عاشقانه بودن کتاب به دل جوانان می‌نشیند؛

چرا «دختر شینا» موفق بود؟

من احساس می‌کنم صداقت و عشق راوی و نویسنده، کتاب را خیلی جذاب کرده است. حالا مادرم یک نوع عشق به همسرش داشت و خانم ضرابی‌زاده هم یک جور دیگر به شهدا عشق دارد.
کد خبر: ۲۹۳۲۶۱
تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۷ - ۱۸:۱۰ - 27May 2018

چرا «دختر شینا» موفق بود؟به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، «دختر شینا» یکی از نمونه‌های موفق خاطره‌نگاری در حوزه ادبیات دفاع مقدس است. کتابی محبوب و دوست‌داشتنی که پس از گذشت هفت سال از اولین چاپش همچنان مردم دوستش دارند و آن را می‌خرند. «دختر شینا» شرح حال زندگی ساده و عاشقانه شهید «ستار ابراهیمی هژیر» و همسرش «قدم‌خیر محمدی کنعان» است. کتاب از دوره‌ای صحبت می‌کند که آدم‌ها زندگی‌هایشان به دور از تجمل و مادی‌گرایی بود ولی زندگی‌هایشان سراسر عشق و خوشی‌هایی از ته دل بود. «دختر شینا» از سبک زندگی‌ای صحبت می‌کند که روبه فراموشی است. «معصومه ابراهیمی هژیر» از دلایل محبوبیت کتاب میان مردم و بازخوردهایی که از مخاطبان می‌گیرد، می‌گوید.

فروش و استقبال مردم از «دختر شینا» تا چه اندازه برایتان خوشحال‌کننده است؟
کتاب به چاپ 88 رسیده و هفتمین سالی است که در صدر فروش کتاب‌های دفاع مقدس قرار می‌گیرد. اینکه می‌بینیم «دختر شینا»‌ همچنان می‌فروشد واقعاً خوشحال می‌شویم و استقبال مردم و مهر و محبتی که به کتاب دارند برای خودم خیلی مهم است. خوشحال می‌شوم با هر تجدید چاپ خاطرات مادرم دوباره تداعی می‌شود و این یعنی این خاطرات هنوز زنده مانده است. این برای من ، خواهر و برادرهایم رضایتبخش و خوشحال‌کننده است. این دیده شدن و خوانده شدن برایمان خیلی اهمیت و ارزش دارد.

به نظرتان این استقبال می‌تواند از بار دلتنگی‌هایتان کم کند؟
قطعاً می‌تواند. چون با خواندن کتاب مردم با ما همدلی می‌کنند و ارتباط می‌گیرند. هفته گذشته خانمی از شهری دیگر به همدان آمده و برای پیدا کردن مزار مادرم به گلزار شهدا رفته بود و بعد از آنجا می‌خواست به سفر کربلا برود. وقتی تماس گرفت و من آدرس مزار را ‌دادم و ایشان سر مزار حاضر شد از شدت خوشحالی جیغ می‌زد. این برایم برکت زندگی است. می‌گویم خدایا شکرت که دیگران کتاب را خوانده‌اند، ارتباط گرفته‌اند و زندگی ما را درک می‌کنند. اینکه هنوز کسانی هستند که قلبشان برای زمان جنگ، خانواده‌های شهدا و ایثارگر بتپد. همه اینها برای ما جای خوشحالی دارد.

به نظر باید زندگی‌تان را به قبل از انتشار «دختر شینا» ‌و پس از انتشار آن تقسیم کرد؟
وقتی می‌گویند رسانه و هنر نقشی تعیین‌کننده و جهانی دارد را ما کاملاً حس کردیم. اینکه یک کتاب می‌تواند هویت ما را نشان دهد ، تحول ایجاد و فرهنگ‌سازی کند خیلی ارزش دارد. دفاع مقدس ما الان با این کتاب‌ها دیده می‌شود. در میان همکارانم دیده‌ام کسی تا به حال کتابی از حوزه دفاع مقدس نخوانده و پس از خواندن «دختر شینا» به سمت کتاب‌های این حوزه جذب شده‌ و آثار دفاع مقدس را پیگیری کرده‌است. این کتاب باعث شده جنگ را بهتر ‌ببینند و درک ‌کنند. به نظرم اینگونه از کتاب‌ها نسل‌مان را تربیت می‌کند.

به نظر خودتان «دختر شینا» چه چیزی دارد که هنوز پس از گذشت هفت سال همچنان محبوب و پرفروش است؟
من احساس می‌کنم صداقت و عشق راوی و نویسنده، کتاب را خیلی جذاب کرده است. حالا مادرم یک نوع عشق به همسرش داشت و خانم ضرابی‌زاده هم یک جور دیگر به شهدا عشق دارد. این دلی کار کردن و صادق بودن خیلی مهم است. از لحاظ ادبی، قلم روان و ساده و دور از شعار و حرف‌های کلیشه‌ای باعث شده که کتاب به دل بنشیند. تمام خانواده شهدا این دوره را گذرانده‌اند. کتاب را که می‌خوانند می‌گویند به زمان جنگ و زندگی خودمان رفتیم. دختر شینا حرف دل همه خانواده شهداست و شاید به خاطر همین پرفروش است و توانسته است در دل نسل جوان راه پیدا کند.

همچنین کتاب، یک عاشقانه زیبا در دل جنگ است.
عاشقانه بودن کتاب خیلی به دل می‌نشیند. قبلاً در کتاب‌های دفاع مقدس عشق نمی‌دیدیم، یعنی فقط مرد جنگ را در جبهه می‌دیدیم. «دختر شینا» به خودش جرئت می‌دهد از عشق و زندگی‌اش بگوید. برخی وقتی کتاب را می‌خواندند این عشق جاری در کتاب برایشان سنگین بود و خیلی رک به ما می‌گفتند چرا حاج ستار از زندگی خصوصی‌اش گفته است ولی جوانان از این مسئله لذت می‌برند. من وقتی برای سخنرانی درباره کتاب می‌روم، می‌گویم از کدام قسمت خوشتان آمد و آنها می‌گویند جایی که مادرتان «بله» را گفت یا جایی که انار در دهان هم می‌گذارند و می‌بینم جوانان این مسائل را می‌خواهند و از اینجا ارتباط گرفته‌اند تا زمان شهادت. تازه آنجا شهادت را درک می‌کنند. این جرئت خانم ضرابی زاده است که با شهامت سراغ زندگی عاشقانه یک فرمانده رفته و اینکه در مواردی خیلی ظریف وارد جبهه هم می‌شود. جایی که پدر از شهادت عمویم می‌گوید اشک مخاطب را درمی‌آورد. وقتی تمام عملیات کربلای4 را خیلی موشکافانه بیان می‌کند و سختی‌های جنگ بدون صدای توپ و تفنگ و خون ریختن گفته می‌شود خواننده با سختی‌جبهه و کار رزمندگان آشنا می‌شود.

خوانندگان کتاب هنگام صحبت با شما و دیگر اعضای خانواده بیشتر روی چه مسائلی از کتاب تمرکز می‌کنند و برایشان جالب است؟
صددرصد کسانی که کتاب را مطالعه کرده‌اند به ما گفته‌اند لحظه شهادت پدرمان با تنهایی‌های مادرمان اشک ریخته‌اند. برایشان جالب بوده که یک زن با وجود اینکه همسر بالای سرش نیست چطور می‌تواند وفادار به همسرش باشد و آنقدر خالصانه زندگی کند و فرزندانش را تر و خشک کند. اینکه در لحظات نبود پدر، چه ذوق و انرژی زیادی برای دیدن همسرش دارد. می‌داند اگر یک هفته کنارش نیست ولی باز تمام زندگی‌اش همسرش است. همه از زندگی‌شان درس می‌گیرند که من هم هوای همسرم را داشته باشم و نوعی امید برایشان است. وقتی می‌خوانند بدبینی‌هایشان نسبت به زندگی کنار می‌رود و زندگی‌شان هدفمند می‌شود. خیلی از زوج‌های جوان که کتاب را خواندند به این نتیجه رسیدند که برای خرید عروسی‌شان سختگیری نکنند. اینها بازخوردهایی است که ما از دیگران شنیده‌ایم.

این پرهیز از تجمل و ساده‌زیستی یکی از همان حلقه‌های گمشده در زندگی امروز است. مادرتان در کنار این نکته چه موارد دیگری را به فرزندانش گوشزد می‌کرد؟‌
مادرم درباره احترام به خانواده همسر خیلی با ما صحبت می‌کرد و اینکه همسرت را همه جوره باید دوست باشی. می‌گفت وقتی انتخابتان را کردید باید در زندگی‌ پای همسرتان بایستید و کنارش باشید. همین موارد ساده الان در زندگی‌ بسیاری دیده نمی‌شود. در حال حاضر تا کمی ناملایمتی در زندگی به وجود می‌آید زوج‌ها سریع صحنه را خالی می‌کنند و دنبال طلاق می‌روند. 20 سال پیش مشاوره رفتن خیلی مرسوم نبود ولی مادرم با اینکه سواد زیادی نداشت به ما گفت قبل ازدواج به مشاوره بروید و همدیگر را بشناسید چون باید پای هدف همدیگر بایستید. مادرم پای هدف همسرش ایستاد. مادرم خیلی قانع بود و می‌گفت برای خانواده همسرتان احترام قائل شوید تا برایتان احترام قائل شوند.

به نظرم مادرتان نان صفای دل و خوب بودنشان را خوردند تا همه مردم ایران چنین شخصیتی را بشناسند و درک کنند؟
مادرم نه تنها با فرزندانش بلکه با اطرافیان و همسایه‌ها هم خیلی خوب بود. همسایه‌ها می‌گویند وقتی قدم خانم رفت، صفا هم از کوچه رفت. مثلاً کسی فوت می‌شد اول از همه مادرم همه را جمع می‌کرد و می‌گفت به مراسمش برویم. عروسی می‌شد باز همین کار را می‌کرد. در خانه‌اش به روی همه باز بود. عمه‌هایم اول به خانه ما می‌آمدند بعد به خانه پدر و مادرشان می‌رفتند. در خانه‌مان همیشه صفا و سادگی و محبت برقرار بود.

اینکه می‌گویند بهشت جای مادران است کاملاً درباره مادرتان صدق می‌کند.
مادرم با پدرم قول و قرارگذاشته بود و برای فوتش هم برنامه داشت. تا حالا جایی نگفته‌ام حتی برای رفتنش برنامه‌ریزی کرده بود. مادرم با پدر قرار گذاشته بود آخرین دختر را که به خانه بخت فرستاد پدرم او را هم ببرد. زمانی که مادرم مریض شد ما خواهر آخری را عقد کردیم ولی یکی مانده به آخری هنوز عقد نکرده بود. همه نشسته بودیم که مادر گفت حاجی قرار گذاشته بودیم آخرین بچه را که عقد کردیم من را با خودت ببری فقط حواست باشه یکی مانده به آخری مانده است و چند سال باید به من فرصت بدهی. وقتی پدر شهید شد مادرم 24 سال بیشتر نداشت و با پنج بچه در یک شهر غریب بدون هیچ فامیلی زندگی کرد. می‌توانست آن موقع پیش پدر و مادرش برود ولی چون پدر وصیت کرده بود می‌خواهم بچه‌ها در شهر بزرگ شوند و درس بخوانند مادر تمام سختی‌ها را به جان خرید تا وفای به عهد کند. مادرم به پدر سخت «بله» را گفت ولی دیگر پای زندگی‌ای که از صفر شروع می‌کند می‌ایستد. با هم یک خانه کاهگلی می‌سازند و دنیایشان همان خانه کاهگلی می‌شود. دلخوری‌هایشان با یک محبت تمام می‌شد برعکس امروز که فقط ناراحتی‌ها را کش می‌دهیم.

آیا در طول این سال‌ها گله و شکایتی داشتند؟
اصلاً. وقتی بقیه کم می‌آوردند می‌آمدند از مادرم انرژی می‌گرفتند. ما زمان مدرسه وقتی کارنامه می‌گرفتیم خانواده ما اولین خانواده‌ای بود که با هدیه به مدرسه می‌آمد. مادرم حقوق زیادی نمی‌گرفت ولی می‌گفت شما درستان را بخوانید و به دانشگاه بروید و هر مراسم و برنامه‌ای باشد من همراهتان هستم. معلم‌های زمان مدرسه‌مان را که می‌بینیم می‌گویند مادرتان تنها کسی بود که تمام جلسات دیدار با اولیا مدرسه می‌آمد. مثلاً فکر کنید چهار بچه در یک مدرسه بودیم و مادرم برای تک‌تک‌مان می‌آمد. برای هر کاری تشویق‌مان می‌کرد و امید می‌داد. برای همه چیز نذری می‌داد تا ما رو به جلو حرکت کنیم.

این نگاه سنتی و زیبایی که در «دختر شینا»‌جاری است و الان کمرنگ ‌شده می‌تواند راه نجات زندگی جوانان باشد. چقدر خوب است نقاط مثبت سنمان را انتقال دهیم و تقویت کنیم.
سنت، هویت و ملیت ماست و نمی‌توان از آن فرار کرد. من اگر به سنت پایبند باشم شب عید به خانه پدرشوهرم می‌روم. اگر پایبند سنت نباشم می‌روم مسافرت تا کسی خانه‌ام نیاید. رسانه‌های غربی خوب روی ما کار می‌کنند و آنقدر روی نقاط ضعف‌سنت‌مان انگشت می‌گذارند تا آن را بد نشان دهند. الان اگر به یک زوج جوان بگویید درباره زندگی سنتی چه فکری می‌کند می‌گوید یعنی باید بروم با خانواده همسر زندگی کنم. نمی‌گوید سنت ایرانی یعنی احترام به بزرگ‌ترها، رفت و آمدهای خانوادگی و ما آنقدر اینها را نگفته‌ایم و فکر کرده‌ایم چیزی عادی است که دشمن از آن سوءاستفاده ‌کرده است. سنت این است؛ خانوادگی به مهمانی برویم و دور یک سفره شام بخوریم. صمیمیت و پایبندی به خانواده ، حمایت و همدلی همه از سنت می‌آید. حالا جای این زیبایی‌های سنت دلبسته فرهنگ غربی شده‌ایم. جای این رفت و آمدهای خانوادگی حیوان خانگی نگه می‌داریم. دور شدن از این سنت به خانواده‌های ایرانی آسیب می‌زند.

و مزار مادرتان امروز به مکانی برای رفع دلتنگی مردم و درد دل کردن آنها تبدیل شده است؟
حاجت هم می‌دهد. پدر و مادرم خوب هوای مخاطبانشان را دارند. این کتاب توسط خود خدا دیده شد. مادرم خیلی مظلوم بود و محبوبیت «دختر شینا» لطف خداست. مگر می‌شود یک کتاب هفت سال همیشه در صدر فروش باشد. امسال هم در نمایشگاه کتاب دومین کتاب پرفروش سوره مهر بود. بعد از هفت سال همچنان جذابیت و تازگی دارد. مگر می‌شود این کتاب به دست رهبر برسد و ایشان کتاب را چند روزه بخوانند و بعد بفرمایند من می‌خواهم این پنج بچه را ببینم. اینها همه برای ما برکت است. آقا موشکافانه کتاب را خوانده بود و آنقدر با جزئیات کتاب را برایمان توضیح می‌داد که ما فقط گوش می‌کردیم.

منبع: روزنامه جوان

انتهای پیام/ 141

نظر شما
پربیننده ها