به گزارش گروه فرهنگ و هنر
دفاع پرس، شب شعر فاطمی «رمز طوبی» با حضور «علی انسانی» و «مهدی امین فروغی» و اجرای «فاطمه طارمی»، «مهدی رحیمی»، «محسن عرب خالقی»، «محمود حبیبی کسبی»، «احمد بابایی»، «احمد علوی»، «غلامرضا سلیمانی»، «سجاد عزیزی آرام»، «مجید تال»، «نغمه مستشار نظامی»، «امیر کیاشمشکی»، «سید محمدحسین حسینی»، «ساجده جبارپور»، «سارا جلوداریان»، «سجاد سامانی»، «سودابه مهچی»، «محمد جواد اهلیپور» عصر شنبه (۲۸ بهمن) در خانه شعر سازمان فرهنگی هنری برگزار شد.
این شاعران اشعار خود را به ترتیب زیر قرائت کردند:
علی انسانی
زمستانی سیاه است و سپیدی سر زد از موها
ز بامم برف پیری را نمیروبند پاروها
چه میزانی پی سنجیدن جرمم به جز عفوش
که ترسم بشکند پرهای شاهین ترازوها
کند خامه به گوش چامه نجوا نام زهرا را
مگر دستم بگیرد لطف آن بانوی بانوها
گناهانم فراوان و اگر بانوی محشر اوست
در آن غوغا نیارم کم نیارم خم به ابروها
نه هر کس فخر دارد گردروب خانهات گردد
مگر از زلف حورالعین کند آماده جاروها
اگر آلودهام «یا طاهر» و «یا طاهره» گویم
در این تسبیح همسنگاند «یا زهرا» و «یاهو»ها
اگر یک فضل از فضه کسی گوید به شوق آن
کنم از لانه هجرت چون پرستوها ارسطوها
نخی از معجرت حبلالمتین از بهر معصومین
به دستت شربتی داری شفای جان داروها
ز فرط کار روزان و نوافل خواندن شبها
نمیماندی رمق از بهرت ای بانو به زانوها
گهی دستاس دستت بوسه زد گه آبله پایت
عبادت را و همت را در آن سوی فراسوها
به طوفانها مگر موجی خبر از پهلویت برده
که میمیرند و کشتیها نمیگیرند پهلوها
محمدرضا طاهری
اندیشه های سست و پراکنده در سرم
تک بیت های بی سر و سامان به دفترم
در فصلِ بین زندگی و مرگ می دوم
از من فراری اند نفس های آخرم
از مردم تکیده ی این شهر خسته ام
از حال و روز بی سر و سامان کشورم
با حرف های هم من و مردم غریبه ایم
انگار دیگران همه لال اند و من کرم
ای کاش از این جهنم جبری رها شوم
تا سر نهم به دامن پر مهر مادرم
مادر بگوید از غم دیرینه اش، که من
عمری ست در سراب صداها شناورم
من هم که روز و شب به خودم خیره ام، کمی
با او بگویم از شب و روز مکدّرم
با او بگویم از غم تکرار روزگار
از هیزمی که ساخته اند از صنوبرم
از سینه ام که «آه» در او مثل میخ در...
از آتشی که سوخته اوراق دفترم
از ریسمان که بسته پر و بال فکر را
از زخم ها که خورده به بازوی باورم
از قوتی که نیست به دستان دوستم
از خنجری که هست به دست برادرم
با او بنالم از همه و همنوا شوم
با گریه های نیمه شب یاس پرپرم
چون کودکی که سخت کتک خورده، خویش را
گریان به زیر چادر نورانی اش برم
آن چادری که از سرش افتاد روی خاک
افتاد روی خاک... خدا ! خاک بر سرم!
ناموس کائنات فتاده ست روی خاک
باید از این حکایت جانکاه بگذرم
من هم اگر به روضه ی او اکتفا کنم
با کاسبان و معرکه گیران برابرم
تا خواستم بگویم از آن ریسمان و دست
پهلوی این قصیده ی دردآشنا شکست
قسمت نشد که از سخن زخم بگذرم
باید بر این مسامحه عذری بیاورم
مادر مرا ببخش که از دردهای خویش
همراه با مصائب تو نام می برم
تکلیف چیست؟ چون که همان کهنه زخم توست
این زخم ها که خورده به صد جای پیکرم
یاد مصائب تو در آن کوچه می کنم
هر گاه بر مصائب این شهر بنگرم
مادر پس از گلایه ی بی انتهای من
می گیرد اشکهای من از دیده ی ترم
وانگه فقط اشاره به موعود می کند
عالم همه فدای اشارات مادرم
نفس او پرده دار دلبر بود
نفسش رونمای محشر بود
خشک مغزان از او چه میدانند
چشم خیسش غدیر حیدر بود
پای او بر سر قدر بودو
صد سر و گردن از قضا سر بود
دو دم او قنوت طولانی
جانمازش جهاد اکبر بود
سفره وحی بر زمین انداخت
پدرش را ز بس که مادر بود
از دل آرامیاش چه میپرسی
همچون امن یجیب مضطر بود
شرح حالش چنان که من دیدم
روضه نه، روزی مقدر بود
درک زهرا شهید میخواهد
مادر ما شهیدپرور بود
حوریه آن قدر که من خواندم
از لباس خودش سبکتر بود
سرپا دیدمش پس از چندی
روضهخوان گفت روز آخر بود
غلامرضا سلیمانی
شنیدهام که گدا را به خانه خواندی عشق
به رسم مهر کنار خودت نشاندی عشق
شنیدهام که مرا شاعر خودت خواندی
کرم نمودی و دیوانه را نراندی عشق
منی که گم شده بودم میان دلهرهها
به مجلس نفس گرم خود کشاندی عشق
قرار شد بنویسم غزل به اسم خودت
تو سوژه را به دل قصه پروراندی عشق
و خون شعر مرا قطره قطره از قلمت
به روی کاغذ آشفتگی دواندی عشق
سارا جلوداریان
سخت است در پیمانه کردن، روح دریا را
بیبال و پر بودن ولیکن آسمانها را...
سخت است اما چارهای جز دل سپردن نیست
تشریح باید کرد، عمق ماجراها را
آتش به جان نخلهای تشنه میافتد
وقتی که سر در چاه میبینند مولا را
وقتی شبانه میبَرَد بر شانههای خویش
تنهای تنها، پیکر معصوم زهرا را
وقتی که ما بین در و دیوار میکوبند
یاس سپیدِ شاخههای سبزِ طوبی را
وقتی زمین مرده در لفافه میپیچد
شب زنده دار خلوت رنج مسیحا را
امشب چراغ محفل سادات، خاموش است
حتی فلک با کوکبانش، خانه بردوش است
امشب جهان در ماتم عظمی گرفتار است
در سینه عشّاق، زخم هجرت یار است
امشب طنین هَلْ اَتی در عرش میپیچد
سوز غریب کربلا در عرش میپیچد
امشب عروج دیگری پرواز میگیرد
مصحف به شکل دیگری اعجاز میگیرد
بانو میان بستری تبدار، افتاده
پهلو شکسته، خسته و بیمار، افتاده
بانو به فکر چیست؟ فردای یتیمانش!
بانو نظر دارد به سیمای یتیمانش!
سر روی دامان که بگذارند، طفلانش!
یا دل به آغوش که بسپارند، طفلانش!
امشب مدینه، سرزمین ابنملجمهاست
قربانیِ شمشیرِ کین ابن ملجمهاست
امشب مدینه، سرزمین نهروانیهاست
شام غریبان تمام آسمانیهاست
این قوم، قرآن را فراز نیزهها کردند
با سالهای غربت مولا، چه ها کردند
بیعت نکرده، حق مولا را لگد کردند
افسوس! بد کردند، بد کردند، بد کردند
بانو به آرامی وصیت میکند امشب
با چهرهای نمناک، نیت میکند امشب
آب و نمک، مهریة دریاترین بانوست
دریاترین محدودة روی زمین، بانوست
مولا چه خواهد کرد، بعد از رفتن بانو
پیچیده در محرابها، عطر تن بانو
یا قرةٌ عَیْنِ النَّبی، بِنْتَ حَبیبِ الله
اِنّا تَوَسَّلنا بِکِ، بِنْتَ نَجیبِالله
آه ای بقیعِ بینشان! دیدار نزدیک است
ما را بخوان، ما را بخوان! دیدار نزدیک است
احمد علوی
حق را به لطف فاطمه بی شک شناختم
نامش که شد به سینه من حک، شناختم
دهها کتاب خواندم و اینک شناختم
گر با همین بضاعت اندک شناختم
مدیون حر عاملیام با وصابلش
زیرا دلیل خلقت افلاک فاطمه است
سرچشمه فراتر از ادراک، فاطمه است
شرح حدیث قدسی لولاک فاطمه است
زهرا علی است، پس پدر خاک فاطمه است
بگذار سر به مهر بماند دلایلش
محسن عرب خالقی
من و تو که هستیم یک جفت یکتا
دو ابر و دو باران دو رود و دو دریا
من و تو که هستیم یک روح واحد
ولی در دو قالب دو جسم مجزّا
من و تو دو گنجیم معلوم و مستور
نهانیم در فرش و از عرش پیدا
دو طرح شگفتیم در دست خالق
دو انگیزه محض در خَلق دنیا
دو مضمون بِکریم در دفتر حُسن
دو مصراع یک بیت، یک بیت زیبا
دو شورآفرینیم دو خواب شیرین
دوتا آرزوییم در قلب رؤیا
دو لاله دو یاس بهشتی که گشته
به دامان مان چار غنچه شکوفا
منم آنکه روحش دمیده به آدم
تویی آنکه نورش رسیده به حوا
مرا آسمانی ست با نور زهره
مرا سرزمینی ست با نام زهرا
منم زینت آسمان، آفرینش
تویی زینت (مَن دَنی فَتَدلی)
من آرام جان مِنا، کعبه، زمزم
تو آرامشی سدرهُ المنتهی را
منم ریشه ی شاخسار نبوت
تویی باعث رشد این سرو رعنا
به شأن من وتوست (ویُطعِمونَ
الطَعامَ عَلی حُبه ای... تا...اَسیرا)
من و تو که در شأن مان (یؤثِرونَ)
سحرگاه نازل شد از عرش اعلی
من و تو که آزارمان در دو دنیاست
به حکم الهی (عذاباً مُهینا)
من و تو که دنیا برای نگاهی
به ما دارد عمری نگاه تمنّا
من و تو دو دریای پاک و زلالیم
که گوهر به دست آورند از دل ما
دو چشمه، دو تا چشم خورشید پرور
دو آیینه در روبروی هم، امّا
تو را سنگ های مدینه شکستند
مرا خرد کرد است سنگ تماشا
ولی تو اگر چه سراپا شکسته
شکستی غرور خیالی شان را
خودت را به سختی کمی جمع کردی
به پاخاستی و زدی دل به دریا
«که هان این منم آینه، گر چه خُردم
ولی خم به ابرو نمی آورم، تا-
- نگویید مولای زهرا غریب است
که من مثل کوه ایستادم سرپا
قفس جای شیرخدا نیست هرگز
رهایش نمایید حالا، و إلّا-
-کشم ذوالفقار کلام و به آهی
کَنم ریشه نسلتان را در اینجا»
تو در پای حرفت چنان مرد ماندی
حمایت نمودی از این مرد تنها
تو را می زدند و به این قوم گفتی
علی هست حق و علی هست مولا
محمدجواد الهی پور
نور قلب مومن از زهراست گرما از علی
هستی ام را از خدا دارم خدا را از علی
از نفس افتاده ایمان در خیال وصل او
در مسیر بندگی جا مانده دنیا از علی
بغض دارد عشق وقتی صبر مهری بر لب است
بر نیاید از کسی این صبر الا از علی
محمود حبیبی
علی ماه است گردون را ولیکن اخترش زهراست
علی شاه است مردان را ولی تاج سرش زهراست
علی تنهاست تنها از خود حق نیز تنهاتر
ولی از خصم باکش نیست زیرا یاورش زهراست
همه عالم خراب حیدر و حیدر خراب او
علی کز عالمی دلبرده تنها دلبرش زهراست
نمینوشد کسی بی اذن زهرا از خم کوثر
علی ساقی کوثر هست اما ساغرش زهراست
زهی اقبال خاتونی که شد همپای او حیدر
زهی اقبال مولایی که کفو و همسرش زهراست
به یمن بوسههای مصطفی بر دست زهرا بود
که روشن شد رسولالله هم پیغمبرش زهراست
همه سعی غلوگویان به کسر شأن انجامید
که هرچه شأن او بالا بری بالاترش زهراست
بدا بر زاهدی که تکیه بر اعمال خود کرده است
خوشا بر روسیاهی که شفیع محشرش زهراست
که دیده غنچهای نشکفته را پژمرده و پرپر
علی دیده که یاس بین دیوار و درش زهراست
نغمه مستشارنظامی
تمام درد من از این غم است بانو جان!
که هرچه از تو بگویم، کم است بانو جان
چه دورمانده ام از آفتاب چشمانت
بگیر دست مرا، سردم است بانو جان!
جهان همیشه همین بوده است با این حال
هنوز مساله ای مبهم است بانو جان
که میخ پهلوی خوشید را چگونه شکافت
که پشت ماه از آن شب خم است بانو جان!
تو را به دوش گرفته ست در سکوتی تلخ
که چاه حتی نامحرم است بانو جان!
به زیر خاک تو را مثل گنج پنهان کرد
کدام خاک؟ خدا اعلم است بانو جان!
زمین هنوز پر از خاکهای دوراز توست
بگیر دست مرا سردم است بانو جان!
مجید تال
از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد
فقط خدا ست که از کار او خبر دارد
یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود
اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد
عقیق سرخ از آتش نداشت واهمه ای
کسی که کفو علی می شود جگر دارد
کمر به یاری تنهایی علی بسته
میان کوچه اگر دست بر کمر دارد
سر علی به سلامت چه باک از این سردرد
محبت ولی الله درد سر دارد
کسی که شهر سر سفره قنوتش بود
چگونه دست به نفرین قوم بردارد؟!
صدا زد: اشهد ان علی ولی الله
ولی دریغ که این شهر گوش کر دارد
زمان خوردن حق علی و اولادش
سقیفه است و احادیث معتبر دارد
سقیفه مکتب شیطانی خلافت بود
سیاستی که برایش علی ضرر دارد
کنیز بیت علی خاک را طلا می کرد
سقیفه را بنگر فکر سیم و زر دارد
اگر چه باغ فدک نعمت فراوان داشت
ولی ولایت او بیشتر ثمر دارد
گرفت راه زنی را به کوچه راهزنی
در آن محله که بسیار رهگذر دارد
بگو به دشمن مولا مرام ما این نیست
زمان جنگ بیاید اگر هنر دارد
کشید و برد، زد و رفت، من نمی دانم
حسن دقیق تر از ماجرا خبر دارد
بگو به شعله: چه وقت دخیل بستن بود؟
هنوز چادر او کار با بشر دارد
بگو به میخ: که این کعبه را خراب نکن
غلاف کاش ازاین کار دست بر دارد
دهان تیغ دودم را عجیب می بندد
وصیتی که علی از پیامبر دارد
فدای محسن شش ماهه اش که زد فریاد
سپر ندارد اگر مادرم پسر دارد
به شعله سوخت پرو بال مادر، اما نه
حسین هست، حسن هست، بال و پر دارد
اگر خمیده علی از نماز آیات است
در آسمان غمش هاله بر قمر دارد
شبانه گشت به دست ستاره ها تشییع
که ماه الفت دیرینه با سحر دارد
میان شعله دعایش ظهور مهدی بود
که آه سوختگان بیشتر اثر دارد
سید محمد حسین حسینی
نه اینکه از تو سرودن لیاقت من نیست
زبان کیست در وصف نور الکن نیست
اگر وجود تویی ما عدم پی عدمیم
وگر که شعر تویی کار ما سرودن نیست
اگر تو جلوه کنی در محاق می میریم
که در وضوح تو خورشید هم مبرهن نیست
و مرد در دل تاریخ سیزده تن هست
زنی چنین که تویی جز تو هیچکس زن نیست
تویی همان که برای علی چنان کوهی
که با وجود تو محتاج هیچ جوشن نیست
گلی به روی تو تاثیر می گذارد آه
بگو که میخ در از تیره های آهن نیست
خودت از اهل زمین دل بریدی و رفتی
وگرنه کشتن تو در توان دشمن نیست
که گفته است که پنهان شده است مدفن تو
تو نور مطلقی و جشم اهل دیدن نیست
مهدی رحیمی
شبی که گیسوی اطفال خانه شانه نباشد
همان شبی ست که زهرا درون خانه نباشد
علی و فاطمه باشند توی ذهن خدا و
برای خلقت هفت آسمان بهانه نباشد؟
میان این دو به خنده به گریه یا به گلایه
عبارتی نشنیدم که عاشقانه نباشد
خداچگونه بیاید پی جنازه ی عشقش
اگر مراسم تدفین تو شبانه نباشد؟!
مزار مخفی زهراست هرکجا که هزاران
پرنده باشد و ردی از آب و دانه نباشد
ساجده جبارپور
غمی که در خانه …سایه ای که پشت در ست
و مادری که به ناچار عازم سفر ست
خودم کشیده ام از دردشان خبر دارم
برای دختر خانه همیشه سخت تر است
که گیسوان پریشان بعد از امشب را
سپرده است به دست کسی که باخبر است
کسی که بر لبش امشب انار میخندد
کسی که دامنش از بغض سربریده تر است
کجاست دست یتیمی و کاسه ی شیری
گرفته تیغ به دستش هر آن که رهگذر است
کبوتری که پرش را شکسته اند اینجاست
صنوبری که نصیبش حسادت تبر است
از این به بعد به این در یواش تر بزنید
دلی هنوز هم آویز میخ پشت در است
سودابه مهیجی
بگو این راز را پشت در این خانه بگذارند
شهید گریه را بی قبر در ویرانه بگذارند
بگو حتی صدای بیصدای زخم هایش را
چنان تابوت گمنامی به روی شانه بگذارند
بگو نامحرمان عشق را بیرون کنند آنگاه
لبان ضجه را روی لب پیمانه بگذارند
هلا خورشید غم پهلوی پنهان در شبی نیلی!
بگو پهلوی نامت شمع در میخانه بگذارند
شگفتا الفت جان تو با آتش که عشاقت
چنین نام تو را بر روی هر پروانه بگذارند
که مارا در غمت ،مردآفرین بانو! فقط باید
به حال خویش غرق گریه ای مردانه بگذارند
بگو پیدای ناپیدا ! کبوترها دعایم را
بدنبال تو بر بام کدامین خانه بگذارند؟
زهرا احمدی
کس نپرسید به زیر فلک و چرخ کبود
گنه مادر مظلومه سادات چه بود
رخ خورشید خدایا شده در خاک نهان
مادر خوب حسین بن علی رفت ز جهان
معصومه دفاعی
این روزها با اتفاقی گنگ در جنگم
رومی تر از رومی تر از رومی تر از زنگم
بر باد دادم واژه های کهنه خود را
تنها صدای رودکی مانده است در چنگم
گاهی که آبی نیست تکرار نگاه تو
مانند آبی رو به طوفانهای دلسنگم
یا شهری از آوازهای سرد سردرگم
یا جاده جامانده فرسنگ فرسنگم
من چشمهها تشنهای را دیدهام اما
از رودهای مانده در مرداب دلتنگم
این روزها باران مرا کم میدهد تسکین
من تازگیها با دل دریا هماهنگم
رضا خوش تراش
تو زلال رویایی از تبار آیینه
با اجابتی روشن در مدار آیینه
بیکران رضوانی،جاودانه می مانی
تو همیشه سرشاری در کنار آیینه..
مهربانترین انسان در مبانی کوثر
این کلام قرآن است یادگار آیینه
زن حکایتی دارد تو حکایتی دیگر
اسوهی زنان هستی عهده دار آیینه
زن بهار انسان است از تبار باران است
هم بهار انسانی هم بهار آیینه
یادگاریات مانده در تلاطم انسان
بیکرانه میمانیم انتظار آیینه..
در جوار آیینه پرکشان غزل گفتیم
پر زدیم رقصیدیم بی قرار آیینه
امیر مرزبان
گرچه مضمون غزلها همگی تکراری است!
شعر در مدح شما قافیهاش بیداری است
تو امام همهی نافلههای عشقی
زیر سجادهی تو عرش خدا انگاری است!
کاش چشمان من شبزده هم وا میشد
شعر با فاطمه یک طور دگر «دیداری» است!
من و این شعر فقط لطف و کرم میبینیم
این کرم در همه ی ایل و تبارت جاری است
گفته بودند:… عروسی و لباس کهنه…!!
کورها هیچ ندیدند کرامت ساری است!
در رکوعش که علی خاتم خود میبخشد
بخشش فاطمه یک سنت استمراری است
به سر و گردن تو عقد ثریا بستند
گرچه دست و گلو از زیور دنیا عاری است…
بخشش آن شب تو خوب به مردم فهماند
جان بخواهید ازین ایل،جوابش آری است!
جان پیغمبری و جان و جهان مولا
غم دنیا به دلت،کار شما غمخواری است!
یاری دین خدا کردی و مولای خودت
یار مظلوم شدن شیوه هر عیّاری است!
جان من! فاطمه جان! کاش کسی میفهمید
بعد بابا تن این ماه پر از بیماری است
آه بانو! همهی مردم دنیا کورند
گریه کردی و ندیدند به پهلو خاری است؟!
گفته بودند که بیخواب شده شهر از تو
کار زهرای محمد (ص) فقط اشک و زاری است
حیف این شهر که غم های تو را بشنود، آه!
قدرآن شعله و در، زخم زبان ها کاری است!
بیت الاحزان سند روشن این تصویر است
«شیوه ی راضیه ی مرضیه مردم داری است»
ای جوانمرد ترین بانوی عالم که دلت
آفتاب کرم و همت و خود ایثاری است
دست گیر دل ما باش که در روز حساب
دست های همه در جستجوی دلداری است
حسن خلق تو در این قافیه ها غوغا کرد
تنگی قافیه هر بار ولی اجباری است!
خواستم تا صد و ده بیت بگویم… زهرا (س)…
دیدم این شعر پر از قافیه های (علی) است
انتهای پیام/ 161