جلیل سامان:

برای نوشتن کتاب «راهبه» به سوریه سفر می‌کنم

فیلمنامه‌نویس، تهیه‌کننده و کارگردان سینما گفت: داعش و قصه کتاب «راهبه» در سوریه می‌گذرد. تصمیم دارم که به سوریه سفر کنم. فعلا نوشتن متوقف شده است و منتظر هستم تا به سوریه بروم. سازمان اوج قولی برای این کار داده است و امیدوارم که به نتیجه برسد.
کد خبر: ۲۹۶۹۴۳
تاریخ انتشار: ۰۴ تير ۱۳۹۷ - ۱۲:۱۱ - 25June 2018

برای نوشتن کتاب «راهبه» به سوریه سفر می‌کنمبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، سیستان‌وبلوچستان، شرقی‌ترین سرزمین ایران و وجه مهم هویت سرزمینی ایران، همچنان قربانی بی‌روایتی است. البته این غربت رسانه‌ای خاصه این سرزمین و مردمانش نیست چون بخش مهمی از جامعه ایران در رسانه‌ها جایی ندارند ولی قصه سیستان و بلوچستان، در مساله بی‌روایتی کمی بغرنج‌تر است. مردم این سرزمین در غربت انعکاس واقعیت، در تمام این سال‌ها گرفتار تصویر مخدوشی شدند که آنها را به انزوای دائمی کشانده است.

میان معدود قصه‌ها از این سرزمین، رمان «وقت بودن» سراغ قوم بلوچ رفته تا به قول کارگردانش علاوه‌بر شکوهمندی تصویر این قوم، مساله‌ای اجتماعی از مردم این منطقه را به طرحی عاشقانه ترسیم کند. جلیل سامان، نویسنده این رمان است که یک سال بعد از اکران فیلمش در جشنواره بیست‌وهشتم فیلم فجر، قصه آن را به رشته تحریر درآورده است. کارگردان سریال‌های تلویزیونی «ارمغان تاریکی»، «نفس» و «پروانه» هفته گذشته به دفتر روزنامه آمد تا در مورد کلیشه‌های مرسوم از مردم و سرزمین سیستان‌وبلوچستان برایمان بگوید.

فیلمش بعد از گذشت 10 سال هنوز اکران عمومی نشده است و به قول خودش که می‌گوید: «برای کارهایم متولی ندارم و خیلی رابطه‌ای در سینما، تلویزیون و ارگان‌ها یا اشخاص... ندارم. برای همین است که فیلمم هنوز فرصت اکران نداشته است. دست بر قضا با یک نفر که در انتشارات کتابستان بود، دوست بودم و داستانم را خواند و مورد تایید واقع شد و چاپ هم شد.»

او پیش از مصاحبه در مورد بازنویسی و ویرایش چندباره رمان «وقت بودن» گفت: «کتابی که الان دست شماست و خوانده‌اید ویرایش دوم است. فکر می‌کنم مشغول پیش‌تولید سریال «نفس» بودم. حدود سه سال پیش که چاپ اولش بیرون آمد. چهار بار تجدید چاپ شد. از «نفس» که فارغ شدم، کتاب را خواندم و نظرات را گرفتم و تصمیم گرفتم بازنویسی کنم؛ هنوز هم جا برای بهتر شدن دارد. یکی از ویژگی‌های من این است که از نوشتن دست برنمی‌دارم، یعنی اگر یک بار دیگر هم به من اجازه بدهند ممکن است باز آن را بازنویسی کنم.(می‌خندد) ولی نه! دیگر این کار را نمی‌کنم چون به خواننده‌ها سخت می‌گذرد.»

وقتی به اغلب روایت‌ها و تصویر مردم سیستان‌وبلوچستان در سینما و تلویزیون نگاه می‌کنید، متوجه نگاهی کلیشه‌ای از آدم‌های این سرزمین خواهید شد. کلیشه‌ای که بخش مهمی از مردم این سرزمین و قصه‌هایش را حذف کرده است. سینما به خاطر حفظ درام و جذابیت قصه، مجبور به حفظ و تکرار انگاره‌های سابقی است که از این مردم و سرزمین ساخته شده است؛ آدم‌های شروری که در سینما به شکل قاچاقچی و آدم‌کش ترسیم شده‌اند. «وقت بودن» چه تفاوتی با آن چیزی داشت که پیش از این، در سینما یا رسانه از مردمان سیستان‌وبلوچستان در فضای رسانه‌ای ساخته شده است؟

 کلا با کلیشه مشکل دارم و از فضای کلیشه فرار می‌کنم. نگاهم به آدم‌ها نگاهی مهربانانه است، دوست‌شان دارم حتی اگر بخواهم یک قاچاقچی را ترسیم کنم. اینکه در روایت‌ها شما با کلیشه مواجه می‌شوید بیشتر به خاطر نوع نگاه و پرداخت به واقعیت‌های یک جامعه است. در قصه و فیلمنامه‌ام تلاش کردم تا همه را دوست داشته باشم. وقتی همه را دوست داشته باشی، نگاهت در کار و تک‌تک پلان‌ها و همین‌طور در متن دیده می‌شود.   یکی از ایرادهایی که بعضی از مخاطب‌ها به کارهای اخیر من همچون سریال «نفس» می‌گیرند، این است که چرا برخی شخصیت‌ها را خورد و له نمی‌کنی؟ چرا مثلا فلانی که به فلان فرقه یا گروه سیاسی گرایش دارد را مثل بقیه نشان می‌دهی؟ خب اینها آدم‌ هستند و هر آدمی نقطه قوت و ضعفی دارد، همه آدم‌ها که مطلق نیستند. ما فقط 14 معصوم داریم که بدون خطا هستند و یک شیطان داریم که سیاه سیاه است و بقیه آدم‌ها بین این دو طیف سیاه و سفید هستند. وقتی این نگاه را داشته باشی، وجود یک نفر مثل روزبه در سریال «نفس» توجیه می‌شود که او هم عاشق می‌شود، بچه‌اش را، خودش را و همین‌طور پدر ومادرش را دوست دارد.  البته بخشی از این نگاه قالبی به خاطر محدود شدن در روایت‌هاست. برخی نگاه‌های سیاسی مدیران فرهنگی، قائل به چارچوب خاصی از آدم‌ها، تاریخ و قصه‌ها هستند و در جامعه‌ای که به‌شدت هنرش هم سیاست‌زده است، همه‌چیز از نگاه سیاسی دیده می‌شود. بعضی مواقع می‌گویم که شاید در این فضای هنری، دیگر جای من نیست. به خاطر همین است که از تلویزیون کمی فاصله می‌گیرم و کار کردن در تلویزیون برایم خیلی دشوار شده است. این نگاه را خیلی‌ها برنمی‌تابند یا من نمی‌توانم آن را بپذیرم.
 
البته که بخشی از محدودیت‌ها در روایت، باعث ساخت کلیشه‌ها می‌شوند ولی وقتی به فضای سینما نگاه می‌کنیم، انگار نمی‌خواهند سراغ آدم‌هایی مثل مردمان بلوچ و مردم سیستان بروند یا اگر هم می‌روند مرد بلوچ فرعی از یک قصه اصلی آدم‌های تهرانی است. به نظر شما این مساله نپرداختن یا تکرار کلیشه‌ها از مردم سیستان‌وبلوچستان، از کجا ناشی می‌شود؟

 برای فیلم «وقت بودن» من در آنجا زندگی کردم. خاطرم هست کار سینمایی به نام «بهشت جای دیگری است» را در همان منطقه می‌ساختیم و من در آن کار دستیار کارگردان بودم. نزدیک به یک سال برای آن کار در آن استان بودم. بسیاری از روستاها و شهرها را در ایرانشهر و زاهدان دنبال بازیگر ‌گشتیم؛ در خیابان‌ها می‌چرخیدیم، آدم‌های زیادی را می‌دیدیم و مشغول کار بودیم. از همان‌جا ایده یک کار سینمایی به ذهنم رسید.   با یکی از دوستان مشغول آماده کردن بازیگر سر صحنه فیلم سینمایی«بهشت جای دیگری است» بودیم. همان موقع به من گفت: «می‌دانی اینها یک رسمی به اسم «زن طلاق» دارند. گفتم این چه رسمی است؟ رسم این است که اگر مرد قسم بخورد که فلان کار را انجام دهد، حتما باید آن کار انجام شود وگرنه باید زنش را طلاق بدهد.   قصه از همین‌جا شکل گرفت. چند سال بعد شروع به نوشتن کردم و حس کردم یک چیزی کم دارد. برای تحقیق دوباره به آن استان رفتم و به آن بادهای 120 روزه زابل برخورد کردم. وضعیت سختی بود، جایی پناه گرفتم کمی بعد آن عنصری که نیاز داشتم پیدا شد و پرسوناژ «باد» وارد قصه شد. عنصر طبیعی «باد» که بخش مهمی از طبیعت آن منطقه است، در ابتدا و میانه و انتهای فیلم، نقش اساسی دارد و تبدیل به یک شخصیت زنده شده است. معنای دیگری هم دارد که در رمان هم از آن استفاده کردم. من واقعیت را در کنار این مردم لمس کردم، حتی بازیگری را که برای نقش قابله انتخاب کردیم می‌گفت هر چیزی که در این قصه می‌گویید واقعیت دارد، خودش مجری رادیو بود. ولی می‌گفت من شوهرم را از همین رسم «زن طلاق» از دست دادم.
 
اشاره کردید که این کار را از نزدیک لمس کرده‌اید، معمولا تحقیق در کتاب و فیلمنامه قوی خیلی لازم است و در سینما به خاطر محدودیت‌های مالی و  زمانی، زیاد به آن اهمیتی نمی‌دهند.

نمی‌توانیم بگوییم که هیچ‌کس تحقیق ندارد.
 
پس چرا ما می‌بینیم بعضی از مواقع در فیلمنامه‌ها، روایت آدم‌ها ناقص و متفاوت از واقعیت است. این مشکل از کجا ناشی می‌شود؟

 به نظرم بخشی از آن، به دلیل تنبلی است. برخی در فضای سینما و تلویزیون، موضوع فیلمنامه و تحقیق در نگارش را جدی نمی‌گیرند و البته اقبال عمومی هم ربطی به کارهای دقیق و جدی ندارد. اقبال عمومی در سینما ممکن است به دلیل حضور یک بازیگر باشد یا عنصر مفرح بودن.
 
فکر می‌کنید که همین تحقیق نکردن و حتی پرداخت سطحی از قصه و آدم‌های منطقه سیستان‌وبلوچستان، چه مصیبت‌هایی را در دنیای واقعی این مردم به وجود می‌آورد؟

به نظرم داستان، فرهنگساز است. داستان در زندگی بسیار مهم و هویت‌ساز است. در جوامع پیشرفته و با فرهنگ، داستان‌ها یکی از مصالح اصلی ساختار فرهنگی هستند. اگر ما داستان را غلط روایت کنیم و با علت و معلول و شخصیت‌پردازی، باورهای غلط در مخاطب ایجاد کنیم، منجر به سیاه و سفید دیدن می‌شود.

این سیاه و سفید دیدن آدم‌ها، به خود آدم لطمه می‌زند و باعث می‌شود که مخاطب غلط برداشت کند. مثل اینکه بگویند همه چیز غرب کاملا بد است، هر چیز غربی منحط است و هر چه ایرانی است، خوب است، فقط هنر نزد ایرانیان است و بس. این مدل حرف زدن‌هاست که به آدم لطمه وارد می‌کند. در حالی که واقعیت به این صورت نیست. این سیاه و سفید دیدن همه چیز آفت واقع‌بینی است. این در مورد شخصیت‌های سیاسی هم اتفاق می‌افتد که فلانی را سیاه یا سفید می‌بینیم. در یک زمان یک آدم قهرمان می‌شود، به آنی با یک کلمه اشتباه و خطا، تبدیل به یک دیو سیاه می‌شود.

 به نظرم، اینها به خاطر تصور و شخصیت‌پردازی‌های غلط در مخاطب است. چرا؟ چون همیشه در فیلم‌ها هرکسی که خوش‌تیپ و زیباتر است، شخصیت مثبتی دارد و هرکسی که در فیلم زشت‌تر است، شخصیت منفی دارد. چرا فیلمی ساخته نمی‌شود طرفی که خیلی بدهیبت است یا مثلا صدایش ناهنجار است، شخصیت مهربان و خوبی داشته باشد، در حالی که می‌تواند باشد، در بقیه موارد هم همین‌طور.

 این نگاه کلیشه‌ای که شاید سرمنشأ آن از سینمای تجاری هالیوود است، به‌شدت در تلویزیون و سینمای ما حاکم است. این نوع داستان‌ها و شخصیت‌‌پردازی‌ها، جامعه ما را به انحطاط می‌کشاند. من معتقدم خیلی از اتفاق‌های بدی که در جامعه می‌افتد نتیجه این سریال‌ها و فیلم‌های غلطی است که نگاهی واقع‌بینانه ندارند و به خورد مردم می‌دهند.

 وقتی فیلم را دنبال می‌کنند، همه می‌دانند که آدم خوب کدام است و آدم بد کدام است. اصلا تقسیم‌بندی آدم‌ها به خوب و بد غلط است. من تلاش می‌کنم که لایه‌های پنهان آدم‌ها را نشان دهم و شاید همین قصه را پیچیده‌تر می‌کند؛ از طرفی هم بیننده‌ها، اغلب از آن دست فیلم‌ها دیده‌اند و برایشان دیدن فیلم‌های من سخت می‌شود. به‌طور کلی این مصیبت بزرگی است اگر کسانی پیدا شوند و در سینما و تلویزیون بخواهند از کلیشه‌ها فرار کنند و با نگاه واقع‌بینانه‌ فیلم بسازند، چه بسا با بازخورد منفی روبه‌رو شوند. البته خیلی‌ها معتقدند که کلیشه‌ها چیز بدی نیستند، باید باشند و از کلیشه‌ها استفاده کنیم و حرف‌های مهم زده شود.

 در فیلم و رمان «وقت بودن» به سنت و عرف غلطی مثل «زن طلاق» اشاره کردید که زن را یک امر حاشیه‌ای و طفیلی زندگی مردم ترسیم می‌کند. وضع ناخوشایند تبعیض نسبت به حقوق زن، از دل واقعیت موجود منطقه سیستان‌وبلوچستان بیرون می‌آید. معمولا پرداختن نسبت به مسائل یک جامعه، به خاطر همان نگاهی که همه چیز را به کلیت جامعه تعمیم می‌دهد، درگیر سوءتفاهماتی می‌شود. این ترس را نداشتید که در اکران و انتشار کتاب با مشکل مواجه شوید؟

 مشکلی از این بابت پیدا نکردم. البته در فیلمنامه نگران بودم، به همین دلیل با یکی از مولوی‌های معتبر و محترم آن منطقه صحبت کردم و گفتم می‌خواهم به این موضوع بپردازم که ایشان گفتند: « اشکالی ندارد و این کار را بکن و من هم با این سنت غلط «زن طلاق» مخالفم و بسیاری نیز از این مساله لطمه خورده و می‌خورند.» برای همین با اعتماد جلو رفتم و اتفاقا در جشنواره فیلم فجر در زاهدان سه بار اکران شد و هیچ بازخورد منفی‌ای نداشت. این را هم باید بگویم که وضعیت زن در آن منطقه را خیلی بهتر از آن چیزی که هست، نشان دادم. وضعیت‌ فاجعه‌بارتر است. به هر حال سعی کردم مقداری فضای قصه را تلطیف کنم. این وظیفه هنرمند است که واقعیت را بگیرد و فرآیندی در واقعیت ایجاد کند که منجر به یک اتفاق مثبت برای مخاطب شود. همیشه یک جمله از امام خمینی (ره) در ذهنم هست که «هنر عبارت است از دمیدن روح تعهد در انسان‌ها» و سعی کردم در این کار آن را درنظر بگیرم.

چرا فیلم «وقت بودن» اکران عمومی نشد؟

 به خاطر اینکه متولی ندارد. یعنی وقتی با آنها صحبت می‌کنم، خیلی تعریف می‌کنند که فیلم خوبی است یا می‌گویند حالا یک نامه بنویس. بعد که می‌خواهیم نامه بنویسیم نمی‌دانیم این نامه را برای چه کسی بنویسیم. این فیلم متعلق به شبکه چهار سیما بوده و حالا به شبکه سه سیما رفته و در آرشیو سازمان است. یک تهیه‌کننده خارج از سازمان داشته و حالا... . همین پیچیدگی‌ها باعث شد که این فیلم هیچ‌وقت فرصت اکران نداشته باشد.

واقعیتش این است که من این رمان را خیلی بیشتر از فیلمش دوست دارم و خیلی بهتر شد. خودم که این‌طوری فکر می‌کنم. پرداخت‌ها در رمان بهتر شده است و جزئیات بیشتری را در کتاب آوردم که در فیلم نیست.

 وقتی مخاطب کتاب را می‌خواند انگار که فیلم می‌بیند، یعنی همه فضا را می‌شود در ذهن ترسیم کرد، آن‌قدر که همه چیز کامل گفته شده است. سعی کردم تصویری باشد. خیلی از نویسندگان به صورت تصویری می‌نویسند، گاهی مواقع جای کات‌ها هم دیده می‌شود و سعی کردم کتاب هم به این صورت باشد.
 
فیلم که نمایش داده نشد و به گفته خودتان متولی هم ندارد، فکر می‌کنید کتاب چه تاثیر مثبتی از منظر اصلاح رفتاری که شما به آن نقد دارید، در بین مردم آن منطقه داشته باشد.

 سعی کردم موقعیت پس از قسم «زن طلاق» را از وجه عاطفی ترسیم کنم بلکه به این راحتی قسم نخورند، چون خیلی اتفاق بدی پشت‌بندش می‌افتد و این مهم‌ترین پیام من بود. در کنار داستان یک نگاه با شکوهی به فرهنگ قوم بلوچ دارم. من نمی‌دانم در رمان‌های دیگر چه چیزهایی از زندگی این قوم روایت شده است یا به جز رمان دولت‌آبادی اصلا رمانی داریم که شخصیت اصلی‌اش مرد بلوچ باشد یا خیر ولی شخصیت اصلی‌ رمان «وقت بودن» یک بلوچ است. امیدوارم با این نگاه، کتاب دیده ‌شود. اینکه به آنها توجه می‌شود و خودشان را می‌بینند. در سینما که اتفاقی نمی‌افتد. امیدوارم در رمان بتوانند خودشان را باشکوه ببینند، مثل عشق‌شان، معماری‌شان، لباس‌شان، میهمان‌نوازی‌شان و لغات‌شان.
 
بازخوردی هم از طرف مردم آن منطقه داشته‌اید؟

 کتاب هنوز در سیستان و بلوچستان توزیع نشده است. ولی چند نفری که خودم با آنها مراوده داشتم، خواندند، ظاهرا خیلی خوش‌شان آمده بود.
 
نکته‌ای که در لابه‌لای صحبت‌تان گفتید این بود که نمی‌توانستید همه واقعیت و مسائلی که در آن وجود داشته است را در کتاب بگویید، این نوع نوشتن یک جور گول زدن مخاطب نیست؟ آیا به این مساله فکرکرده‌اید؟

 بلوچ‌ها در کل خیلی قوم‌گرا هستند، مثل همه قومیت‌ها، فرهنگ خودشان را دوست دارند. اگر من هم فرهنگ‌شان را دوست داشته باشم، استقبال می‌کنند. البته من در داستان‌پردازی ملاحظاتی داشتم. به‌طور مثال نیامدم به قاچاق بپردازم، از موضوع قاچاق رد می‌شوم، حتی قاچاقچی ما پاکستانی است، بلوچ نیست یا آن کسی که به اصطلاح سوخت می‌برد و می‌آورد، برای معیشت زندگی است. واقعا مردم نجیبی هستند و نادیده انگاشته شده‌اند!

فکر نمی‌کنید نوع پرداخت قصه «وقت بودن» کمی قصه را مردانه کرده است؟

 به مائده کم پرداختم چون مائده قسم «زن طلاق» نخورده است. طبیعی است که کتاب را مرد نوشته است، دوم اینکه شخصیت‌های اصلی که درگیر ماجرا هستند و روایت اصلی داستان از دید آنهاست، مرد هستند. من بیشتر به جان‌محمد و کاظمی نزدیک شدم. حتی از نظر داستانی به زن کاظمی هم زیاد نزدیک نشدم، نه اینکه فقط به مائده نزدیک نشدم، به اندازه‌ای مجاز بودم که روایت مختل نشود اینکه در دنیای ذهنی آنها چه می‌گذر بیشتر چه چیزی بگوییم؟ زن همه چیزش نابود شده است.

 کسی که می‌شد یک ذره بیشتر از این نگاه داستان او را دید مائده است، زنی که در یک جریان قرار می‌گیرد که هیچ‌کاری نمی‌تواند انجام دهد و مردش رفته برای کاری، قسمی خورده است که بعد می‌بیند پس از سال‌ها که شوهرش از زندان برگشته و زندگی پا می‌گیرد و عشق و دوست داشتن وجود دارد، اما یکدفعه می‌بیند همه چیز را از دست داده است و اتفاق به او تحمیل شده است. همیشه چه در کار نمایشی و چه در رمان اعتقاد من این است که قهرمان قصه، آن کسی است که دست به عمل می‌زند. شاید به خاطر نوع نگاه من به سینما و فیلمنامه است و در رمان هم خودش را این‌طور نشان داده است. ولی تلاش کردم تا آنجایی که می‌فهمیدم و درک می‌کردم به مائده هم بپردازم. مثلا آنجایی که باردار است و جان‌محمد می‌رود شیشه‌ها را بشکند حالا آنجا به نظر می‌آید زن داستان را نوشته است، این‌طور نیست؟
 
این کم بودن شاید به خاطر این است که من فیلم را ندیدم، اما آدم فکر می‌کند همین که شما می‌گویید زن آنجا مظلوم است و مظلوم‌تر از آن چیزی که در کتاب آمده است، آدم دوست دارد که بیشتر بشنود. نمی‌خواهید ادامه داستان را بنویسید؟

 نمی‌دانم. به این فکر نکرده‌ام. تفاوت خاص بین پایان‌بندی کتاب با فیلم وجود دارد و خیلی متفاوت است؛ یعنی اگر کسی فیلم را ببیند، طوری دیگر تمام ولی کتاب جور دیگری تمام می‌شود. شاید چون هنوز بازخوردی از کتاب نگرفتم. برای همین برای ادامه دادنش تصمیمی ندارم. واقعیتش این است بازخورد فیلم باعث شد من رمانش را بنویسم.
 
چه تفاوتی بین ویرایش قبلی کتاب با این ویرایش جدید است؟

 مثلا لهجه در ویرایش قبلی نبود، ولی در  ویرایش جدید لهجه وجود دارد.
 
با آن فضایی که ترسیم شده است و آن لهجه و گویش محلی اگر نبود یک چیزی کم داشت.

 در این کار به جغرافیا بیشتر پرداختم و ضعفی در کار وجود داشت که من بعدها متوجه شدم. چون در فیلمنامه خیلی از جزئیات و حالت‌های رفتاری بازیگر را نمی‌نویسند، چون سر صحنه میزانسن می‌دهیم و حالت‌های شخصیت را مشخص می‌کنیم. در آن ورژن همان اتفاق افتاده بود و به حالت‌های رفتاری زیاد نپرداخته و میزانسن آدم‌ها را دقیق ترسیم نکرده بودم. چون تصویر در ذهنم شکل گرفته بود. در این ویرایش سعی کردم آن جزئیات را عنوان کنم.
 
موضوع «زن طلاق» مایه اصلی داستان بود، داستان‌های فرعی هم وجود دارد، چرا حالا گفتید قاچاقچی پاکستانی است؟

 مردم ما که خشخاش نمی‌کارند، این در افغانستان اتفاق می‌افتد، پس ما مصیبت‌زده هستیم. این نشان می‌دهد که اگر اتفاقی هم می‌افتد به ما تحمیل شده است. چه لزومی داشت که من بگویم در داخل یک عده عناصر هستند که کار قاچاق انجام می‌دهند. پس طبیعی بود که عنوان کنم پاکستانی است. از حساسیت‌های مردم اطلاع داشتم و نگاه‌های کلیشه‌ای که شده بود و در فیلم و سریال‌هایی  در دهه‌های قبل در ذهن مردم شکل گرفته بود که بلوچ قاچاقچی است، سعی کردم آن نگاه را بشکنم تا این مردم را جور دیگری ببینند.
 
برای نشان دادن مساله شیعه و سنی مشکلی نداشتید؟

 در فیلم نگران بودم لذا بمپوری، جای کاظمی بود. اهل بمپور و همان منطقه بود. به خاطر محدودیت‌های رسانه‌ای که وجود داشت مجبور شدم که رئیس پاسگاه را اهل تسنن بگیرم، ولی در رمان شیعه است. این یکی از تفاوت‌های خاص رمان با فیلم «وقت بودن» است در فیلم شاید مساله می‌شد اما در رمان چون خیلی از جزئیات را می‌توانستم تشریح کنم مشکلی نداشت. در فیلم همه شخصیت‌های فیلم اهل تسنن هستند، در کتاب هم کاظمی و سربازانی که در اطرافش هستند اغلب شیعه هستند. مثل واقعیت.
 
واقعیتش هم همین است، مشکلی با هم ندارند؟

 نه، مشکلی ندارند. خیلی با هم خوبند. همیشه شیطنت دیگران است، مخصوصا وهابی‌ها به‌شدت در آن منطقه فعال هستند. همان زمانی که من در فیلم دستیار بودم، می‌دیدم که چطور فعالیت می‌کنند. اهل تسنن ما مردم ساده‌ای هستند و ذات درستی دارند.

کمی هم از سریال‌سازی صحبت کنیم، آیا ادامه «نفس» را خواهید ساخت؟

 می‌خواستم بسازم ولی شرایط فراهم نیست.
 
به نظرم جایی تمام شد که باید ادامه داشته باشد.

 جایی تمام شد که می‌تواند ادامه پیدا کند و برای ادامه‌اش جذابیت وجود دارد.
 
پس چرا نمی‌سازید؟

 برای اینکه مضمون و حرف‌های‌شان منتقل شده است.
 
ولی با صحبت‌هایی که داشتید فکر می‌کنم می‌خواستید بسازید. چرا منصرف شدید؟

 منصرف نشدم، شرایط فراهم نشد.
 
چه شرایطی را صداوسیما قبول نکرد؟

 در اولویت نیست.
 
طرح دادید؟

یک ماه بعد از اینکه کار تمام شد طرح ادامه «نفس» را دادم. بعد از 6، هفت ماه اعلام کردند که بیا بساز و غیرمستقیم شرایطی طرح شد.
 
چه شرایطی؟

سریال برای ساخت، امکانات ویژه‌تری و اعتماد بیشتری می‌خواهد. در حال حاضر انتظار اعتماد بیشتر نامعقول است. شاید من زیاد با مدیریت رسانه هم‌عقیده نبودم. مثلا موقعی که صدای شجریان را پخش کردم خیلی شاکی شدند، نمی‌خواستند اینجوری شود.

 به غیر از «نفس»، طرحی برای ساخت سریال دیگری دارید؟

 طرح یک کار 200 یا 300 قسمتی را دادم که به سبک زندگی برمی‌گردد. به صورت غیرمستقیم گفتند سبک زندگی را بقیه می‌سازند، تو بیا کار انقلابی بساز ولی به نظر من سبک زندگی اولویت بود. فیلم چمران را هم دوست دارم بسازم آن هم به خاطر سبک زندگی‌اش. یک شخصیت الگو است.
 
از چمران بگویید. در چه مرحله‌ای است؟

 دو سال در حال تحقیق برای نگارش چمران بودم و نوشتم و خلاصه داستانش هم درآمد و در اولویت ساخت بود اما مدیریت عوض شد و بعدها از اولویت ساخت خارج شد.
 
برای چمران بازیگر انتخاب شده است؟

در مرحله نگارش پیش‌تولید کوچکی رفتیم. یک‌سری کاندید برای نقش‌های مختلف داشتیم اما خب بهتر است فعلا از کسی اسمی نبرم.
 
تصمیم برای نوشتن کتاب دیگری هم دارید؟

 بله، الان در حال نوشتن یک کتاب هستم. رمانی به نام «راهبه.»
 
موضوع کتاب چیست؟

داعش و قصه در سوریه می‌گذرد. تصمیم دارم که به سوریه سفر کنم. فعلا نوشتن متوقف شده است و منتظر هستم تا به سوریه بروم. سازمان اوج قولی برای این کار داده است و امیدوارم که به نتیجه برسد.

کمی درباره کتاب صحبت کنید؟

ما داعش را در این کتاب از دید یک راهبه مسیحی می‌بینیم. بیشترین لطمه‌ای که داعش به ما زد خراب کردن وجهه اسلام بود. مخصوصا بین ملل مسیحی. راهبه‌ها گرایش خاصی از مسیحیت هسستند یک نوع عرفان است. داعش یک فرقه خاصی منشعب و منسوب به اسلام است. دقیقا ضدعرفان. حالا در این کتاب ما مواجهه یک راهبه با داعش را که به معنای پوسته اسلام است می‌بینیم و شخصیتی وارد می‌شود که مغز تفکر اسلامی را الگو گرفته است.

داستان «راهبه» طرحش از کجا شکل گرفت؟

شاید از توقف فیلم‌هایم شروع شده باشد. فیلمنامه‌ای می‌نوشتم در مورد داعش برای حوزه هنری و رسید به جایی که لازم بود به سوریه بروم اما نشد. برای همین گفتم شما که نمی‌توانید من را به سوریه بفرستید پس چطور باید فیلم را در آنجا بسازم؟! خلاصه نشد اما داستان در ذهنم ادامه پیدا کرد و شاید بتوانم رمانش را تمام کنم.

منبع: فرهیختگان

نظر شما
پربیننده ها