یادداشت/ حدیثه صالحی

دلم کمی «شهید» می‌خواهد

حواس شهر پرت است سمت کلمات جورواجور فضای مجازی و من دلم شهادت می‌خواهد، حال و هوای یک تشییع حال و هوای تشییع پیکر یک شهید. بگذار راستش را بگویم: «دلم کمی شهید می‌خواهد».
کد خبر: ۲۷۵۰۵۱
تاریخ انتشار: ۰۲ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۵:۲۱ - 22January 2018

دلم کمی «شهید» می خواهدگروه استان‌های دفاع پرس ـ حدیثه صالحی؛ جنگ آن‌قدر دورِ دور نبود که نتوانم درکش کنم. جنگ از کودکی لابه‌لای خاطراتم قد کشید. در خاطرات پدرم، عموها، دایی‌هایم و... آن‌قدر برایم ناملموس نبود که نتوانم هجی‌اش کنم. من با جنگ متولد شدم. درست چند ماه قبل... یک تولد ناگهانی در دنیای پر از روزمرگی... .

اولین شهید را که دیدم غرق زیبایی‌اش شدم. هرچند نمی‌فهمیدم شهادت یعنی چه؟ اما حسی در درون داشتم که مرا به سمت زیبایی‌های شهادت سوق می‌داد. زیبایی یک چهره میان خون خود حکایت‌ها داشت که من هنوزم که هنوزه به ادارکش نرسیدم...

با همه بچگی‌هایم حال و هوای تشییع پیکر شهید آن‌قدر برایم زیبا جلوه کرد که هنوزم هنوزه منتظر همان حال و هوایم.

بزرگ و بزرگ‌تر شدم و شهر، شهدای زیادی را در آغوش کشید.

حواس شهر پرت است، سمت کلمات جور واجور فضای مجازی... و من دلم شهادت می‌خواهد... حال و هوای یک تشییع... حال و هوای تشییع پیکر یک شهید...

بگذار راستش را بگویم: «دلم کمی شهید می‌خواهد»

در همان حال و هوا، خبر شهادت گلی از گل‌های بهشتی شهرم به گوش رسید.

آری! باز هم شهادت... باز هم شهید و باز هم همان حال و هوا... چند روزی بود که دلم عجیب گرفته بود.. آن‌قدر گرفته بود که به هر کسی که می‌رسیدم، می‌گفتم دلم شهید می‌خواهد... دلم تشییع یک شهید می‌خواهد... شاید کسی باورش نشود... شاید همان‌هایی که حرف‌هایم را به سخره می‌گرفتند و حالم را درک نمی‌کردند باورشان نشود که من حالا منتظر یک قرار دوست داشتنی‌ام در کوچه‌های شهرم... قرار با یک شهید... شهید مدافع حرم...

حالا قرار است «محمد»‌ی بیاید که بال‌هایش در سوریه به سمت آسمان گشوده شد...

«محمد»‌ی که آشنای این شهر است و آشنای مردم شهیدپرور آن...

و این کوچه‌ها تو را می‌شناسند محمد!

و این شهر با تو بزرگ شد!

نه! تو با این شهر بزرگ شدی... و چقدر خوب فهمیدی این‌جا دیگر جای ماندن کبوتران نیست...

کبوتران باید به آسمان بروند...

کبوتران همیشه آسمانی‌اند...

آری! برادر شهیدم! «محمد معافی»! امروز «نکا» چقدر بوی تو دارد... چقدر بوی آسمان شدن نامت را می‌دهد...

از صبح که می‌آمدم شکوه آمدنت را در لبخند پنج شهید مدافع حرم می‌دیدم...

شهیدان «عبدالرحیم فیروزآبادی»، «حسین مشتاقی»، «ابراهیم عشریه»، «سعید کمالی کفراتی» و «محمدتقی سالخورده».

راستی! دوستانت هم خبر آمدنت را در شهر جار زدند...

و حالا این تو هستی که دهان به دهان می‌چرخی... دهان به دهان شهید می‌شوی... دهان به دهان یاد می‌شوی...

به گمانم تو رفتی که دلتنگی‌هایم به پایان برسد و آشوب قلبم با خنده‌هایت آرام بگیرد...

و فردا تو می‌آیی بال در بال کبوتران شهر آرام از کوچه‌ها می‌گذری..‌ای آرام دل‌های بی‌قرار...

هر چند مرا به وسعت عاشقانه پروازت راه نیست...

تو بیا و مرا هم راهی شهادت کن...

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها