تصاویری از همسنگری سرلشکر صفوی و نابغه جنگ

سردار صفوی در بخشی از کتاب «شوق وصال» تصاویری از شهید حسن باقری همراه با شرح آن را به چاپ رسانده است.
کد خبر: ۲۷۵۹۵۳
تاریخ انتشار: ۰۹ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۳ - 29January 2018

گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: دفاع مقدس چنان رویداد بزرگی است که هر آنچه درباره‌اش گفته و نوشته شود، کم و ناقص خواهد بود. گفتن از شجاعت‌ها، رشادت‌ها، فداکار‌ی‌ها و از جان گذشتن‌های خیل عظیم مردم ایران در پاسداشت ارزش‌های اسلامی و دفاع از کشور کار آسانی نیست. سال‌ها فرصت نیاز است تا زیبایی‌ها و خروشیدن‌هایش را توصیف کرد و همچون یک گنج آن را استخراج کرد.

سردار رحیم صفوی از فرماندهان دوران جنگ تحمیلی در کتاب عکس «شوق وصال» به روز‌های سرنوشت ساز جنگ و یاران شهیدش اشاره کرده است. در ابتدای هر فصل عملیات‌های شاخص سال‌های دفاع مقدس به همراه نقشه عملیاتی آن تشریح شده است.

کتاب «شوق وصال» مشتمل بر بیش از ۳۰۰ تصویر مربوط به دوران دفاع مقدس است. در بخشی از این کتاب، تصاویری از فرمانده شهید «حسن باقری» به همراه شرح آنها آمده است که در ادامه مشاهده می‌کنید:

 ///

 ///

سال ۱۳۵۹ – جاده اهواز سوسنگرد

در فاصله‌ای که شهید باقری رفت تا پنچری لاستیک را بگیرد. من نشسته بودم و قرآن می‌خواندم.

در این عکس راننده خودرو، شهید باقری است. همراه با شهید باقری و یک بلیزر به سوسنگرد می‌رفتیم، او هم راننده بود.

بلیزر هم یک ماشین شش سیلندر بسیار قوی است. با اینکه جسمش کوچک بود، ولی رانندگی‌اش فوق العاده خوب بود و از من بهتر رانندگی می‌کرد. ماشین پنچر شد و او شروع به خندیدن کرد، من گفتم جای خندیدن نیست که ماشین پنچر شده، او گفت: نه خنده دارد و اینکه ما زاپاس نداریم.

من گفتم خیلی خوب، شما که زاپاس نیاوردی زحمت می‌کشی چرخ را باز می‌کنی خودت می‌بری اهواز پنچرگیری می‌کنی و برمی گردی. گفت: باشد، بیا دو تا عکس بگیریم. یک بار او ژست گرفت و من عکس انداختم و یک بار هم من نشستم. او روحیه‌ای فوق العاده داشت و از نظر قلبی به هم خیلی نزدیک بودیم.

 ///

سال ۱۳۶۰ – مقبره حضرت دانبال نبی (ع) به اتفاق سراران شهید حسن باقری و مجید بقایی که هر دو نفر فرماندهان مومن، شجاع و خردمند بودند و من به آن‌ها بسیار علاقمند بودم و همیشه به یاد آن‌ها هستم. جای آن‌ها، هم اکنون در سپاه خالی است. هنگام زیارت شوش دانیال در این عکس من و شهید حسن باقری چکمه و گتر داریم و آقای دکتر مجید بقایی که فرمانده همین جبهه شوش است یک تیپ دانشجویی.

 ///

سال ۱۳۶۰ – مقبره دانیال نبی (ع)، شهر شوش به اتفاق سردار شهید مجید بقایی که آن زمان فرمانده سپاه شوش و جبهه شوش بود.

/// 

سال ۱۳۶۰ در محضر مبارک عارف عامل و سالک الی الله حضرت آیت الله العظمی حاج سید رضا بهاءالدینی که پناهگاه معنوی رزمندگان اسلام بود و بیش از ده بار به زیارت این بزرگوار شتافتیم.

افراد از سمت راست: شهید حسن باقری – برادر احمدی – سردار صفوی – سردار شهید مصطفی ردانی پور (ایستاده) – سردار غلامعلی رشید – برادر افقری – شهید مجید بقایی – سردار بزرگ زاده – سردار حسین خرازی – سردار رضا حبیب الهی

 ///

سال ۱۳۶۰ – منطقه عملیاتی شوش

یک روز که در ستاد عملیات جنوب حضور داشتم، اتوبوسی از دلیرمردان لرستان با لباس‌های زیبای محلی و کلاه‌های نمدی، با انواع تفنگ‌های برنو لوله بلند و لوله کوتاه و ام یک وارد ستاد علمیات جنوب شدند.

وقتی این غیورمردان لرستانی از ماشین پیاده شدند، رئیس آن‌ها با همان لهجه‌ی لرستانی رو کرد به من و گفت: ما آمده‌ایم عراقی‌ها را از خوزستان بیرون کنیم.

من به برادر حجازی مسئول اعزام نیرو گفتم، وضعیت اعزام این برادران را به خطوط نبرد مشخص کنید.

برادر حجازی آن‌ها را به جبهه‌ی سوسنگرد اعزام کرد، اما بعد از گذشت یک روز از اعزام آن‌ها خبر آوردند که برادران لرستانی به ستاد بازگشتند و رئیس آن‌ها گفته است: آقا، این جا جنگ، جنگ نامردی است، این‌ها (عراقی‌ها) از دور ایستاده اند و با گلوله‌ی توپخانه ما را می‌زنند، بهتر است ما را به یک جایی بفرستید که جنگ مردانه باشد.

برادر حجازی آن‌ها را به جبهه‌ی شوش اعزام کرد. آن‌ها هم در تپه‌های غرب رودخانه کرخه و غرب شوش مستقر شدند.

پس از گذشت دو هفته که من به محور‌های مختلف عملیاتی سر می‌زدم، به محور عملیاتی شوش رفتم، فرمانده آن محور به من گفت: در یکی از سنگر‌های خط مقدم این محور، یک پیرمرد لرستانی با صفا و با نشاطی حضور دارد و بهتر است که او را از نزدیک ببینید.

به اتفاق او رفتم، دیدم یکی از همان پیرمرد‌های غیور لرستانی با کلاه نمدی و ابرو‌های پرپشت با همان تفنگ برنو بلند دوربین دار، راحت و آسوده در سنگر به طرف دشمن نشانه‌گیری می‌کند، در حالی که یک کتری چای با مقداری نان خشک و یک پاکت سیگار هم در کنارش بود و لحظه‌ای هم سیگار از لبش جدا نمی‌شد، ولی با حوصله و دقتی بسیار، سر عراقی‌ها را در آن سوی خاکریز هدف قرار می داد و تیرهایش خطا نمی‌رفت. بچه‌های مستقر در این محور می‌گفتند این پیرمرد روزانه ۳ تا ۵ عراقی را شکار می‌کند.

 ///

 سال ۱۳۶۱ – قبل از عملیات محرم

از راست ایستاده: شهید حبیب الهی – سردار صفوی – سردار شهید احمد کاظمی

از راست نشسته: سردار شهید حسین خرازی – سردار شهید دکتر مجید بقایی – سردار محسن رضایی – سردار شهید حسن باقری

دهم اردیبهشت ۱۳۶۱ عملیات آزادسازی خرمشهر را شروع کردیم، اما سوم خرداد، خرمشهر آزاد شد. ۲۳ روز جنگ، خوشحال بودیم، ۲۰ روز که از جنگ گذشته بود، دائم صدا و سیما اعلام می‌کرد که عملیات بیت المقدس است؛ و مردم می‌پرسیدند چرا خرمشهر آزاد نشده، نمی‌دانستند ما چه مشکلی داریم. ما برای اینکه شهر را آزاد کنیم، نیرو کم آورده بودیم و از طرفی هم مشکل عملیاتی داشتیم، چون نیرو کم داشتیم از تیپ‌های مختلف کمک می‌خواستیم. تیپ ۲۷ حضرت رسول (ص) که حاج احمد متوسلیان فرمانده اش بود؛ تیپ ۱۴ امام حسین (ع) با فرماندهی حسین خرازی، فرمانده تیپ ۸ نجف اشرف را احمد کاظمی به عهده داشت و تیپ ۱۰ سیدالشهدا را آقای علی فضلی. هر یک از این تیپ‌ها ۲-۳ گردان بیشتر برای عملیات، آماده هجوم نداشتند.

اولین یگان‌ها ساعت ۱۱ صبح وارد خرمشهر شدند.

///  سال ۱۳۶۱- سمینار فرماندهان

۱- سردار شهید حسن باقری ۲- سردار رشید ۳- سردار مرتضی قربانی ۴- برادر خداوردی ۵- سردار خادم الحسینی ۶- برادر صادق محصولی ۷- سردار صفوی

 ///سال ۱۳۶۱ – قرارگاه کربلا

از راست ایستاده: سردار شهید حسین خرازی – سردار شهید دکتر مجید بقایی – سردار محسن رضایی – سردار شهید حسن باقری

انتهای پیام/ 131

نظر شما
پربیننده ها