خواهر شهید گمنام در گفت‌وگو با دفاع پرس:

انقلاب که شد، درس و مدرسه را گذاشت کنار و گفت «فقط امام»!

خواهر شهید مفقودالاثر «طالب مفاخری» گفت: اینکه شما می‌پرسی انتظار چگونه است، مثل این است که حال کسی را پرسیده باشی که در آتش آن‌قدر سوخته که فقط خاکسترش باقی‌مانده و در این شرایط به او بگویند چه حالی داری؟ چه جوابی می‌شنوی؟ از این حال بدتر هم هست؟
کد خبر: ۲۸۱۰۷۰
تاریخ انتشار: ۱۳ فروردين ۱۳۹۷ - ۲۰:۱۵ - 02April 2018

انقلاب که شد، درس و مدرسه را گذاشت کنار و گفت «فقط امام»!به گزارش خبرنگار دفاع پرس از سنندج، حکایت انتظار را باید از خانواده شهیدی پرسید که چشم‌ به‌راه خبری از فرزند خود، سال‌ها است با چشم گریان واژه «انتظار» را شرمنده خود کرده است.

«فراست مفاخری» خواهر شهید مفقودالاثر «طالب مفاخری» است که سال‌ها چشم انتظاری را طوری معنا کرده‌اند که حالش مانند آتشی است که آن‌قدر سوخته که تنها خاکسترش باقی مانده است.

وی خواهر شهیدی است که سال 1366 همراه فرماندهانش برای پاکسازی منطقه عازم شهر مرزی مریوان می‌شوند و تا الان خبری از وی نیست. در ادامه دردهای این خواهر شهید گمنام را می‌خوانید:

طالب، بسیار پرتلاش و توانمند بود

طالب متولد سال 1352 از سنندج بود. ما 9 فرزند (شش دختر و سه پسر) بودیم، طالب فرزند اول خانواده بود. پدر ما کارمند سپاه بود و مادر ما خانمی خانه‌دار که تمام عشقش فرزندانش بودند. به دلیل این که پدر مشغله زیادی داشت مسئولیت رسیدگی به ما تا حد زیادی با مادرم و برادر بزرگم بود.

انقلاب که شد، درس و مدرسه را گذاشت کنار؛ گفت «فقط امام»!

طالب برای کمک به بسیجیان در پایگاه ها و مساجد از دبیرستان انصراف داد و به همکاری با بسیجیان پرداخت و گفت «فقط امام».

پس از کار به منزل می‌آمد گاهی در حین ناهار خوردن با من و خواهرم درباره درس و مدرسه حرف می‌زد و جویای کارها و برنامه‌های‌مان می‌شد. از صبح تا وقت غروب مشغول کار بود و نزدیکیهای عصر هم دوباره همراه بسیجیان بود.

وی انسان با پشتکار و اراده‌ای بود و همواره من و خواهرهایم را به تلاش در درس خواندن و داشتن هدف در زندگی تشویق می‌کرد.

اعزام به جبهه

سال دوم دبیرستان بود که برای اعزام برای پاکسازی شهر مریوان همراه فرماندهانش اقدام کرد و راهی مناطق مرزی مریوان شد و از آن موقع تا به الان همه ما چشم انتظار هستیم، فقط دوستانش سال 67 به ما اعلام کردند که آن‌ها به مناطق مرزی رفتند و دیگر از آن‌ها هیچ اطلاعی کسب نکردند و تمام زندگی مادرم به دعا تبدیل شده است و می‌گوید: «شاید طالب برگردد... شاید پیکرش را برایم آوردند... شاید طالبم زنده باشد» و تمام روزها و شب‌ها را به این امید سپری می‌کند.

سال‌های سخت انتظار مثل کسی که در وسط شعله‌های آتش است

روزهای سخت این سال‌ها دلتنگی‌اش هم زیاد بود. وقتی دلتنگ می‌شدیم بر سر خاک شهیدان گمنام می‌رفتیم. سخت بود تحمل‌اش نیروی زیادی می‌خواست. اینکه شما می‌پرسی چه حالی داشتم مثل این می‌ماند که حال کسی را پرسیده باشی که در وسط آتش آن‌قدر سوخته که فقط خاکسترش باقی‌مانده و در این شرایط به او بگویند چه حالی داری؟ چه جوابی می‌شنوی؟ از این حال بدتر هم هست؟ من هم در سال‌های سخت انتظار مثل کسی که وسط شعله‌های آتش باشد، خاکستر شدم سوختم.

خدا مقاومت را به ما عطا کرده است

او علت استحکامش در برابر سختی انتظار را صبری می‌داند که خداوند به او عطا کرده است، در این باره می‌گوید: احساس می‌کردم که خدا مقاومت را به من عطا کرده است، هیچ وقت ابراز نارضایتی و ناراحتی نکردم چون به راهی می‌رفتند که امام‌مان گفته بود برای همین راضی بودیم.

سخن آخر

ما هیچ توقعی نداریم، فقط مردم قدر شهدا را بدانند؛ همان‌طور که طالب قبل از شهادتش همواره به شهدا احترام می‌گذاشت و قدرشناس‌شان بود. جوانان این مرز و بوم از جان خودگذشتند نگذاریم که خدای نکرده خون‌شان پایمال شود.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها
آخرین اخبار