گروه حماسه و جهاد دفاع پرس: سید حسن که در روزهای نخست حضور داعش در عراق و سوریه برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به آن دیار شتافت، پس از شرکت در چند عملیات، حین آزادی دو شهر شیعه نشین نبل و الزهرا به درجه رفیع جانبازی نائل آمد. در این عملیات از ناحیه چشم به شدت مجروح شد که پس از چندین عمل بینایش را بدست آورد.
او یادگار عملیات نبل و الزهرا و همرزم شهدایی همچون سعید علیزاده، علی حسینی کاهکش، احمد مجدی، احمد حاجی وند الیاسی، احمد حاجی وند قیاسی، حبیب رحیمی منش، عباس کردونی، محمدعلی قربانی بود. نام جهادی وی سید حسن است، اما دوستان و همرزمانش به جهت شباهت و تفکر عملیاتی، به وی لقب «حسن باقری» را داده بودند.
در بخش نخست گفتوگوی خبرنگار دفاع پرس با این جانباز سرافراز کشورمان، به پیش از آغاز عملیات نبل و الزهرا و نحوه شهادت سعید علیزاده با نام جهادی کمیل پرداخته شد. در بخش دوم این گفتوگو به شهادت مظلومانه نیروهای این عملیات پرداختیم که در ادامه میخوانید.
دفاع پرس: شما از چه زمانی وارد عملیات آزادسازی نبل و الزهرا شدید؟
من هماهنگ کننده فرمانده بودم و مسئولیت داشتم در کنار فرمانده باشم. تا اذان صبح ما وارد عملیات نشده بودیم. من گاهی به تکرار به فرمانده میگفتم که نیروها در خط عمل کردند، ما چه زمانی به آنها ملحق میشویم. فرمانده هم که فردی با تجربه بود، از من میخواست تا بیشتر تامل کنم تا برنامهها به درستی پیش رود. فرمانده ارشد ما در این عملیات سردار رحمن پورجوادی بود. وی بخش عظیمی از این عملیات را مدیریت میکرد. علی طاهری، شهید احمد مجدی و جاویدالاثر حسین سعادت خواه به ترتیب معاونین سردار پورجوادی بودند.
روز پیش از آغاز عملیات سردار من را با منطقه و عملیات آشنا کرد. همچنین با من اتمام حجت کرد که از وی جدا نشوم. در لحظات آغازین ورود ما به عملیات حادثهای رخ داد که ناشی از عملکرد منفی ما نبود. این حادثه ممکن بود عواقب بدی بر روی نیروها داشته باشد که به لطف الهی و امداد غیبی مرتفع شد.
حدود ساعت شش صبح به همراه سردار وارد عملیات شدم. پیش از ورود ما به کانالی که منتهی به آزادی نبل و الزهرا میشد، سردار نقطهای را نشانم داد و گفت: ما باید حدود ۲ کیلومتر تا آنجا بدویم. سپس با لحن شوخی گفت: «حسن حرف گوش میکنی و حتی یک قدم از من جلوتر نمیدوی. اگر در این حین به شهادت برسی، شهادتت قبول نیست».
زمانی که من و سردار شروع به دویدن کردیم، انواع گلوله و خمپاره به سمت ما میآمد. این کانال در شمال حلب قرار داشت که دو جداره و به روش صهیونیستها ساخته شده بود. در این عملیات نیرو از فرمانده و فرمانده از نیرو جهت فتح کانال، سبقت میگرفتند. شهید احمد مجدی به عنوان فرمانده پیش میرفت و نیروها به دنبالش میرفتند. حاج علی طاهری هم که یکی از معاونان این عملیات بود، در این درگیری به شدت مجروح شد.
دفاع پرس: پیش از آغاز عملیات به منطقه اشراف کامل داشتید؟
شهید سعید علیزاده و چند تن از دیگر دوستان اطلاعات و عملیات به خوبی منطقه را تحت نظر داشتند. شهید مجدی، سعادت خواه و دیگر فرماندهان این عملیات نیز پیشتر از این برای شناسایی و با پای پیاده تا نزدیکی دشمن رفته بودند تا آنجایی که جاویدالاثر سعادت خواه میگفت: ما بوی سیگار نیروهای دشمن را هم حس میکردیم. من نیز یک بار به طور مختصر وارد منطقه شده بودم. مسافت ما تا نبل و الزهرا تقریبا هفت کیلومتر بود.
ناصر اسکندری از دیگر فرماندهان این عملیات به همراه گروهی به یکی از نقاط کلیدی رفتند و بدون هیچ تلفاتی، پیروزی کسب کردند.
شهید نوید صفری
دفاع پرس: از آشنایی خودتان با نوید صفری بگویید.
نزدیک ساعت هفت صبح، من برای اولین بار نوید را داخل کانال دیدم. او در حال برنامه ریزی بود تا پیکر شهید سعید علیزاده را به عقب بکشد. نوید وقتی پیکر را به عقب کشاند، روضهای برای سعید خواند و به سرعت بر خود مسلط شد تا نیروها بیش از این روحیهشان را از دست ندهند.
من که تا آن لحظه نوید را نمیشناختم ناگهان به جهت نورانی بودن چهره وی، «یوزارسیف» صدایش کردم و او هم به من «سید» گفت. در حین مبارزه شوخی میکردیم تا نیروها نیز عملیات را با موفقیت ادامه دهند. در طی عملیات دست نوید توسط یک نارنجک مجروح شد. با وجود این که خون زیادی را از دست داده بود، همچنان پر انرژی عملیات را ادامه میداد.
دفاع پرس: آزادی این کانال چقدر طول کشید؟
آزادی این کانال حدود ۲۴ ساعت طول کشید. آزادی کانال تاثیر بسیار زیادی برای شکستن محاصره دو شهر نبل و الزهرا داشت. به همین دلیل بسیار نقطه حساسی بود.
دفاع پرس: از روحیات و شخصیت شهید احمد مجدی برایمان بفرمایید.
احمد از هر جهت، چه از نظر نظامی و تاکتیکی و چه از نظر اخلاقی یک فرمانده بود. خیلی زود با نیروها صمیمی میشد که گویی سالها همدیگر را میشناسند. اهل مزاح و شوخی بود، اما زمانی که پای درس و عمل میرسید، بسیار جدی و در چارچوب نظامی برخورد میکرد. احمد از غواصان دوران دفاع مقدس بود. شهید مجدی در عملیات بسیار حواسش به نیروها بود تا مجروح نشوند.
یک نیرویی به نام امین منوچهری داشتیم که جثه تنومندی داشت. در این عملیات با شهید مجدی مسابقه گذاشته بودند که کدام یک زودتر به انتهای کانال میرسند. گاهی نبرد آنقدر سخت میشد که امین و احمد بر روی زمین میخوابیدند تا برای لحظاتی نفس تازه کنند. امین در این عملیات رشادتهای بسیاری انجام داد. در این عملیات بر اثر مجروحیت، یک چشمش تخلیه شد و چند روز قبل شنیدم که چشم دیگرش نیز در حال تخلیه است.
ساعتی پس از آغاز عملیات، امین را دیدم که در داخل کانال شهید احمد مجدی را بر دوش دارد. به سمتشان دویدم. احمد به من چشمک زد. پرسیدم چی شده؟ امین گفت: حاج احمد مجروح شده است. علت شهادت احمد مجدی را ورود ترکش به ریهها اعلام کردند. احمد پس از حدود ۱۲ سال بعد از مجروحیت به شهادت رسید.
دفاع پرس: در طول عملیات چه افراد دیگری به شهادت رسیدند؟
حدود ۷۰ درصد از کانال را فتح کرده بودیم که نیروهایی همچون داوود نریمیسا، علی حسینی کاهکش، مصطفی خلیلی، علیرضا حاجیوند و ... یکی یکی شهید شدند.
ساعت حدود ۱۰ صبح بود که علی طاهری پیشنهاد داد تا سردار پورجوادی را به عقب بفرستیم. حاج علی از سردار تقاضا کرد تا به عقب برود و هماهنگیهای لازم برای انتقال پیکر مجروحین و شهدا را صورت دهد.
سردار پور جوادی خطاب به من گفت: «حسن پس از شمارش من، پشت سرم تا خاکریز بدو.» گفتم: «حاجی دستم سنگینه، بیسیمها را شما حمل میکنید؟» حاجی پذیرفت و از من بیسیمها را گرفت. پس از دویدن حاجی، میخواستم بروم که برای لحظاتی نگاهم با نگاه نوید گره خورد. قدمهایم را آهسته کردم و به کانال برگشتم. علی طاهری به سمتم آمد و گفت: «چرا حاجی را تنها گذاشتی؟» گفتم: حاجی بیسیمها را با خود برد. از این پس شما فرمانده من هستید. بعدها به نوید گفتم که نگاه تو باعث شد که من به کانال برگردم.
دفاع پرس: از فرماندهی علی طاهری بیشتر برایمان بگویید.
بین کانال ما و کانال دشمن، یک دشت بود. یک قناسهچی و یک تیربارچی بر روی یک درخت در این دشت مستقر بودند که به راحتی نیروها را مورد هدف قرار میدادند. حاج رحمان سینهخیز به سمت آنها رفت و آنها را به هلاکت رساند. نیروها وقتی روحیه چنین فرماندهانی را میدیدند، تلاش بیشتری میکردند.
دفاع پرس: چقدر شهید محمود مراد اسکندری را میشناختید؟
حدود ۱۵ سال از دوستی من با محمود مراد اسکندری و عباس کردونی میگذشت. محمود در مرحلهای از عملیات از من و نوربخش شیخی درخواست کرد تا آتش عقبه را فراهم کنیم تا وی بتواند با خمپاره به سمت دشمن شلیک کند.
یک جعبه خمپاره ۶۰ از سنگرهای دشمن پیدا کردیم. محمود خمپاره را چریکی به سمت دشمن پرتاب میکرد. از محمود خواستم تا دقایقی استراحت کند. در همین لحظات یکی از دشمنان به سمت ما میآمد که آقای ظهراب زاده آر پی جی را برداشت و به سمتش دوید. دشمن پایش را نشانه گرفت. وی به فاصله پنج متری از ما به زمین افتاد. آر پی جی از ضامن خارج شده بود و هر لحظه امکان داشت که عمل کند. این عمل ظهراب زاده باعث ترس دشمن شد و برای دقایقی عقب نشینی کردند.
با باقی بچهها صحبت میکردیم که چطور ظهراب زاده را به عقب بکشیم. در همین هیاهو با سرعت به سمتش دویدم. رنگ چهره ظهراب زاده رو به سفیدی میرفت. گلوله آسیب جدی به پایش وارد کرده بود. احساس کردم که یک نفر پشت سرم است. برگشتم و نوربخش را دیدم. خندید و گفت: من هم پشت سر تو آمدم. به طور موقت پای ظهراب زاده را پانسمان کردیم. وزن من و نوربخش کم بود و جثه ریزی داشتیم، اما آقای ظهراب زاده وزن بیشتری به نسبت ما داشت. لطف الهی بود که ما توانستیم وی را به عقب بیاوریم.
دفاع پرس: نحوه شهادت شهید محمود مراد اسکندری به چه صورت بود؟
آن شب به قدری انرژی داشتیم که شام نخوردیم. محمود دید که یکی از نیروهای دشمن با آرپیجی به سمت ما میآید. فریاد زد که حسن بچهها را به عقب ببر. ثانیهای نگذشت که موشک آرپیجی که از نوع اسرائیلی بود به سمت ما شلیک شد. موشک این آرپیجی ترکیب ضد نفر و ضدزره بود.
میثم برایم روایت کرد که وقتی بالای سرم آمد، بر روی بادگیر لباسم اعضای از هم پاچیده محمود و یک شهید دیگر بود. من بر روی صورت امین منوچهری افتاده بودم. محمود به فاصله چند قدمی از من به شهادت رسید.
در عالم رویا محمود مراد اسکندری، رضا عادلی، مصطفی خلیلی و چند تن از بچهها را دیدم که میگفتند: «حسن پاشو بریم». گفتم: من کار دارم. شما بروید و دیدم که از من فاصله گرفتند.
ادامه دارد...