به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، مهدی جمشیدی، عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشۀ اسلامی در یادداشتی نوشت:
ما به عنوانِ نیروهای انقلابی، مدعی این هستیم که انقلاب در جهتِ کمال و ترقّی حرکت کرده و به کمالات و مراتبِ عالی دست یافته است، اما این برداشت و سخن را، سلسلهای از تهدیدها و چالشها محاصره کرده است، به طوری که ما نمیتوانیم این تهدیدها و چالشهای را ننگریم و تنها اصرار بورزیم که انقلاب، چنین و چنان کرده و موفق و کامیاب بوده است، بلکه باید با حساسیّت و جدّیّت، نقشهها و طرحهای دشمن را دربارۀ مخدوش کردن اقتدار انقلاب دریابیم. سالهاست که جبهۀ متراکمِ دشمنان ما از طریق رسانههایی که در اختیار خویش دارند، به ذهنِ مردم ما القاء میکنند که انقلاب، ناکام و علیل بوده و شعارها و وعدههایش، همچنان بر زمین مانده است، و برای این که گفتهاش در ذهنها و فکرها، جاگیر شود و رسوب کند، شبهاستدلالهایی را مطرح میکند. از وضع را نباید سهل گرفت و به ان بیتفاوت بود، چون که چالشهای ذهنی، بحرانهای عینی به دنبال خواهند داشت. به بیانِ دیگر، چهبسا چندی بعد با نتایجِ اجتماعیِ سست شدن باورهای انقلابی روبرو شویم:
«نسلِ جوان امروز، با پاسخهای جدلی و اسکاتی، قانع نمیشود و [در نتیجه،] این شبهه[ها] در دلش میماند. [آنگاه] کمکم شبههها متراکم میشود و اعتقادش نسبت به اسلام، نظام و انقلاب سست میشود، و این خطر بزرگی است؛ زیرا رفتارهای آیندگان ما در گروی این است که [آنها] چیزی را بفهمند و باور کنند و معتقد باشند. [... پس] اگر این باورها سست شود، آثارش هم ضعیف خواهد شد، به خصوص که در این چند سالِ اخیر، ابزارهای پخشِ شبهات و لجنپراکنیها زیادتر شده است. شبهات در صورتِ عدمِ پاسخگویی، در عمق دلها اثر میگذارد و [در نهایت،] روزی سر باز میکند و خطرهایی جدّی در جامعه به بار میآورد.»[۱]
چنانچه در گفتارهای آیتالله خامنهای دربارۀ انقلاب در چند سالۀ اخیر دقت کنیم و حساسیّتها و نگرانهای راهبردی ایشان را استخراج نماییم، در نهایت به چهار مقوله دست خواهیم یافت که نشانگرِ برجستهترین و پُربسامدترین دغدغههای ذهنی ایشان هستند: نفی انقلاب (پایانِ یافتن ایدئولوژی انقلابی)، تحریف انقلاب (وارونه کردن ایدئولوژی انقلابی)، استحالۀ انقلاب (زدودن ایدئولوژی انقلابی)، و ناکارآمدی انقلاب (شکست خوردن ایدئولوژی انقلابی).
[۱]. نفی انقلاب؛ پایان یافتن ایدئولوژی انقلابی
نخستین جریانی که به عبور از انقلاب قائل بود و میخواست انقلاب را به بایگانیِ تاریخ بسپارد، نهضت آزادی بود که در قالب دولت موقت، قدرتِ سیاسی را به دست گرفت و همین طور، در شورای انقلاب نیز حضور داشت. مهدی بازرگان به عنوان رئیسِ دولت موقت، نه تنها با انقلابیگری سر سازگاری نداشت و به ملامت نیروهای انقلابی و روحیّۀ انقلابی میپرداخت، بلکه معتقد بود که پس از سقوطِ حکومت پهلوی، باید انقلاب را «تمامشده» فرض کرد و به طور کامل، از شرایط و مقتضیات انقلابی، خارج گردید. کشاکش او با نیروهای انقلابی، سرانجام به کنارهگیری او و نهضتِ آزادی از قدرت انجامید، اما این تفکّر یک دهه بعد، جان تازه یافت و این بار نه سوی نیروهای سیاسیِ دگراندیش، بلکه از سوی پارهای از نیروهای انقلابی، تکرار شد. این بار نیروهای تکنوکرات از یک سو و نیروهای لیبرال از سوی دیگر، به ایدئولوژیِ انقلابی حمله کردند و با شیبی ملایم و حرکتی خزنده، خطوط قرمز انقلاب را یکی پس از دیگری، نادیده گرفتند و به بیّنات و مسلّمات انقلاب و امام خمینی، دست تعدّی دراز کردند. به این ترتیب، کسانی از درونِ جریانِ انقلاب، به بازاندیشی و تجدیدِ نظر روآوردند و معتقدند شدند:
[الف]. دورۀ «سرمایۀ انقلابی» به سر آمده و باید در پی «سرمایۀ اجتماعی» بود؛
[ب]. باید «اصلاحطلبی» را جایگزین «انقلابیگری» کرد؛
[ج]. بر اساس دوگانۀ «نهضت» و «نهاد»، باید «نظام جمهوری اسلامی» را جایگزین «انقلاب اسلامی» دانست؛
[د]. باید از طریق «عادیسازی»، وضع انقلابی را کنار زد.
از جمله در مقام مقایسۀ میان انقلاب و اصلاح، گفته شده است:
«انقلاب با اصلاحات تفاوت دارد، پس فرهنگشان هم با هم تفاوت دارد. [تفاوت اوّل این است که فرهنگ انقلابی، فرهنگی مانوی است؛ [یعنی فرد انقلابی] باید دنیا را دوگانه و سیاه و سفید ببیند تا انقلاب را بتواند پیش ببرد، باید دو طرف را خودی و دیگری ببیند، اما فرهنگ اصلاحی این [گونه] نیست، بلکه در آن طیف گستردهای داریم از سفید تا سیاه؛ [به عبارتِ دیگر،] در فرهنگ اصلاحات باید تکثرگرایی (پلورالیسم) را پذیرفت. از طرف دیگر، در فرهنگ انقلابی، هدفها خیلی بزرگ و بلندپروازانه در نظر گرفته میشوند، اما در اصلاحات، هدف فقط یک منزل آن طرفتر است. وقتی هدف کوچک شد، وسیلهای که انتخاب میشود، قهرآمیز نخواهد بود و به اصطلاح، باید مهندسیِ اجتماعی انجام شود؛ [یعنی] باید گام به گام پیشرفت کرد و بازخورد گرفت و دوباره پیشرفت کرد. دیگر این که میشود گفت در انقلاب، وسایل برای تخریب به کار میرود، اما اصلاحات، حالتِ سازندگی است. نکتة دیگر، عدم عقلانیّت کافی در انقلاب، [از لحاظ تناسب] بینِ هدف و وسیله است؛ یعنی ابزار شما باید متناسب با هدف باشد، ولی اگر اینها از یکدیگر فاصله داشته باشد، میگویند فرد دچارِ جزمیّت شده است. همچنین در انقلاب به دنبال [کسی به عنوانِ] رهبر میگردیم، و از این رو معمولاً انقلابها رهبری کاریزماتیک دارند، اما اصلاحات، کار سازمانی و بوروکراتیک انجام میدهد.»[۲]
این قبیل برداشتها و تلقیها، نهتنها همچنان ادامه دارد، بلکه شیوعِ بیشتری یافته است، چنان که به تمجید از کسانی که حتّی در سالهای نخست انقلاب، مشی به اصطلاح اصلاحطلبانه در پیش گرفته بودند، پرداخته میشود و انقلابیگری، تخطئه و ملامت میگردد و در کنار «خشونت» و «انتقامگیری» و «مخالفت با آزادی و مردمسالاری» نشانده میشود:
«ایشان [ابراهیم یزدی] در زمانی به دنبالِ اصلاحطلبی بود که انقلاب، فوران داشت. اصلاحطلبی در زمان انقلابیگری، کاری بس دشوار است؛ چراکه بستر اجتماعی، تحمّل و ظرفیت آن را ندارد که کسی در میانۀ میدان، دم از اعتدال و اصلاحات بزند. و یزدی و به طور کلّی، نهضتِ آزادی میخواستند فضا را آرامتر کرده و به سمت اعتدال ببرند. [او از لحاظِ] وضعیت [اجتماعی]، نسبت به خاتمی و روحانی، فضلِ تقدّم دارد؛ چون این دو فرد اخیر در زمانهای بحث اصلاحات و اعتدال را مطرح کردند که جامعه نیز همراه آنها بود و لذا، توفیق یافتند که کار خود را پیش ببرند، اما دکتر یزدی و یارانش در بستری دم از اصلاح و اعتدال میزدند که جامعه، تحمّل روشهای گام به گام را نداشت، لذا مجبور شدند که عطای قدرت را به لقایش ببخشند. نهضت آزادی، چه قبل [از] انقلاب و چه بعد از آن، جز آزادی نخواست و در زمانهای که همگان خشمگین بودند و به دنبال انتقامگیری، نهضت، مطالبهای جز دموکراسی نداشت.»[۳]
انقلاب، خواهناخواه، امری پویا و فعّال است، اما چهبسا پس از وقوع انقلاب، تب و حرارت انقلابیگری از دست برود و به تدریج، آرمانهای انقلاب به فراموشی سپرده شود. بر این اساس، امام خمینی توصیه میکند که باید همچنان «شور و حال انقلاب» را استمرار بخشید و اجازه نداد روحیۀ انقلابیگری از رونق اُفتد و مردم و نیروهای انقلابی، در «روزمرگی» و «خواستههای شخصی» غرق شوند: «امروز با جمود و سکون و سکوت باید مبارزه کرد و شور و حالِ حرکتِ انقلاب را پابرجا [نگاه] داشت.»[۴] این تلقی، در نقطۀ مقابل مواضع نیروهای تکنوکرات و لیبرال قرار دارد.
[۲]. تحریف انقلاب؛ وارونه کردن ایدئولوژی انقلابی
خطِ دیگری که انقلاب را تهدید کرده و میکند، خطِ تحریف انقلاب است؛ به این معنی که کسانی میکوشند در «تاریخ» و «واقعیّتهای عینی» انقلاب، دست برده و حقایق آن را وارونه جلوه دهند؛ چنان که «اسلامخواهی» و «طلب حاکمیّت یافتنِ ارزشهای اصیل اسلامی در جامعه»، به حاشیه رانده میشود، و انقلاب، به «دموکراسیخواهی» و «نفی استبداد و اختناق»، فروکاهیده میشود. در این راستا، به عنوان تاریخنگاری انقلاب و خاطرهگویی، غایت و مقصدِ انقلاب را تحریف میکنند و از انقلاب، چهرهای «مخدوش» و «جعلی» ارائه مینمایند: «انقلاب ایران، مثل همة انقلابها، یک پدیدة مدرن بود؛ [چون انقلاب،] ذاتش مدرن است. شاه دنبال مدرنیزاسیون بود و انقلاب دنبال مدرنیته بود.»[۵] نه فقط انقلاب، بلکه شخصِ امام خمینی به عنوان معمار انقلاب نیز دستخوش تحریفها و تصرّفهای مغرضان گردیده است، به صورتی که از ایشان، شخصیّتی لیبرال ساخته شده است.
از جمله شاخههای مهم روند تحریف انقلاب این است که باید انقلاب سال 57، انقلابی «ناموجه» و «نامعقول» به نظر برسد؛ یعنی نسلهایی که انقلاب و وضع اجتماعی دورۀ پیشاانقلاب را درک نکردهاند و تصوّری از واقعیّتهای آن ندارند، باید بپذیرند که اصلِ انقلاب و انقلابخواهی مردم، «بجا» و «روا» نبوده است و مردم بر اساسِ برداشتها و تفسیرهای ناصواب و جاهلانه، به انقلابیگری روآوردند و انقلاب کردند. از این رو، برخلاف تصویر یکجانبه و مبالغهآمیزی که از حکومت پهلوی ساخته شده است، واقعیّتهای تاریخ به صورتِ دیگری بودهاند.
[۳]. استحالۀ انقلاب؛ زدودن ایدئولوژیِ انقلابی
از جمله دغدغههای دیگر آیتالله خامنهای که ایشان به زبانهای گوناگون آن را بیان کرده است، چالش استحاله شدن انقلاب است. هیچ مقطعی از تاریخِ سه دهۀ اخیر، خالی از تأکیدهای غلیظ ایشان نسبت به این مسأله و معضله نبوده است. ایشان با بیان کردن دوگانههایی نظیر «صورت/ سیرت»، «ساختِحقوقی/ ساخت حقیقی»، «ظاهر/ باطن»، «مادّه/ معنا» و ... تصریح کرد که جریانهایی در درون، میخواهند انقلاب را از ارزشهایی که هویّتش را آفریدهاند، تهی کنند و این بدان معنی است که انقلاب را از انقلاب، تهی سازند، اما در عین حال، «ظواهر» و «نمادها» را حفظ میکنند. تعبیر «سکولاریسم پنهان» که آیتالله خامنهای آن را در مقام توصیف این وضع به کار برده است، نشان میدهد که در فرایند خزنده و بومی استحاله شدن انقلاب، «ارزشهای اسلامی و انقلابی»، کنار زده میشوند و «ارزشهای تجدُّدی» که سکولارند، جایگزینِ آنها میگردند. بر این اساس، انقلاب به صورت تدریجی و بیآن که انقلابی رخ بدهد، فرومیپاشد و به غیرِ خود تبدیل میشود.
فقرههایی که در پی میآیند، مهمترین مقولاتی هستند ناظر به اصالت انقلاب و استحالۀ انقلاب، که در طول دهههای گذشته، به زمینۀ نزاع و کشمکش میان جریان انقلابی و متعهّد به گفتمان امام خمینی از یک سو، و جریانِ غیرانقلابی و تجدُّد زده تبدیل شدهاند:
[۴]. ناکارآمدیِ انقلاب؛ شکست خوردن ایدئولوژیِ انقلابی
یکی از جهتگیریهای عمدۀ رسانهای جبهۀ دشمن این است که به مردم این گونه القاء شود که انقلاب، در عمل «شکستخورده» و نتوانسته «هدفها» و «وعدهها»ی خود را محقق گرداند و از این رو، «ناکارآمد» و «ضعیف» است. در انقلاب سالِ 57، وعده داده شد که بهشت زمینی و مدینۀ فاضله ساخته خواهد شد، اما اکنون که 40 سال از انقلاب میگذرد، به وضوح مشخص است که جامعۀ ایران در تمام و یا اغلب شاخصها و عرصهها، اُفت و اُفول کرده و گرفتار بحرانها و آسیبهای اجتماعی پیچیده است و واقعیّتها با هیچ یک از آرمانها، تطابق ندارند. به بیان دیگر، شکاف میانِ «ایدئولوژی» و «واقعیّت» نشان میدهد که ایدئولوژی انقلابی، حاصل انتزاعیاندیشی و تخیّلپردازی دینی بوده و تنها در مقام بسیجگری و برانگیختن تودههای مردم به کار گرفته شده است.
به نظر میرسد که در مقایسه با چالشهای یاد شده، این چالش از اهمیّتِ بیشتری برخوردار است؛ زیرا «فراگیرتر» و «عامتر» است و این خود به سبب فهمپذیرتر و محسوستر بودن آن است. اصلیترین مبنای داوری مردم دربارۀ حاکمیّت، «زندگیِ روزمره»اشان است؛ مردم به زندگی روزمرۀ خود مینگرند و بر اساسِ واقعیّتهای تلخ یا شیرین آن، تحلیلهای «عام» و «کلّی» میپرورانند و نسبت خود را با حاکمیّت تعیین میکنند. قاعده این است که عموم مردم، به سیاستهای کلان و یا مسائلِ جهانی نظر نمیافکنند و از این زاویهها به داوری نمینشینند، بلکه آنچه که در زندگی روزمرهاشان میگذرد را اصل و ملاک، فرض میکنند. به این ترتیب، اگر از چشماندازِ میکروفیزیک اجتماعی به جهان اجتماعی پساانقلاب نگاه کنیم و در پی راهبردپردازی باشیم، باید «واقعیّتهای سطح خُرد» را اصیل بشماریم. از این رو، باید برای آن به صورت خاص، چارهاندیشی شود و هرگز تصوّر نشود که میتوان در چارچوب سازوکارها و منطقهای گذشته، ذهن مردم را به واقعیّتها نزدیک کرد و از انقلاب، دفاع نمود.
پینوشت:
[۱] . محمدتقی مصباحیزدی، اخلاق و سیاست: جلسۀ دهم، پایگاه اطلاعرسانی آثار، ۲۰ خرداد ۱۳۹۶.
[۲] . سعید حجاریان، «فرهنگِ سیاسی؛ انقلاب یا اصلاح؟!»، ماهنامه نامه، شمارة ۲۲، ۱۳۸۲، ص ۳۳-۳۴.
[۳] . سعید حجاریان، «هر که باشیم و هر کجا که باشیم؛ این دار فانی است»، روزنامۀ اعتماد، شمارۀ ۳۸۹۳ ، ۸ شهریور ۱۳۹۶، ص ۱۴.
[۴] . امام سیدروحالله موسویخمینی، صحیفه امام، ج ۲۱، ص ۳۲۸.
[۵] . سعید حجاریان، «فرهنگِ سیاسی؛ انقلاب یا اصلاح؟!»، ماهنامه نامه، شمارة ۲۲، ۱۳۸۲، ص ۳۲ .
منبع: مهر