به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، «تک سوار دشت زید» سرگذشتنامه شهید «اسماعیل قهرمانی» قائم مقام فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) است. این کتاب از مجلدات «۲۷ در بیست و هفت» است که به زندگی ۲۷ تن از فرماندهان لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) میپردازد.
در این کتاب که زندگی شهید قهرمانی را از کودکی تا شهادت در برمیگیرد، به فعالیتهای انقلابی آن شهید نیز پرداخته شده است.
در ادامه بخشی از متن کتاب را که به حضور شهید قهرمانی در مبارزات انقلابی اشاره دارد میخوانید:
«آن روز (۱۲ بهمن)، صبح زود رفتم میدان آزادی، نمیدانم چند ساعت در بین جمعیت منتظر بودم، اصلا آن همه فشار جمعیت را انگار احساس نمیکردم اما میدانم که هنوز ظهر نشده بود که ماشین امام سیل جمعیت را میشکافت و پیش میآمد. یک لحظه چشم دوختم به آن ماشین بلیزر، امام با لبخند قشنگی از توی ماشین برای جمعیت دست تکان میداد. با دیدن چهرهی زیبای امام قلبم آرام گرفت. بعد از آن همه انتظار کشیدن، همان یک نگاه به چهره این مرد خدا برایم کافی بود. انگار همه خستگیها از تنم خارج شد.
به دنبال ماشین امام راه افتادم. از میدان آزادی تا بهشت زهرا را نمیدانم چطوری طی کردم، فقط زمانی به خودم آمدم که دیدم امام داشت در کنار مزار شهیدان سخنرانی میکرد و خطاب به دولت بختیار میفرمود: (… من توی دهن این دولت می زنم. من به کمک مردم دولت تعیین می کنم.)
بعد از تمام شدن مراسم، پیاده به سمت تهران راه افتادم. از همان روز دوازدهم بهمن که امام خمینی در (مدرسه ی علوی) در خیابان ایران مستقر شد، من هم مثل سیل جوانهایی که هر روز خدا، برای دیدن ایشان به آن جا میرفتند، صبح زود از خانه میزدم بیرون، کوچه پس کوچههای خیابان ایران را پیاده طی میکردم و بعد از ورود به مدرسه، روبهروی جایگاهی که امام روی آن میایستاد و برای مردم دست تکان میداد، جا خوش میکردم و میرفتم توی بحر سیاحت جمال دل آرای این مرد خدا.
روز ۲۱ بهمن، رادیوی رژیم، در اخبار ساعت ۲ خودش از قول تیمسار (رحیمی) فرماندار نظامی تهران اعلامیهای را خواند با این مضمون که: … از امروز ساعات منع رفت و آمد شبانه از ساعت ۹ شب به چهار بعدازظهر تغییر یافته و اگر مأموران ما هر کس را بعد از ساعت چهار در خیابانها مشاهده کنند، او را به گلوله خواهند بست.
اول که خبر را شنیدیم، نمیدانستیم عوامل رژیم چه خوابی برای مردم دیدهاند و ما باید چه کار کنیم. البته مطمئن بودیم که از این حرکت آنها، بوی خوشی به مشام نمیرسد.
شاید دو ساعت بیشتر از پخش بیانیهی فرماندار نظامی تهران نگذاشته بود، که پیام امام از طریق ائمه جماعت مساجد تمام محلات شهر به اطلاع مردم رسید: (حکومت نظامی معنا ندارد، مردم به خیابانها بریزید.)
بعد از این پیام، میلیونها نفر آن روز به خیابانها آمدند. من هم قطرهای بودم از آن دریا. همان شب، کماندوهای لشگر گارد به همافرهای انقلابی طرفدار امام در پادگان نیروی هوایی تهران حمله کردند و از هر طرف آن ها را به گلوله بستند. خبر که به مردم رسید، همه برای کمک به همافرها و مقابله با نیروهای گاردی به سمت پادگان نیروی هوایی حرکت کردند. آن روز گاردها خیلی سخت مقاومت می کردند، اما مردم حلقهی محاصرهی آن ها را شکستند و خودشان را به داخل پادگان رساندند.
من هم که آن روز به آن جا رفته بودم، یک قبضه ژ_۳ تحویل گرفتم و همراه گروهی از همافرها و جوانهای انقلابی شروع کردیم به زد و خورد با گاردیها. البته آن ها دیگر پاک روحیهشان را باخته بودند. بعد از تار و مار شدن نیروهای گارد شاهنشاهی، رفتیم سر وقت یک سری از کلانتریها و خانههای امن ساواک. مثل خانهی سرهنگ علی زیبایی در خیابان بهار شهر تهران، که شکنجهگاه مخفی ساواک از سال ۵۵ به بعد بود.
آن جا صحنههای بسیار فجیعی را دیدم. هنوز روی دیوارها لکههای فراوان خون را میشد مشاهده کرد. کف زمین، مو و پوست سر و انگشت قطع شدهی دست و پای شکنجه شدهها ریخته شده بود. سنگدل ترین آدم ها هم با دیدن آن صحنه ها، قلب شان به درد می آمد. من از بچگی همیشه پای منابر ذکر مصایب آقا ابی عبدالله مینشستم و یادم هست همهی اهل منبر، ذکر مصیبت حضرت سیدالشهدا (ص) را با یک آیه تمام میکردند. (الا لعنه الله علی القوم الظالمین.)
آن روز معنی این آیه را با بند بند وجودم فهمیدم.»
انتهای پیام/ 161