به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، پهلوان بسیجی «ابراهیم هادی» از بنیانگذاران گروه چریکی شهید اندرزگو در جبهه گیلانغرب بود. بُرشهایی از زندگی این قهرمان غریب کشورمان را که در کتاب «سلام بر ابراهیم ۲» گردآوری شده است، منتشر کردهایم که در ادامه میخوانید:
برخورد با منکر
روزها گذشت تا ایام انقلاب رسید. در روزهای انقلاب، چهار روز از ابراهیم خبری نبود! همه نگران بودند، تا اینکه بعد از پیروزی انقلاب ابراهیم برگشت. وقتی سوال کردم کجا بودی، گفت: «توی درگیریهای خیابانی همراه رفقا بودیم. در تصرف پادگان عشرتآباد (ولیعصر (عج) فعلی) همراه با جواد آرادانی بودم.
جواد هموزن من و حریف کشتی من در باشگاه ابومسلم بود. پسر بسیار خوبی که قدرت بدنی بالایی داشت. در حین درگیری و تیراندازی، یک گلوله ژ. ۳ به کتف چپ جواد خورد و از کتف راست او بیرون زد. بعد از تصرف پادگان، پیکر او را به پزشکی قانونی بردم. در پزشکی قانونی شاهد بودم که تعداد زیادی شهید، با بدنهای متلاشی وجود دارد و کسی جرأت نزدیک شدن و انجام کارهای شهدا را ندارد؛ لذا ماندم و مشغول مرتب کردن اوضاع شدم. برخی جنازهها سوخته، برخی مجهولالهویت بودند که باید تحقیق میکردیم و خانواده آنها را پیدا میکردیم. کسی هم نبود این کارها را انجام دهد.»
ابراهیم ادامه داد: «انقلاب پیروز شده بود و کارهای نظامی کم شد، این کار هم از دست ما برمیآمد.» هنوز چند روزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که ابراهیم وارد کمیته شد. مقر کمیته میدان خراسان در گاراژ فروتن بود.
نیروهای کمیته فعالیت گستردهای داشتند. در برخی مراکز کمیته، یک روحانی وجود داشت و حتی حکم شرعی اجرا میکردند. من دیده بودم که برای شُرب خمر و حمل مشروب شلاق میزدند.
یک شب در حوالی میدان خراسان به یک ماشین ایست دادند. دو جوان در داخل ماشین بودند که توجه نکردند و سریعتر گاز دادند. کمی جلوتر ابراهیم با شجاعت جلوی ماشین را گرفت. هر دو سرنشین از ماشین پیاده کرد. بعد هم گفت: درب صندوق عقب را باز کن.
علت فرارش را فهمیدیم. یک بسته ۲۴ تایی بطریهای مشروب خارجی داخل صندوق بود. آن دو جوان مثل بید از ترس میلرزیدند. التماس میکردند که توروخدا ما را معرفی نکن. ما از شلاق میترسیم. آبروی ما رو بخر.
ابراهیم نگاهی به آنها کرد. یقین داشتم که او بهترین برخورد را خواهد کرد. منتظر بودم تا نحوه برخوردش را ببینم. ابراهیم بسته مشروب را برداشت و کنار جوی آب نشست. بعد به هر دوی آنها گفت: «یه راه داره، یکی یکی اینها رو باز کنید و توی جوب خالی کنید.» آنها شروع کردند. یکی پس از دیگری بطریهای مشروب را باز کرده و داخل جوب ریختند. ابراهیم از این فرصت استفاده کرد و از بدیهای مشروب گفت: اینکه پیامبر (ص) فرموده شراب ریشه تمام زشتیها و از بزرگترین گناهان است. خداوند در روز قیامت به آدم شرابخوار نگاه رحمت نمیکند و یا اینکه امام صادق (ع) فرمودهاند: «شرابخوار وارد بهشت نمیشود.» و «تمام بدیها قفلهایی دارند و شراب کلید تمام این قفلهاست». آنها فقط گوش میکردند. وقتی تمام شد، ابراهیم با آنها خوش و بش کرد و گفت: «اسلام این قوانین رو گذاشته تا جامعه در مسیر درست حرکت کنه وگرنه ناموس من و شما نمیتونه راحت توی خیابون بیاد.» آنها خداحافظی کردند و تشکر کردند و رفتند. من یقین داشتم که برخورد صحیح، حتی با منکرات بهخوبی جواب خواهد داد.
چند ماهی از پیروزی انقلاب گذشت. من و ابراهیم کماکان در کمیته، فعالیت غیررسمی داشتیم. شغل ما فعالیت در آموزش و پرورش بود، اما با کمیته همکاری داشتیم. یک روز ظهر بود که ابراهیم به مقابل منزل ما آمد. صدایم کرد. آمدم دم در و دعوتش کردم داخل، گفت: «کار دارم. فقط یه مقدار پول برای کار خیر میخواستم. یعنی منتظر برگشت پول نباش.»
با هم شوخی داشتیم. نگاهی به صورتش کردم و با خنده گفتم: چی شده داداش، به گدایی افتادی؟ خندید و گفت: «اگه حالش رو داری بیا باهم بریم، ببین برای کی میخوام». آن روز من صد تومان دادم. بعد رفت صد تومان از مصطفی، صد تومان از امیر و صد تومان از سعید و... گرفت. حدود هزار تومان جمع کرد. با هم رفتیم جلوی کمیته خراسان، یک جوان حدود بیست سال دم در نشسته بود. ابراهیم گفت: «مشکل شما حل شد؟» جوان با ناراحتی گفت: نه، من چکار کنم؟ ابراهیم رفت داخل و چند دقیقه بعد برگشت. یک جعبه چوبی نسبتا بزرگ را با خودش آورد. داخل آن جعبه نوار کاست چیده میشد. فهمیدم که این جوان، نوارفروش دورهگرد است و نوارهای غیرمجاز میفروخته. ابراهیم جوان را به کناری برد و جعبه را به او داد. بیشتر نوارهایش را خُرد کرده بودند. جوان نگاهی به داخل جعبه کرد فقط چند نوار ته جعبه قرار داشت. تمام سرمایهاش از بین رفته بود. ابراهیم از نگاه جوان همه چیز را فهمید. بعد گفت: «داداش جون، آدم باید کاسبی حلال داشته باشه با پول حرام به هیچ جایی نمیرسی». بعد پرسید: چقدر سرمایه داشتی که از بین رفته؟
گفت: حدود صد تا نوار بود. هر کدوم پنج تومن پولش بود. ابراهیم دست کرد توی جیبش و گفت: «این هزار تومان پول حلال. برو با این پول کار و کاسبی حلال راه بنداز» جوان داشت بال درمیآورد. از خوشحالی نمیدونست چی کار کنه. صورت ابراهیم رو بوسید.
اومد بره که ابراهیم فرصت رو غنیمت شمرد و گفت: «داداش جون، تمام علما گفتند که صدای زن تکخوان حرامه. موسیقی حرام آدم رو بیدین میکنه. پولی که از فروش این وسایل حرام بهدست بیاد برکت نداره. حرامه. تو هم دنبال این چیزها نرو. از خدا بخواه کمکت کنه.»
جوان گفت: چشم. به خدا ما هم به پول حلال اعتقاد داریم من نمیدونستم این نوارها حرومه. من نوکرتم. مطمئن باش دیگه این کار رو نمیکنم.
جوان باقیمانده نوارها رو ریخت توی سطل و از ما دور شد. همینطور برمیگشت و نگاه میکرد. ابراهیم، با اخلاص او را راهنمایی کرد و من یقین دارم که تاثیر خودش را میگذارد.
یادم افتاد در جایی خواندم که شخصی به نزد آیتالله شاهآبادی، استاد حضرت امام آمد و گفت: من از نماز خواندن لذت نمیبرم، به برخی گناهان علاقه دارم. آیا ذکری هست که... ، آیتالله شاهآبادی بلافاصله گفت: شما موسیقی حرام گوش میکنی؟
طرف یکباره جا خورد و حرف ایشان را تایید کرد. آیتالله شاهابادی بلافاصله میگوید: ذکر لازم نیست. موسیقی حرام را ترک کنید. صدای حرام انسان را به گناهان علاقمند و در نتیجه از نماز دور و بیعلاقه کرده و راه حضور شیطان را فراهم میکند.
انتهای پیام/ 114