ما توانستیم ۵۰۰/

من فرزند صلح هستم

31 سال گذشته است؛ اما هنوز هم حتی از پشت شیشه‌های قاب عکس، برق چشمان عمویم مرا منقلب می‌کند و من نمی‌دانم راز این ماندگاری چیست، آخر، من فرزند صلحم.
کد خبر: ۲۸۵۲۴۰
تاریخ انتشار: ۱۴ فروردين ۱۳۹۷ - ۱۲:۵۸ - 03April 2018

«من فرزند صلح هستم»به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، یادداشتی را در ذیل می‌خوانید که دل‌ها را به سمتی سوق می‌دهد که مدتی است از آن غافل هستیم.

فکر می‌کنم عکس اولین شهیدی که دیدم، عکس عموی شهیدم بود. همان چهره پر اُبهت با لبخندی از سر رضایت و سربلندی از بین لاله‌های قرمز درون قاب عکس به دوروبری‌ها نگاه می‌کرد.

مادربزرگم گاهی از بمباران‌ها و پناه گرفتن‌ها تعریف می‌کرد، اغلب با نگاهی که معنی‌اش را نمی‌فهمیدم، می‌گفت: «تو، اما پسرم فرزند صلحی».

بعد‌ها یادمان دادند که نماد شهید، گل لاله است؛ معلم‌مان لاله‌ای کشید و زیرش با خط خوش نوشت «شهیدان زنده‌اند، الله اکبر» و من هر بار فقط سعی می‌کردم لاله‌هایم را قشنگ‌تر و با آب و تاب‌تر و قرمزتر بکشم.

کم‌کم توجهم جلب شد به خیابان‌ها، مدرسه‌ها و موسساتی که اسم شهیدان را یدک می‌کشیدند. شهیدانی که شاید بین آجر‌ها، سیمان‌ها و قاب‌ عکس‌هایی فراموش شده بودند. آخر هیچ‌کدام از آدم بزرگ‌های داخل آن ساختمان‌ها از آن‌هایی که برایم گفته‌بودند، نبودند. هیچ‌کدامشان هیچ شباهتی به علی دهکردی (بازیگر) فیلم «از کرخه تا راین» که برای من سنبل یک رزمنده شده بود، نداشتند.

گفتم «از کرخه تا راین»، یادم آمد تلویزیون «روایت فتح» و «بازگشت پرستوها» را پخش می‌کرد و همچنین «آژانس شیشه‌ای» را برای بار بیست و چندمین بار پخش می‌کرد. من تماشا می‌کردم و گاهی وقت‌ها هم احساساتی می‌شدم و گریه می‌کردم، اما ته دلم خوشحال بودم، خوشحال از اینکه فرزند صلح هستم.

باز هم سال‌ها گذشت و من برای اولین بار رفتم سر مزار حاج حسین خرازی، همان‌که به قول سید علی بنی لوحی، «جز لبخند، چیزی نگفت» و لبخندش گویاترین و عمیق‌ترین پیغام‌ها را یک‌جا سرازیر می‌کرد به تک‌تک سلول‌های بدنم.

«اخراجی ها» را ساختند و بعد سری دوم همین مجموعه را. هنرمندان معترض شدند؛ مردم تعریف و تمجید کردند. افرادی بیان می‌کردند که اخراجی‌ها واقعیت‌های هشت سال دفاع مقدس را به تصویر نکشیده است، اما عده‌ای دیگر می‌گفتند: نه، این عین واقعیت دوران حماسه و دفاع است و من فقط نگاه می‌کردم و هر از گاهی به نشانه تایید صحبت سری تکان می‌دادم. چه می‌دانستم؟ آخر من فرزند صلح بودم.

‌می‌خواهم از دفاع مقدس بنویسم، از سال‌هایی که ندیده‌ام، از آژیر خطر‌هایی که نشنیده‌ام، از روز‌هایی که حس نکرده‌ام. از مسوولیتی که به دوشم حس می‌کنم، نمی‌دانم چه وظیفه‌ای دارم؟ اما نه، بیش‌تر که فکر می‌کنم می‌بینم مسوولیت من نباید کار عجیب و غریبی باشد؛ مسوولیتم همانی است که شهدا در وصیت‌نامه‌هایشان نوشته‌اند، همان‌ها که به خاطرشان من، تو و برادرم را به خون پاک برادرانشان قسم داده‌اند. شاید مسوولیّت من همین «سیب زمینی» نبودنم است.

خانواده‌ام هنوز بعد از 31 سال برای عمویم مراسم سالگرد می‌گیرند. هنوز خیلی از شب‌ها مادربزرگم خواب عمویم را می‌بیند و هنوز هم.

31 سال گذشته، اما هنوز هم، حتی از پشت شیشه‌های قاب عکس، برق چشمان عمویم مرا منقلب می‌کند و من نمی‌دانم راز این ماندگاری چیست؟ آخر، من فرزند صلحم…

انتهای پیام/ 114

نظر شما
پربیننده ها