به گزارش دفاع پرس از مشهد، در به ثمر رسیدن انقلاب شکوهمند اسلامی، چه بسیار دلیر مردان برومندی بودند که با تقدیم جان خویش به پیشگاه الهی، نامشان را در میان شاهدان قدسی ماندگار ساختند.
در این میان، روحانیت متعهد، جایگاه ویژهای را به خود اختصاص داده است. شهید «سیدمجتبی نوابصفوی» نیز از جمله روحانیونی بود که به عنوان یکی از پرچمداران رهبری نهضت اسلامی، با تلاشها و تحمل مصائب بسیار، کوشید تا حرکتهای آزادی خواهانه که بر گرفته از اندیشههای اسلام ناب بود را در مسیر مستقیم خود طی طریق کند.
به مناسبت شصت و دومین سالگرد شهادت «سید مجتبی نواب صفوی» در ادامه به خاطراتی از این مجاهد نستوه اشاره خواهیم داشت.
منبر روح
قرار بود آن شب نواب در مسجد ما سخنرانی کند. نواب تازه وارد شبستان شده بود که مأموران رژیم برای ممانعت از برگزاری مجلس، منبر مسجد را برداشتند! سید با آرامش به سمت منبر رفت و همانطور ایستاده داشت میگفت: «منبر را برداشتهاند تا به منبر نروم، فکر میکنند با نبودن آن، دست از وظیفهام بر میدارم... که ناگهان در میان نگاه حیرت زده ما، جوانی تنومند سید را بر شانه خود نشاند و بلند کرد.
سید که خودش هم شگفت زده شده بود، ادامه داد: «من منبر روح دارم! اگر برای خاموشی چراغ هدایت، منبرهای چوبین را بردارند، مشعلدار ارشاد یک جوان غیور خواهد شد».
معجون شفابخش
برای سید نوشتم که «بیماری روحی دارم، چه کنم؟» در پاسخ نوشت: «گل درخت «سخاوت» و مغز حبه «صبر» و برگ «فروتنی» را به ظرف «یقین» بریز و با وزنه «حلم» آنها را بکوب و بههم مخلوط کن. سپس آن را با آب «خوف» از خدای متعال خمیر نما و با جوهر «امید» رنگ بزن و در دیگ «عدالت» بجوشان. بعد از آن در جام «رضا و توکل» صاف کن و داروی «امانت و صداقت» به آن مخلوط نما و از شکر «دوستی» آل محمد (ص) و شیعیان ایشان به مقدار کافی بر آن بریز و چاشنی «تقوا و پرهیزکاری» بر آن اضافه نما و هر روز با ذکر خدا در پیاله «توبه» قدری بنوش، تا بهبودی حاصل شود تا کمکم پیکر انسانیت پیدا شود. تقاضا میشود به خواندن اکتفا نشود. بلکه جامه عمل به آن پوشانده شود. والسلام»
انگیزه
آیت الله «مشکینی» میگفت: «هر وقت یخ میکردم و سست و ناامید میشدم، میآمدم تهران. مستقیم میرفتم جلسات فدائیان اسلام تا سخنرانی نواب را بشنوم و داغ شوم. سخنان نواب همان جلسه اول داغمان میکرد و با انگیزه و قوی و امیدوار برمیگشتیم.»
بالاتر از خدا
اشکهایش را پاک کرد و رو به دلبندش گفت: «آقا کاش ما مرده بودیم. کاش ما از بین میرفتیم. بعد شما خودتان را به کشتن میدادید».
آقا ناراحت شد. نگاهی مهربانانه به مادر کرد و گفت: «خانم اجازه بدهید من دست شما را ببوسم، پای شما را ببوسم، نمیخواهم جسارتی بکنم، ولی من دلم میخواهد که مانند مادرهای صدر اسلام باشید. مگر نمیدانید یک مادر چهار پسرش را در رکاب پیغمبر (ص) به جنگ فرستاد و هر چهار فرزندش شهید شدند. وقتی پیامبر (ص) بازگشت آن زن آمد و رکاب پیامبر (ص) را بوسید و گفت: «ای رسول خدا! مفتخرم که چهار پسرم لایق بودند که در رکاب شما، چون تو مردی کشته شوند». از آن مادرها باشید. مرگ برای هر انسانی هست، بالاخره پیر یا جوان، انسان میمیرد تصادف میکند یا بیمار میشود. اما آن مرگی بهتر است که با عزت باشد، مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است. مرگ در راه خدا بهتر از مرگ عادی است».
حاج خانم که آرام گرفت، من هم گریهام را فرو خوردم. حال بچهها را پرسید که نگهبان اعلام کرد: «وقت تمام است». دستش را برای آخرین بار بوسیدم، بغض گلویم را گرفته بود، گفتم: «از من راضی باشید، آقا».
لبخند بی جان بر چهرهاش نشست و گفت: «راضی هستم، خانم». جلوی در اتاق ملاقات که رسید، دوباره برگشت و بچهها را نگاه کرد و گفت: «شماها را به خدا میسپارم. به که بسپارم که از خدا بالاتر باشد و بهتر».
شهادت
دادگاه پس از ۵۷ روز، حکم خود را اعلام کرد: «سید مجتبی نواب صفوی»، اعدام. «سید محمد واحدی»، اعدام. «مظفر ذوالقدر»، اعدام. «خلیل طهماسبی»، اعدام. «سید هادی میرلوحی»، ۶ سال زندان. «اصغر عمروی»، ۵ سال زندان. «احمد تهرانی»، ۴ سال زندان. «علی بهاری»، ۳ سال زندان.
سید مجتبی و ۳ تن از یاران با وفایش در سحرگاه ۲۷ دی ۱۳۳۴ همزمان با سالروز شهادت بانوی دو عالم «حضرت زهرا (س)»، در میدان تیر زندان عشرت آباد تیرباران شدند.
ترس دشمن
جنازه ها ۴ تا بود. دستور بود که تا قبل از صبح دفنشان کنیم. گذاشتیمشان روی سنگ و شروع کردیم به شستن، که دو تا جیپ آمریکایی آمدند. دو نفر پیاده شدند و آمدند بالای سر جنازهها. عکسهایی را که دستشان بود را با جنازهها تطبیق دادند. وقتی مطمئن شدند، برگشتند و به ما اجازه دفن دادند.
منبع: کتاب سید مجتبی نواب صفوی
انتهای پیام/