وضعیت سفید (۶)؛

ماجرای وضعیت سفید و لنگه کفش

«هر دو زدیم زیر خنده زیرا یک لنگۀ کفش پایم نبود. خانم معلم گفت عزیزم برو کفشت را بپوش دیگر وضعیت سفید شده عجله کن، برگشتم و کفشم را پوشیدم.»
کد خبر: ۲۸۴۲۳۸
تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۷ - ۱۰:۵۶ - 26March 2018

ماجرای وضعیت سفید و لنگه کفش

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از استان مرکزی، «توجه! توجه! علامتی که هم اکنون می‌شنوید اعلام خطر یا وضعیت قرمز است و معنی و مفهوم آن این است که حمله هوایی انجام خواهد شد. محل کار خود را ترک و به پناهگاه بروید...».

این جمله برای بسیاری از آنانی که در سال های جنگ حضور داشتند بسیار آشناست جمله‌ای که وقتی از رادیوی خانه ها پخش می شد بلافاصله با هجوم به سوی امن ترین پناهگاه‌ها و محل ها رفته و در انتظار اعلام وضعیت سفید می نشستند.

پس از اعلام وضعیت قرمز سیل عظیمی از هواپیماهای دشمن در آسمان کشور به پرواز در می آمد و گلوله های سربی همچون گلوله های آتشین بر پشت بام خانه ها نشانه ها می رفت.

آن هنگام که چادر سیاه شب بر آسمان کشیده می شد این لحظات دلهره آور به اوج خود می رسید و ملت ما نزدیک به هشت سال از زندگی خود را در این شرایط سپری کردند.

هنوز هم شنیدن عبارات آژیر قرمز و یا وضعیت سفید برای آنانی که آن سالها و آن لحظات دلهره آور را تجربه کردند با مرور خاطره همراه است؛ چرا که بیشترشان در یکی از همین حملات هوایی عزیزی را از دست دادند و امروز تنها عکس در قاب مانده از او را دارند که با زدودن گرد و غبار از روی آن  به یاد آن سالهای تلخ می افتند.

جنگ آمد و در کنار ایستادگی و مقاومت های رزمندگانمان در میدان های نبرد رفتن و پرکشیدن عزیزمان را با خود به همراه داشت هنوز عده زیادی هستند که خاطرات زیادی از آن دوران دارند .

خانم الله وردی از اراک یکی از همان هایی است که آن روزها و خاطرات بمباران را به خاطر دارد که با هم می خوانیم:

لنگه کفش

راه زیادی آمده بودم و خیلی خسته بودم وقتی به حیاط مدرسه رسیدم هنوز نفسی تازه نکرده بودم که زنگ کلاس به صدا در آمد همراه با بچه‌ها به طرف کلاس راه افتادیم وارد کلاس شدیم و هرکس به سر جای خود رفت.

صدای قیژ و قیژ نیمکت‌ها بلند شد. بچه‌ها کلاس را خیلی شلوغ کرده بودند مبصر دائماً بچه ها را دعوت به سکوت می کرد من هم مثل همیشه سر جایم در میز سوم کنار دیوار نشستم یادم می آید که در آن ساعت دستور فارسی داشتیم و دبیرمان خانم مهربان و خوبی بودند، حدود 10 دقیقه ای گذشت و دبیران به سر کلاس ها رفتند.

با برپای مبصر ورود دبیر را خیر مقدم گفتیم ایشان هم پس از سلام و احوالپرسی درس جدید را شروع کردند من هم کتاب و دفتر و وسایل تحریرم را روی میز گذاشتم دیگر صدایی غیر از جیرجیر گچ و سخنان خانم معلم به گوش نمی رسید.

تازه گرم گوش دادن به درس شده بودم که ناخودآگاه دستم به تراش خورد و زیر میز افتاد برای برداشتن آن به زیر نیمکت رفتم وقتی روی پایم ایستادم تا تراش را بردارم متوجۀ چیزی در داخل کفشم شده، چیزی مثل درفش که به پایم فرو میرفت.

 تازه یادم افتاد که این چیز یا به اصطلاح درفش از در خانۀمان که به راه افتاده بودم داخل کفشم بود، طاقت نیاوردم و کفشم را از پایم بیرون آوردم سنگ کوچک و ریزی در آن بود که آن را درآورده و بیرون انداختم اما هنوز کفشم را نپوشیده بودم که صدای خانم معلم را شنیدم که می پرسید چرا زیر میز رفتی؟ من که درس را برای خود نمی گویم.

خیلی سریع بلند شدم و از زیر میز بیرون آمدم خانم معلم مشغول تدریس بودند مدتی گذشت تا اینکه صدای در کلاس بلند شد وقتی در را باز کردند خانم معاون گفت وضعیت قرمز شده لطفاً بچه ها را به طرف سنگر راهنمایی کنید.

با شنیدن این کلام هیاهوی بچه ها بلند شد و همه از کلاس بیرون زدند و من هم با شتاب و اضطراب به طرف سنگر به راه افتادم هنوز چند قدمی نرفته بودم که دیدم خانم معلم دائماً به من نگاه می کند تعجب کردم با خود گفتم نکند برای اینکه موقع درس زیر میز رفته بود او ناراحت است خواستم چیزی بگویم که دیدم وی به طرف پایین نگاه می کند من هم سرم را پایین گرفتم اول خودم هم تعجب کردم ولی بعد هر دو زدیم زیر خنده زیرا یک لنگۀ کفش پایم نبود خانم معلم گفت عزیزم برو کفشت را بپوش دیگر وضعیت سفید شده عجله کن، برگشتم و کفشم را پوشیدم، همه رفته بودند سالن و کلاس ها خالی و خلوت بودند.

خوشبختانه وقتی به در سنگر رسیدم همه در حال بیرون آمدن بودند به کلاس برگشتم. بعد از آن هر وقت دبیرمان مرا می دیدند می خندیدند و من متوجه می شدم که باز به یاد آن روز و جریان لنگه کفش افتاده است.

انتهای پیام/

نظر شما
پربیننده ها