به گزارش خبرنگار
دفاع پرس از ساری، پنجمین جشنواره خاطرهنویسی دفاع مقدس با موضوع خاطرات نقش زنان ایثارگر مازندرانی در انقلاباسلامی و دفاع مقدس (از سال ۱۳۴۲ تا ۱۳۶۷) توسط انتشارات «سرو سرخ» وابسته به اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس مازندران در سال ۱۳۹۶ به چاپ رسید.
خاطره پیش رو، روایت «نسرین فاریابی» از زنان ایثارگر رامسر است که پژوهش آن توسط «مریم سلیمان نژاد» انجام شد.
رأی گیری معروف 12 فروردین 1358 بود. فرمانداری به ما مأموریت داد تا یک صندوق رأی به طرف ییلاق «جواهرده» ببریم. به تعداد حائزین شرایط، برگهای رأی هم به ما دادند تا همراه با صندوق به ییلاق ببریم. برگهها را توی ساک گذاشتیم و راه افتادیم. آن وقتها مثل حالا ماشین نبود که به راحتی به ییلاق رفت. به هر سختی که بود ماشین گرفتیم و بالاخره به جواهرده رسیدیم. مردم ییلاق صندوق و پارچه سفیدی را که قرار بود، روی صندوق بگذاریم و آن ساک را دیدند، فهمیدند که ما جزو عوامل انتخابات هستیم.
بیشتر از اینکه مردم در ییلاق باشند، مسافرها در آنجا بودند. پدرم برای احتیاط، صندوق را به منزل پدر شهید مهمات چی بُرد تا فردا موقع رأیگیری، صندوق را از آنجا به محل اخذ رأی ببرد. میخواستیم ساک برگههای رأی را هم در خانه آقای مهمات چی بگذاریم که با خودمان گفتیم، این را با خودمان به رامسر میبریم و فردا موقع برگشت، دوباره با خودمان میآوردیم. من و پدرم راه آمده را برگشتیم. خانهمان در حال تعمیر بود و مجبور بودیم تا درست شدن آن، خانهای را برای خودمان اجاره کنیم. ساعت یک و نیم دونیمه شب، صاحبخانهی ما، با داد و فریاد صدا زد: «حاجی !حاجی! پاشو! ییلاق آتش گرفته.»
پدرم تا این را از صاحبخانه شنید، معطل نکرد و فوری خودش را به ییلاق رساند. هر کس به اندازه خودش، در خاموش کردن شعلههای آتش تلاش میکرد.
تلفنی در روستا نبود که بشود از رامسر، نیروی کمکی درخواست کرد. مغازهای که صندوق رأی داخل آن بود، کاملاً در آتش سوخت. چند ساعت از مهار آتش توسط ییلاقیها و مسافرها نگذشت که پدرم برگشت. ما که منتظر خبری از ییلاق بودیم، به طرف پدر دویدیم تا از ماجرا با خبر شویم. پدر که حال و روز خوبی نداشت، گفت: «این منافقهای لعنتی، کارشان را کردند و وقتی فهمیدند صندوق را داخل مغازه گذاشتیم، آمدند و خرابکاری کردند؛ کاش موقعی که داشتیم میرفتیم، صندوق را مخفی میکردیم تا کسی نفهمد ما جزو عوامل انتخابات هستیم.»
منافقین تصور میکردند، ساک برگههای رأی داخل مغازه است و اگر مغازه را آتش بزنند، از برگههای رأی جز خاکستر، چیزی باقی نمیماند و مردم روستا دیگر نمیتوانند در رأیگیری دوازده فروردین شرکت کنند و به جمهوری اسلامی، رأی «آری» بدهند؛ غافل از اینکه ما ساک برگههای رأی را آنجا نگذاشتیم و با خودمان بردیم.
به مسجد که محل رأیگیری مردم جواهرده بود، رسیدیم. بلافاصله ابتکاری به خرج دادیم و با کمک چند نفر، به جای صندوق آتش گرفته، با کمک کارتن، صندوقی درست کردیم و پارچه سفیدی را دورتا دور آن پیچیدیم و آماده رأی گیری از مردم شدیم. چند نفر پاسدار هم با توجه به خرابکاری دیروز منافقین، به حالت مسلح از محل انتخابات حفاظت میکردند اما با همه اینها، منافقین دست از فتنههایشان برنداشتند. یکی از نگهبانها، پدر شهید «گوهر رستمی» بود. او حواسش جمع بود تا یک وقت کسی در رأی گیری رخنه نکند.
همزمان، سه خواهر که گرایشهای نفاق داشتند، به محل رأیگیری آمدند. پدر شهید که میدانست آن سه نفر، نیت خیرخواهانه ندارند و آمدهاند تا با ایجاد درگیری، امنیت انتخابات را به هم بزنند، جلوشان ایستاد و درحالیکه گلنگدن تفنگش را کشید؛ او را تهدید کرد و گفت: «معطل نکنید و رایتان را توی صندوق بگذارید و زود این جا را ترک کنید!»
* * *
در ایست و بازرسی که سپاه بین جادههای داخل و خارج از شهر برپا میکرد شرکت داشتم. طراحی شده بود که بین افرادی که در بازرسی شرکت میکنند، حتماً دو سه نفر خواهر هم شرکت کنند. به خاطر شرایط امنیتی، عادت داشتم اورکت سپاه به تن کنم. مقنعه هم که سرم بود.
یکی از روزها بچههای بازرسی در حین بازرسی، جلوی ماشین پیکانی را که راننده آن مرد بود و چند سرنشین زن هم داشت، گرفتند. طبق هماهنگی که انجام شد، برادران، راننده را پیاده کردند و جلوی ماشین، از او سوالاتی را پرسیدند تا از ماهیت او سر در بیاورند. من هم کار بازرسی از خانمهای توی ماشین را گوشهای آن طرفتر به عهده گرفتم. راننده وقتی دید، من دارم خانمها را تفتیش بدنی میکنم، داد و هوار راه انداخت و گفت: «مثلاً شما ادعای مسلمانی و پاسداری میکنید؟ این چه جور مسلمانی است که یک مرد باید ناموس آدم را تفتیش بدنی کند؟!»
همکاران پاسدار وقتی دیدند، رگ غیرتِ این راننده به جوش آمد، گفتند: «زود قضاوت نکن! آن دو نفر را که میبینی دارند زن و ناموس شما را تفتیش میکنند، مرد نیستند؛ آنها همکارِ خواهر ما هستند؛ چون اورکت پوشیدهاند، تصور کردید که اینها مرد هستند!»
راننده وقتی متوجه اشتباهش شد، از برادران عذرخواهی کرد.
انتهای پیام/