی اش می شود، اما بنیاد شهید او را به عنوان شهید نپذیرفت. خیلی از دوستانمان را آن زمان از دست دادیم.
دفاع پرس: ماجرای این عکس خودتان با مقام معظم رهبری را بگویید.
مختاری: اینجا مقام معظم رهبری هم رئیس جمهور و هم رهبر بودند، خواستند کسانی که در ریاست جمهوری فعالیت می کردند را به حضور بپذیرند. می خواستم با رهبری روبوسی کنم و دوست داشتم دستم را توی دستشان بگذارم. همین که آن دست مجروح شده ایشان را در دستم گرفتم محافظ آقا به پشتم زد. جوری زد که نفسم بند آمد و ناخوداگاه آه کشیدم، مقام معظم رهبری گفتند چه شده؟ من مثل بچه ها گفتم محافظ من را زد. آقا با تشر پرسید چرا؟ محافظ گفت نباید دستشان را توی دست شما می گذاشتند. آقا دستور داد محافظ از اتاق بیرون برود. بعد هم که ما بیرون آمدیم سر تیم محافظت با من دعوا کرد که شما من را جلوی رهبری خراب کردید.
انتهای پیام/ 141