به گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، شهید «غلامعلی عاقلی» فرزند «محمدمهدی» در ۷ تیرماه سال ۱۳۴۰ در روستای «مهماندوست» از توابع شهرستان «دامغان» چشم به جهان گشود. پدرش کشاورز بود و با وجود زحمت فراوان از پس خرج و مخارج سنگین زندگی بر نمیآمد.
غلامعلی علاقه زیادی به درس و مدرسه داشت و خانوادهاش هم در حین مشکلاتی که داشتند به امر تحصیل فرزندان اهمیت میدادند؛ بنابراین او با جدیت تمام درس میخواند و توانست دوره ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت کامل در روستا به پایان برساند.
بعد از آن به شهر دامغان رفت و در آنجا مشغول به تحصیل شد، او توانست دوره دبیرستان را نیز با موفقیت سپری کند و مدرک دیپلم خود را دریافت کند. وی علاوه بر اینکه در امر تحصیل و دانش موفق بود، فعالیتهای انقلابی خوبی در روزهای مبارزه علیه رژیم ستم شاهی انجام داد.
بعد از اخذ دیپلم و با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه کشورمان، شرایط سخت و دردآوری در میهنمان به وجود آمده بود. در این شرایط غلامعلی تصمیم گرفت که به خدمت مقدس سربازی برود. از آن پس بیشتر وقت خود را در مناطق عملیاتی میگذراند و به کشورش خدمت میکرد.
بعد از اتمام دوره سربازی باز هم این وظیفه را برخود احساس کرد که باید در جبهه بماند و با دشمنان اسلام بجنگد. پس به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و اینبار از این طریق و به عنوان یک پاسدار پا به عرصه جهاد و ایثار گذاشت.
وی سرانجام در تاریخ ۷ اسفند ۶۲ در منطقه عملیاتی «خیبر» به دیدار خداوندش شتافت، اما پیکر پاکش پس از سالها انتظار به آغوش خانواده بازگشت.
وصیتنامه شهید «غلامعلی عاقلی»:
با سلام و درود به منجی عالم بشریت و نایب برحقش، این بزرگ مرد ایثار و شجاعت و ایمان و تقوا، قلب تپنده و تمامی مستضعفین، درود بیکران به ارواح طیبه شهدای اسلام از تاریخ حسینی تا تاریخ خمینی.
سلام بر تمامی غیور مردانی که در سر، هوای حسینی دارند و مردانه از اسلام عزیز دفاع میکنند.
خدایا! ما را از خواب غفلت بیدار نما و چنان بینش و جهش ده که با پای سر در راهت و به سویت پرکشیم. خدایا! در این لحظات حساس عمر فقط به لطف تو چشم طمع دارم، گناهانم را با آب توبه بشوی و پس از آن با شهادت در راهت در زمره نیکان قرار ده، انشاءالله
«اَللّهُمَّ ارْزُقْنا الشَّهادَةِ خالصاً فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ نَبِیِّکَ مَعَ اَوْلِیاَّئِکَ»
و اما حسین (ع) جان! اگر در کربلای خونین تو نبودم تا به ندای «هل من ناصر ینصرنی» تو پاسخ مثبت گویم، امروز در کربلای ایران با الهام از هدف مقدست و خط سرخت آموختم که چگونه به ندای فرزند پاکت خمینی بت شکن پاسخ گویم. «لبیک یا حسین (ع)، لبیک یا خمینی»
حسین جان! این شعار را با خود زمزمه میکنیم «بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا ـ در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا ـ تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده ـ تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا» (ای خدا روزی نما) دشمن دون بشنو.
ما بر این عقیدهایم که روزی به دنیا آمدهایم و روزی از دنیا خواهیم رفت و حال که باید برویم چرا این رفتن را خود انتخاب نکنیم و چرا با شرف نرویم و بدان که ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت، لذا همچون مولایمان حسین (ع) مرگ رنگین را به زندگی ننگین ترجیح میدهیم که عاقبت یا ریشه ظلمت را برمیکَنیم و یا در گرداب خون خودمان خفهات میکنیم (در هر دو صورت پیروزیم) «وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقین».
وصیت نامه بسیجی قهرمان «میرکمالی» را خواندم، منقلبم کرد، شهید نذر کرده که اگر به دانشگاه الهیات قبول بشه (جبهه) به صندوق حسینیه حضرت ابوالفضل (ع) پول واریز نماید. پدر و مادرم! عزیزان! من هم چنین نذری را دارم (مبلغ ۱۰۰ تومان).
و اما منافقان کوردل! دشمن رویاروی ما خط حرکتی ما را میداند، شما را بفهمید جنگ ما جنگ با شخص صدام جنایتکار نیست بلکه همان طور که تک تک شهدا یادآور شدند، جنگ ما جنگ بر علیه کفر و استکبار است و طبق وظیفه تحت رهبری ولی فقیه امام خمینی، ما با ظلم میجنگیم در هر کجا که باشد با او در جنگیم انشاءالله کفر و استکبار را تا ویرانی کاخهای (سبز ـ سرخ ـ سفید) ظلم تعقیب مینمایم. ولی اول نوبت صدام است.
و اما سخنی با شما برادران! با وجود این که میدانم شما از من (این حقیر) بهتر میدانید، ولی از باب وظیفه تذکر [میگویم که] امروز جنگ در رأس همه مسائل است، اگر بخواهد مهر و محبت خانه و زندگی، پدر ومادر و فرزند و کلاس و مدرسه مانع مسئله اصلی گردد، یقیناً باید به ایمان خود به خدا شک کنیم.
برادران! با سلاح و صلاح به پیش بروید که پیروزید. از همه برادران طلب مغفرت مینمایم و التماس دعا دارم برای امام.
و اما پدر و مادر عزیز! عاجزانه از شما میخواهم که مرا عفو نمایید که سعادت من در گرو رضایت شماست. مرا ببخشید از این که نتوانستم وظیفه خودم را در مقابل شما انجام دهم، خصوصاً از زمانی که عضو سپاه شدم حتماً خودتان متوجه شدید که بیشتر اوقات فکر من در جنگ و جبهه بود.
اگر لیاقت شهید شدن را داشتم بلند گریه نکنید که موجب شادی دشمنان دین شود، خود را در ردیف پدران و مادران شهدا ببرید، صبر پیشه کنید. «والله مَعَ الصّابِرین»
خدا را شکر کنید که مرا چنان تربیت کردید که در [این] راه قدم بردارم و یقیناً برای شما سودمند هست. بکوشید در تربیت دیگر فرزندان که آنها نیز خط حسینی داشته باشند و یا زینب گونه باشند. اگر سعادت شهید شدن یافتم برای من کمترین مقدار خرج کنید و بقیه را هر مقدار که میخواهید به حساب جبهه واریز نمایید.
سفارش میکنم مبادا به عنوان خانواده شهید از دولت اسلامی کمترین توقع داشته باشید، کنار مزار دیدار شهیدان در روستای «مهماندوست» دفنم نمایید، بر بالای قبرم پرچم سه رنگ سرخ و سفید و سبز را نصب کنید (با آرم الله) چرا که منافقان کوردل بدانند که سرخ نشانه جوشش خون حسین (ع) است و سفید این که ما صلح طلبیم با صالحان و سبز با آرم الله تا بدانند کخ خط ما خط محمد (ص) و آل اوست و به خاطر خدا جنگ میکنیم. دعا به حال امام و پیروزی رزمندگان را فراموش ننمایید.
خدایا خدایا تو را به جان مهدی (عج) تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار
رزمندگان اسلام نصرت عطا بفرما
به یا رب یا رب سنگرنشینان، به گردان حماسه آفرینان،
به آنانی که در تاریکی شب، مناجات و دعا دارند در شب
گهی در رزم و گاهی در نمازند، نمونه عاشقان پاک بازند
به پیکرهای پاک این عزیزان، که در اطراف سنگر جان سپردند
به اشک مادران داغ دیده، که میگویند شبها تا سپیده
به آن خواهران دل شکسته، که در سوگ برادرها نشسته
امام و رهبر ما را نگه دار، امید کشور ما را نگه دار (بعد از خدا)
به پیروزی رسان اسلامیان را، به نابودی کشان صدامیان را
و السلام علی من اتبع الهدی
غلامعلی عاقلی
از روستای «مهماندوست»
۶۲/۱۱/۰۵
انتهای پیام/