مقاله/ حسین معلم

نگاهی تاریخی به افزایش نفوذ رژیم صهیونیستی در ایالات متحده

رژیم صهیونیستی چگونه به بخشی از منافع ملی ایالات متحده امریکا تبدیل شد؟ پاسخ به این سوال، از ابعاد متعددی برخوردار است.
کد خبر: ۳۰۰۰۶۸
تاریخ انتشار: ۲۶ تير ۱۳۹۷ - ۱۰:۰۸ - 17July 2018

به گزارش گروه سایر رسانه‌های دفاع پرس، حسین معلم در مقاله‌ای نوشت: بدون تردید یکی از عوامل جلوگیری از فروپاشی رژیم صهیونیستی تا امروز، حمایت بدون قید و شرط ایالات متحده به عنوان یک قدرت بین‌المللی از این رژیم بوده است. موضع ایالات متحده در حمایت بی حد و مرز از رژیم صهیونیستی این سوال را ایجاد می‌کند که چرا و چگونه این رژیم در فهرست منافع ملی آمریکا جای گرفت که امروز می‌تواند شاهد حمایت‌های این چنینی باشد؟ این درحالی است که در زمینه‌سازی برای شکل‌گیری و تأسیس این رژیم، بریتانیا به عنوان قدرت وقت بین‌المللی نقشی اساسی داشت؛ اما با گذشت زمان، روابط این رژیم با آمریکا تقویت شد و عملا آمریکا به اصلی‌ترین متحد آن تبدیل شد. شناخت زمینه‌های شکل‌گیری و رسوخ نگاه حمایتی از رژیم صهیونیستی در ساختار آمریکا و بررسی روش‌های صهیونیستی برای جلب این حمایت می‌تواند به فهم پیچیدگی‌های این روابط بی حد و مرز کمک کند. مروری تاریخی بر بسترها و زمینه‌های شکل‌گیری و تعریف رژیم صهیونیستی به عنوان بخشی از منافع ملی آمریکا این شناخت را کامل‌تر خواهد کرد. این مقاله می‌کوشد مهمترین عوامل راهیابی رژیم صهیونیستی به صدر فهرست منافع ملی آمریکا را مرور کند.

الف) نگاه آمریکا به صهیونیسم پیش از تشکیل رژیم صهیونیستی

۱-سرزمین موعود؛ مبنای شناخت افکار عمومی آمریکایی از فلسطین؛

ریشه شناخت آمریکایی‌ها از سرزمین فلسطین به ویژگی‌های مذهبی آن باز می‌گردد. فلسطین به دلیل پیوندهای عمیقش با آموزه‌های مسیحیت، برای آمریکایی‌ها مکانی مقدس بوده است. در نگاه آمریکایی‌های قرن نوزدهم، فلسطین سرزمینی بسیار مقدس و مذهبی و زادگاه مسیح است که مدت مدیدی است در شرق «نامتمدن» و «غیر مسیحی» فراموش شده است.

قرن نوزدهم همزمان با ظهور قدرت ایالات متحده در عرصه جهانی بود. این ظهور و بروز در دو حوزه تمدنی و مذهبی هم کرد داشت. در آمریکا تفکر رایجی وجود داشت که خود را از یک طرف صاحب پیشرفت و کارآمدی و از سوی دیگر صاحب مذهب برتر می‌دید، و لذا خود را ملزم می‌دانست که شرق را با تمدن خود به پیشرفت نائل آورد. از این دیدگاه به عنوان «سرنوشت مقدر[۱]» در تاریخ قرن ۱۹ آمریکا تعبیر شده است. لذا با توجه به ویژگی‌های مذهبی سرزمین فلسطین، میسیونرهای پروتستان[۲] در آن زمان وظیفه خود می‌دانستند که آنجا را از حیث مذهبی و عمرانی بازسازی کنند. همزمان با ظهور و گسترش ایده صهیونیسم مبنی بر لزوم بازگشت مجدد یهودیان به فلسطین، شاهد گرایش پروتستان‌های آمریکایی به یهودیان هستیم. چرا که تفسیری از انجیل، جمع شدن یهودیان در فلسطین را مقدمه بازگشت مسیح می‌داند. این دیدگاه‌ها مبتنی بر نادیده گرفتن اکثریت مسلمان فلسطینی و تنزل آن‌ها در حد غاصبانی بود که این سرزمین را تخریب کرده بودند.

۲-فلسطین، کالیفرنیای خاورمیانه؛ تاکتیکی صهیونیستی برای جلب حمایت آمریکایی‌ها

در طول سال‌های پیش از تأسیس رژیم صهیونیستی، مقایسه جنبش صهیونیسم با پیشگامان آمریکایی یک تاکتیک اصلی برای جلب حمایت مسئولین و افکار عمومی آمریکا بود. بر این اساس، همانطور که مهاجرت اولیه انگلیسی‌ها به آمریکا منجر به تحول و توسعه آمریکا شد، صهیونیسم هم در حال تکرار این تجربه در فلسطین بود. این استدلال مبنای ادعایی است که از ۱۹۴۸ به این سو مدام در حال تکرار است که رژیم صهیونیستی، تنها دموکراسی غرب آسیا است و این رژیم در حال گسترش ارزش‌های آمریکایی است.

۳-مخالفت‌های وزارت خارجه آمریکا با صهیونیسم

مواضع ایالات متحده در قبال صهیونیسم و فلسطین شاهد سیاست‌های ضد و نقیضی در بازه ۱۹۱۷ تا ۱۹۴۸ است. این تضاد بیشتر در بین مواضع رئیس جمهور و مجلس با مواضع وزارت خارجه آشکار است. در نیمه اول دهه ۱۹۲۰، وزارت خارجه آمریکا نظر نامساعدی نسبت به صهیونیسم داشت. از دید وزارت خارجه آمریکا، صهیونیست‌های آمریکایی «مشکل ساز و مایه دردسر» تلقی می‌شدند.[۳] گرچه تاریخ نگاران حامی صهیونیسم تلاش کرده‌اند این دیدگاه وزارت خارجه را ناشی از گرایشات ضد یهودی و ضد صهیونیستی افرادی در آن بدانند، اما واقعیت آن است که هیچ دلیلی برای تلقی اینگونه وجود ندارد. بلکه در آن زمان مسأله «اقامتگاه ملی یهودیان» هیچ جایگاهی در فهرست منافع آمریکا نداشت، و از سوی دیگر یک ترس سنتی از دخالت در امور مستعمرات اروپا نیز وجود داشت.

خط تقابل صهیونیسم و وزارت خارجه تا زمان ریاست جمهوری ترومن ادامه داشت. رئیس دایره خاور نزدیک وزارت خارجه در ۱۹۴۵ در گزارشی نوشت: «حمایت‌های شدید آمریکا از سیاست ایجاد کشوری یهودی در فلسطین، با سیاستی که کشور همیشه دنبال کرده، یعنی احترام به خواست اکثریت ساکنان بومی برای انتخاب حکومتشان، در تناقض است… ایالات متحده اکنون در خاورمیانه از وجهه خوبی برخوردار است که دیگر قدرت‌ها فاقد آن هستند. ما این آبرو را از دست خواهیم داد.»[۴]

در هنگام اجرای طرح تقسیم فلسطین در ۱۹۴۸ نیز، وزارت خارجه مجددا مخالفت خود را با این طرح اعلام کرد. رئیس دایره خاورنزدیک وزارت خارجه اعلام داشت: «ما با این کار دوستان عرب‌مان را از دست می‌دهیم که جایگزین آن دشمنی دراز مدت آنان است.»[۵] از نظر کارشناسان مربوطه در وزارت خارجه، حمایت از بلندپروازی صهیونیست‌ها مغایر منافع ایالات متحده بود. اما در نهایت این داشتن حمایت صهیونیست‌ها بود که برای رئیس جمهور ترومن مهم بود.

بعد از ۱۹۴۸ که صهیونیست‌ها موفق شدند حمایت همه جانبه دولت ایالات متحده را کسب کنند، به تدریج وزارت خارجه نیز موضع خود را تغییر داد و دیگر هرگز با سیاست خارجی هواداری از صهیونیست‌ها در غرب آسیا مخالفت نکرد.[۶] در واقع صهیونیست‌ها توانستند از طریق افکار عمومی، مفهوم منافع ملی در آمریکا را تا مرزهای فلسطین گسترش دهند.

۴-مخالفت آمریکا با مهاجرت یهودیان اروپایی به این کشور

در دهه ۱۹۴۰، در حالی که شعله‌های جنگ جهانی دوم بر افروخته و اروپا شاهد ویرانگری نازیسم بود، قصه هولوکاست توانست به تقویت مواضع مجلس آمریکا و صهیونیست‌ها کمک کند. فعالیت شدید سازمان‌های صهیونیستی در آمریکا برای این که در این اوضاع و احوال کاری برای یهودیان بکنند، توانست فلسطین را به صورت مسأله داخلی آمریکا درآورد. اما در این سال‌ها به علت بحران عمیق اقتصادی دهه ۱۹۳۰ آمریکا، قوانین مهاجرت به آمریکا بسیار سختگیرانه بود. این مسأله باعث شد ایالات متحده دروازه‌های خود را به سوی مهاجران یهودی ببندد.

البته این سیاست در تقابل با خواست عمومی جامعه آمریکا هم نبود. در سال ۱۹۳۸ که فشارها به یهودیان در آلمان زیاد شد، در یک نظرسنجی، ۸۳ درصد از مردم آمریکا مخالفت خود را با افزایش سهمیه مهاجرت آوارگان اعلام کردند.[۷] واکنش صهیونیست‌ها هم تفاوت زیادی با دیگر آمریکایی‌ها نداشت. چرا که تلاش برای تغییر سیاست‌های مهاجرتی آمریکا، از سویی می‌توانست موجب افزایش حس یهودی ستیزی در آمریکا شود، و از آن مهم‌تر، تلاش‌های صهیونیسم برای ایجاد «وطن ملی یهود» در فلسطین را خنثی می‌کرد. ظاهرا راه حل آسان بود. فلسطین باید باری را بر دوش می‌کشید که آمریکایی‌ها از آن شانه خالی می‌کردند.

ب) واگرایی صهیونیست‌ها از بریتانیا

آنچه که به عنوان پیوند دهنده تاریخ تاسیس رژیم صهیونیستی با انگلیس مشهور شده است، اعلامیه جیمز بالفور وزیر خارجه انگلیس در ۱۹۱۷ است که «ایجاد یک وطن ملی برای یهودیان در سرزمین فلسطین» را مورد توجه قرار داده بود. از دلایل صدور این بیانیه می‌توان به نیاز بریتانیا برای کسب حمایت سازمان‌ها و لابی‌های یهودی در ایالات متحده برای تسریع در ورود آمریکا به جنگ جهانی اول اشاره کرد. همانطور که وزیر مستعمرات بریتانیا در ۱۹۲۳ اشاره دارد که «اعلامیه بالفور یک تصمیم جنگی با هدف پیروزی نهایی متحدین بود.»[۸]

توافق انگلیسی‌ها با صهیونیست‌ها، همزمان بود با توافقشان با عرب‌ها برای همپیمانی علیه امپراتوری عثمانی در ازای حمایت بریتانیا از تأسیس یک دولت مستقل عربی که مرزهای شرقی آن به ایران و مرزهای غربی آن به دریای مدیترانه و دریای سرخ محدود می‌شد. اما انگلیسی‌ها زمانی که تصرف میراث سرزمینی عثمانی را شروع کردند، فلسطین را بخشی از دولت مستقل عربی به حساب نیاوردند. این سیاست دوگانه انگلیس در سال‌های بعد که به قیمومیت انگلیس در فلسطین هم منجر شد ادامه داشت.

قیمومیت، در واقع راه حلی بود که انگلیس و آمریکا را از وعده «خودمختاری» داده شده به عرب‌های تحت حاکمیت عثمانی خلاص می‌کرد. وعده‌ای در زمان جنگ توانسته بود احساسات میلیون‌ها نفر از مردم را علیه عثمانی تحریک کند. در این زمان، موضع صهیونیسم، رضایت از کنترل بریتانیا بر فلسطینِ پس از جنگ بود.

اما در اواخر دهه ۱۹۲۰ شاهد واگرایی بین منافع بریتانیا و صهیونیسم هستیم. کرد این واگرایی از بحران اقتصادی حاکم بر فلسطین تحت قیمومیت انگلیس آغاز شد. گزارش بریتانیا به کمیسیون قیمومیت سازمان ملل در خصوص وضعیت اقتصادی یهودیان شامل این گزاره بود که «وضعیت مالی یهودیان مهاجر رضایت بخش نیست و به این زودی‌ها هم نمی‌توانند پاسخگوی جمعیت رو به فزونی یهود باشند.»[۹] همچنین حکومت بریتانیا اعلام کرد که “هدف سیاست‌هایش معطوف به رفتار یکسان با همه ساکنان فلسطین، صرف نظر از نژاد و مذهب است.”[۱۰] این مواضع قطعا مورد رضایت صهیونیسم نبود.

ریشه این واگرایی را می‌توان در برداشت‌های متفاوت از اعلامیه بالفور و وضعیت نهایی فلسطین جستجو کرد. ابهام‌های عامدانه موجود در اعلامیه بالفور، به ویژه در خصوص وضعیت نهایی فلسطین، در ادامه سیاست‌های دوگانه بریتانیا قابل ارزیابی است. چه بسا بریتانیایی‌ها معتقد بودند که اعلامیه بالفور اجازه ایجاد یک اقامتگاه ملی برای یهودیان را در فلسطین داده به نحوی که نهایتا بخشی دائمی از امپراتوری بریتانیا محسوب خواهد شد.

در آستانه جنگ دوم جهانی، و در حالی که فاشیسم در اروپا در حال ظهور بود، بریتانیا در وضعیتی تدافعی به سر می‌برد. آلمان و ایتالیا هم تبلیغات خود را برای برانگیختن احساسات ضد انگلیسی شروع کرده بودند. لذا بریتانیا به شدت نیازمند تقویت مواضع خود در غرب آسیا بود و برای این کار به مساعدت عرب‌ها در فلسطین، مصر، عراق و اردن نیازداشت. این مسائل باعث شد تا «گزارش سفید»[۱۱] مشهور برای دلجویی از عرب‌ها منتشر شود. گزارشی که بریتانیا در آن اظهار داشت «قصد تنظیم کنندگان قیمومیت که در آن مفاد اعلامیه بالفور گنجانده شده، نمی‌توانسته این باشد که فلسطین علی رغم میل مردم عرب آن به یک دولت یهودی تبدیل شود.» همچنین علاوه بر تعهد به تشکیل دولت فلسطینی ظرف ده سال، توقف مهاجرت یهودیان به فلسطین ظرف یک دوره ۵ ساله نیز در این گزارش تضمین شده بود.[۱۲] صهیونیست‌ها در این سال‌ها ناچار بودند از بریتانیا در مقابل نازیسم حمایت کنند. اما تا آنجا که توانستند مقابل این گزارش ایستادگی کردند.

در سال ۱۹۴۷، بریتانیایی‌ها در فلسطین از طرف آمریکا و صهیونیست‌ها تحت فشار بودند. فشار صهیونیست‌ها برای اجرای طرح تقسیم و پایان قیمومیت بود. فشارهای آمریکا هم در حالی بود که حاضر نبود مسئولیتی در قبال عواقب اجرای طرح تقسیم بپذیرد. آمریکا تهدید کرده بود که در صورت خودداری بریتانیا برای حمایت از مهاجرت یهودیان به فلسطین، کمک‌های مالی و وام‌های آمریکا به بریتانیا متوقف خواهد شد.[۱۳] در این بین فشار صهیونیست‌ها هم جنبه تروریستی علیه نیروهای انگلیسی به خود گرفت. این فشارها سر انجام باعث شد بریتانیا اعلام کند که قصد دارد مسئولیت فلسطین را به سازمان ملل واگذار کند. وزیر خارجه وقت بریتانیا در هنگام بیان این خبر، مسئولیت این اقدام غیر قابل دفاع بریتانیا را بر عهده ترومن رئیس جمهور آمریکا دانست و گفت: «اگر مشکلات بین المللی، دستاویزی برای انتخابات داخلی ایالات متحده باشد، من نمی توانم آن مشکل را حل کنم.»[۱۴]

نتیجه‌گیری

پس از جنگ جهانی دوم و همزمان با کاهش قدرت بریتانیا و نقش‌یابی آمریکا به عنوان یک قدرت بین‌المللی، شاهد آن هستیم که روابط صهیونیست‌ها با انگلیس ـ که نقش ویژه‌ای در زمینه‌سازی برای تأسیس رژیم صهیونیستی داشت ـ دچار تنش شده و از سوی دیگر سرمایه‌گذاری گروه‌های یهودی و صهیونیستی در راستای نفوذ به ساختار تصمیم‌گیری در آمریکا در حال شکوفایی و نتیجه‌دادن است. مشاهده کردیم که اگر چه در ابتدا مخالفت‌هایی با حمایت‌های بی حد و مرز از صهیونیست‌ها در داخل آمریکا وجود داشت، اما آن‌ها به مدد در اختیار گرفتن افکار عمومی مردم آمریکا و تبلیغات سرانجام توانستند حمایت از رژیم صهیونیستی را به عنوان یکی از ارکان سیاست خارجی و منافع ملی ایالات متحده جای دهند. اهمیت این موفقیت تا آن جا بوده که مطابق نقل قول معروف فتح ایالات متحده مهم‌تر از فتح بیت‌المقدس خوانده شده است. به هر روی، می‌توان فهرستی از دلایل موفقیت گروه‌های صهیونیستی در آمریکا در این زمینه را تصور کرد. بخشی از این فهرست این‌گونه خواهد بود:

انگیزه‌های مذهبی پروتستان‌های مسیحی (چه مردم و چه سیاستمداران) در آمریکا برای حمایت از ایده تشکیل دولت یهودی در فلسطین به امید زمینه سازی برای بازگشت مسیح؛ انگیزه‌های تمدنی آمریکایی‌ها برای صدور فرهنگ و تمدن آمریکایی به سایر نقاط جهان که در ابتدا تحت عنوان‌هایی چون «امپریالیسم خیرخواهانه» از آن یاد می‌شد.

توجه ویژه گروه‌های یهودی ـ صهیونیستی در آمریکا به مسأله افکار عمومی، تا جایی که شاید بتوان مهم‌ترین دلیل این موفقیت‌ها را نیز در این مسأله جستجو کرد.

پایگاه رأی یهودیان در آمریکا در ایالت‌های مهم و تأثیرگذار نیز یکی از اسباب این موفقیت بوده است. ملاحظه کردیم که در مقاطعی که مخالفت جدی در وزارت خارجه آمریکا در حمایت از ایده تشکیل دولت یهودی در فلسطین وجود داشت، توجه به انتخابات پیش رو و نیاز رئیس جمهور به حمایت یهودیان در انتخابات آتی، باعث شد در مواردی حتی وزارت خارجه از تصمیم گیری‌ها کنار گذاشته شود.

نقش ویژه سرمایه‌های یهودیان در آمریکا در این موفقیت ها تا امروز قابل ملاحظه است. چرا که این سرمایه‌ها در ابعاد دیگر از جمله تقویت قدرت رسانه‌ای و همچنین کسب حمایت در فرایند انتخابات در امریکا نیز تأثیرگذار بوده است.

فعالیت‌های متمرکز، هدفمند، موثر و تشکیلاتی باعث شده است در طول سال‌های قبل از تشکیل رژیم صهیونیستی و تاکنون، لابی یهودیان در آمریکا از لابی‌های عربی موفق تر عمل نمایند. در حالی که در همان سال‌ها شاهد فعالیت لابی‌های عربی برای حمایت از فلسطینیان در آمریکا نیز بوده‌ایم. البته باید یادآوری کرد که جامعه آمریکایی‌های عرب تبار در طول سال‌های ۱۹۱۷ تا ۱۹۴۸ فعالیت‌های زیادی در حمایت از فلسطین در امریکا داشته است، و بی نتیجه بودن این فعالیت‌ها به معنای کم اهمیت بودن آن‌ها از نظر تاریخی نیست.

منابع و پی نوشت ها:

[۱] . American Manifest Destiny

[۲] . میسیونرها افرادی بودند که همزمان با تجدید حیات مذهبی آمریکا(طی سال‌های ۱۸۰۰ تا ۱۸۳۰) برای “نوسازی اخلاقی جهان” و یا به تعبیری مسیحی کردن جهان طی یک نسل تلاش می‌کردند.

[۳] . Manuel, Frank E.; “The Realities of American-Palestine Relations, Greenwood Press, 1949, p 275.

[۴]. یادداشت لوی هندرسون، رئیس اداره خاور نزدیک و افریقای وزارت خارجه خطاب به وزیر امور خارجه، ۲۴ آگوست ۱۹۴۵:

Foreign Relations of the United States; 1945; vol. 8; pp. 727-730 :

http://digicoll.library.wisc.edu/cgi-bin/FRUS/FRUS-idx?type=header&id=FRUS.FRUS1945v08

[۵]. Foreign Relations of the United States; 1947; vol. 5; p. 1154 :

http://digicoll.library.wisc.edu/cgi-bin/FRUS/FRUS-idx?type=header&id=FRUS.FRUS1947v05&isize=M

[۶]. برای مطالعه بیشتر نگاه کنید به:

Suleiman, Michael W.; “U.S. policy on Palestine: from Wilson to Clinton”; the University of Michigan; 1995.

[۷]. Schoenbaum, David;“ The United States and the state of Israel”; Oxford University Press; 1993; p. 22.

[۸]. Ingrams, Doreen; “Palestine papers: 1917-1922: seeds of conflict”; Eland; 2009; p. 173.

[۹]. Davidson, Lawrence; “America’s Palestine: Popular and Official Perceptions from Balfour to Israeli Statehood”; University Press of Florida; 2001; p. 76.

[۱۰]. همان.

[۱۱]. White Paper

[۱۲]. بلفور والکتاب الأبیض (الاعتذار الخفیّ)؛ الأنصاری، محمد؛ المرکز الفلسطینی للإعلام:

https://www.palinfo.com/215180

[۱۳]. Davidson, Lawrence; Ibid; p. 183.

[۱۴]. Neff, Donald ; “Fallen pillars: U.S. policy towards Palestine and Israel since 1945” ; Institute for Palestine Studies; 1995; p. 45.

نویسنده: حسین معلم/ دانش آموخته کارشناسی ارشد مطالعات فلسطین

منبع: پایگاه تبیین

نظر شما
پربیننده ها