به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، غبارروبی و عطرافشانی گلزار شهدا، رسمی است که همه ساله به مناسبت عید نوروز و شروع سال جدید صورت میگیرد. از خیلی قبل در ذهنم بود که امسال حتما برای تهیه گزارش به گلزار شهدای «خلدبرین» یزد بروم.
هنوز اندک زمانی به جشن باستانی نوروز مانده بود که یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت: امروز قرار است جمعی از خانوادههای شهدا را برای غبارروبی گلزار فرزندانشان به «خلدبرین» ببریم؛ مصممتر شدم. دوربین و دستگاه ضبط صدا را برداشتم و نیت کردم که به لطف الهی بتوانم حق شهدا را به گونهای نیک ادا کنم، و الحق و الانصاف که شهدا همراهم بودنند.
ساعت ۱۰ نشده بود که رسیدم؛ هنوز کسی نیامده بود و بوی گلاب، عود و گلهای زیبا نشان از مراسمی خاص میداد.
داشتم قدم میزدم و دلم قرار نداشت که مینی بوسی با پلاک اداری ایستاد و جمعی زن و مرد، کودک و جوان از آن پیاده شدند. با نگاهم مهمانان عزیز را دنبال کردم کودکی که سبزه روبان پیچیده شده و بانویی که تنگ ماهی به دست داشت؛ اولین نفراتی بودنند که قدم به آستان پاک شهدا گذاشتند.
هنوز سوژه مناسبم را پیدا نکرده بودکه پیرمردی همراه با بانویی قد خمیده لنگان لنگان از پلهها بالا آمدند؛ ناخودآگاه به سمتشان دویدم؛ دست پیرزن را گرفتم نگاهش را لحظهای به من دوخت و گفت: «الهی پیر شوی دختر؟!» همانطور که پیرزن را هدایت میکردم با نگاهم همسرش را هم دنبال میکردم. در گوشهای از این خاک پاک ایستاد، نشست و بوسهای نسبتا طولانی بر خاک فرزندش نهاد.
من به همراه پیرزن رسیدم و نشستیم؛ هنوز چیزی نپرسیده بودم که پیرمرد نگاهش را به افق دوخت و گفت: «دخترم! محمد تنها پسرم بود، عصای دستم، اما وقتی عزم رفتن به جبهه کرد نتوانستم جلویش را بگیرم؛ هنوز بیست سالش نشده بود که خبر شهادتش را برایم آوردند.» به اینجا که رسید اشکهایمان سرازیر شد. قلبم در سینه آرام و قرار نداشت.
اما باز من نپرسیدم که گفت: «مادرش از آن روز تاکنون مریض است و فقط به عشق عصرهای پنجشنبه و سرزدن به پسرمان است که روزها را میگذراند»
پیرمرد که حالا متوجه شدم اسمش «سیدرضا» است؛ ادامه داد: «دخترم! من تا حالا هیچ وقت مصاحبه نکردم؛ اما وقتی آمدی به پیشواز من و همسرم؛ دلم خواست برایت درد و دل کنم؛ لطفا اسم کاملمان را ذکر نکن». من نیز با احترام تمام پذیرفتم.
نگاهم به چشمان پیرزن گره خورد زیر لب ذکر میگفت: با پسرش حرف میزد، دیگر مانده جایز نبود، سجدهای کوتاه با رسم ادای احترام به روح پر فتوح شهیدان زدم و ایستادم.
ادامه دارد...