به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، کتاب «السابقون ابرکوه» روایتی از نقش اهالی روستای «مریمآباد» در دفاع مقدس است که در صحنههای علمی، فرهنگی، سیاسی و تاریخی شهرستان ابرکوه میدرخشند.
این کتاب به قلم «محمدرضا بابایی ابرقویی» نگارش شده است و در برگیرنده معرفی شهدا، جانبازان و خاطرات رزمندگان است.
روستای «مریمآباد» از توابع شهرستان «ابرکوه» از جمله مناطق محروم از امکانات مدرن، اما غنی و سرشار از سرمایههای معنوی است.
این روستا مثل سایر مناطق شهیدپرور خطه حماسه خیز ایران، شهدایی را به اسلام تقدیم داشته که یکی از آنان شهید «محمد رشیدی» است.
شهید «محمد رشیدی» فرزند «حسین» در چهاردهمین روز شهریورماه سال ۱۳۴۸ در روستای مریمآباد شهرستان ابرکوه متولد شد. در ایام نوجوانی به علت علاقه به حرفه لحافدوزی به این شغل روی آرود و مدتی را در این حرفه خدمتگذار مردم بود.
زمان گذشت و شعلههای آتش جنگ بر همه جا دامن زد، محمد همراه و همگام با سایر جوانان غیور این مرز و بوم سلاح بر دوش نهاده و بر اساس آیات و محکمات دین مبین اسلام عازم جبهه جنگ و جهاد با کفر و استکبار متهاجم شد.
مدت سه ماه در جبهههای غرب کشور و سه ماه در جنوب برای دفع ظلم و رفع تجاوز آنان از ملت اسلامی جنگید و طی این مدت خود را کاملاً آماده و محیای شهادت میدید.
آنقدر به شهادت و سعادتهای ناشی از آن میاندیشید که چند روز قبل از رسیدن به آن فیض عظمی الهی، در عالم رویا لحظه شهادت خود را مشاهده کرد و این مژده را به اطرافیانش داد که بهزودی به آن فیض خواهد رسید. از همه حلالیت طلبید و مقدمات سفر الهی را آماده کرد، تا اینکه دهم فروردین سال ۱۳۶۷ در ارتفاعات شاخ شمیران هنگام دفاع از جمهوری اسلامی مورد اصابت ترکش خمپاره دشمن قرار گرفت و «یا حسین و یا زهرا» گویان چشم از دنیای بیوفا فروبست و عازم کوی یار شد. وی در ۱۹ سالگی جان گرانبهای خود را به حق تقدیم کرد.
وصیتنامه شهید «محمد رشیدی»:
وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ
هرگز کسانی را که در راه خدا کشته شدهاند را مرده مپندارید، بلکه [آنها] زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند. (آلعمران، ۱۶۹)
اینجانب محمد رشیدی با عقلی سالم، انشاءالله وصیتنامه خود را مینویسم تا از طرف من یادگاری در دفتر این دنیا باقی بماند.
من در زمانی که میدیدم بچهها و رزمندگان به جبهه میروند، همیشه آرزویم این بود که پا به عرصه جبهه بگذارم و نامم در لیست بسیج ثبت شود تا خداوند مرا قبول کند، بتوانم خدمتی کنم و اگر به من توفیق داد به شهادت برسم.
پدرم! من از شما راضی هستم که گذاشتید به جبهه بروم. امیدوارم هیچ وقت برای شهادت من گریه نکنید و بدانید که این شهادت آرزوی قلبی من بود.
موقعی که میدیدم شهدا را با این آب و تاب تشییع جنازه میکنند، میگفتم: «ای خوشا به حال این شهدا». به هر حال پدرجان شما هیچ وقت نگویید که چرا پسرم شهید شد و به درگاه خداوند ناشکری نکنید.
ای مادر عزیزم! شما هم همیشه چون زینب کبری (س) صبور باشید و از خواهرانم و برادرانم میخواهم که همیشه پیرو خط امام باشند و سنگر جبهه و نماز جماعت و [نماز] جمعه را ترک نکنند.
من از آن کوچکترم که مردم حزب الله را نصیحت کنم، فقط به عنوان یک فرد کوچک از امت حزب الله و مردم همیشه در صحنه مریمآباد میخواهم که هیچگاه خدا را فراموش نکنید و در خط امام و ولایت باشید و بدانید که این دنیا ارزش ندارد و ارزش اسلام بیشتر از این چیزها است. به خاطر چند روز خوش گذرانی دنیا، حق الناس نکنید و همیشه در صحنه انقلاب بمانید و امام را یاری کنید، پیرو ولایت باشید.
محمد رشیدی مریم آبادی
۱۳۶۶/۱۱/۱۰
حمید حاجیزاده در رابطه با شهید محمد رشیدی گفت: مریوان که بودیم، خبر شهادت «ابوطالب کریمی» را از «حسن کاظمی» شنیدیم. وقتی محمد متوجه شهادت ابوطالب، پسر عمه و رفیق خود شد، تا نیم ساعت گریه میکرد و ما نتوانستیم او را آرام کنیم.
انتهای پیام/