غم عجیب وزیر دفاع جمهوری اسلامی

آتش خمپاره باریدن گرفت و دکتر چمران دستور داد «رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند و از هم فاصله بگیرند.» یارانش از او فاصله گرفتند. خمپاره‏‌ها در اطراف او به زمین خورد. ترکش خمپاره دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و ترکش‌‏های دیگر صورت و سینه دو یارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان به آسمان برخاست.
کد خبر: ۲۹۶۵۷۵
تاریخ انتشار: ۰۱ تير ۱۳۹۷ - ۱۴:۰۲ - 22June 2018

غم عجیب وزیر دفاع جمهوری اسلامیبه گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، در سحرگاه سی‏ و یکم خردادماه سال ۱۳۶۰، «ایرج رستمی» فرمانده منطقه «دهلاویه» به شهادت رسید و شهید دکتر چمران به شدت از این حادثه افسرده و ناراحت بود.

از در و دیوار، از جبهه و شهر، بوی مرگ و نسیم شهادت می‌‏وزید و گویی همه در سکوتی مرگبار منتظر حادثه‌‏ای بزرگ و زلزله‌‏ای وحشتناک بودند.

شهید چمران، یکی دیگر از فرماندهانش را احضار کرد و خود او را به جبهه برد تا در دهلاویه به جای رستمی معرفی کند. اینک او خود به قربانگاه می‏‌رفت. او به طرف سوسنگرد به راه افتاد و در بین راه مرحوم آیت ‏الله اشراقی و شهید تیمسار فلاحی را ملاقات کرد.

برای آخرین ‏بار یکدیگر را بوسیدند و باز هم به حرکت ادامه داد تا به قربانگاه رسید. همه رزمندگان را در کانالی پشت دهلاویه جمع کرد، شهادت فرمانده‌‏شان، ایرج رستمی را به آن‌ها تبریک و تسلیت گفت و با صدایی محزون و گرفته از غم فقدان رستمی، ولی نگاهی عمیق و پرنور و چهره‏ای نورانی و دلی مالامال از عشق به شهادت و شوق دیدار پروردگار.

گفت: «خدا رستمی را دوست داشت و برد و اگر ما را هم دوست داشته باشد، می‌‏برد.» خداوند ثابت کرد که او را دوست می‌‏دارد و چه زود او را به سوی خود فراخواند.

سخنش تمام شد، با همه رزمندگان خداحافظی و به همه سنگر‌ها سرکشی نمود و در خط مقدم، در نزدیک‏ترین نقطه به دشمن، پشت خاکریزی ایستاد و به رزمندگان تأکید کرد که از این نقطه که او هست، دیگر کسی جلوتر نرود. چون دشمن به خوبی با چشم غیرمسلح دیده می‌‏شد و مطمئناً دشمن هم آن‌ها را دیده بود.

آتش خمپاره باریدن گرفت و دکتر چمران دستور داد «رزمندگان به سرعت از کنارش متفرق شوند و از هم فاصله بگیرند.» یارانش از او فاصله گرفتند. خمپاره‏‌ها در اطراف او به زمین خورد. ترکش خمپاره دشمن به پشت سر دکتر چمران اصابت کرد و ترکش‌‏های دیگر صورت و سینه دو یارش را که در کنارش ایستاده بودند، شکافت و فریاد و شیون رزمندگان به آسمان برخاست. او را به سرعت به آمبولانس رساندند. خون از سرش جاری بود. شاید در آن اوقات، همانطوری که خود آرزو کرده بود، حسین (ع) بر بالینش آمده بود و و سکوت قبل از رفتنش برای این بود... .

منبع: فارس

نظر شما
پربیننده ها