به گزارش خبرنگار دفاع پرس از سمنان، شهید «نورعلی شوشتری» فرمانده وقت قرارگاه نجف، در همایش «طلایهداران مرصاد» و در جمع فرماندهان تیپ ۱۲ قائم (عج) استان سمنان، در ۲۸ تیرماه سال ۸۶ درباره چگونگی اطلاع از هجوم منافقین و رسیدن به تنگه «چهارزبر»، اظهار داشت: به ما در جنوب مأموریت داده شده بود و در جاده آبادان، نزدیک قرارگاه «نوح» مستقر بودیم. مقام معظم رهبری که در آن زمان در مقام ریاست جمهوری بودند، تشریف آوردند و در حال گزارش دادن به ایشان و آماده شدن برای عملیات در ایستگاه حسینیه جهت ترمیم خط بودیم که از غرب، برادر «جان محمد» مسئول پشتیبانی قرارگاه تماس گرفت و گفت: «دشمن آمده کرند.» گفتم: «اشتباه میکنی، دشمن در کرند چهکار دارد؟!» در همین حین، برادر «دانشجو» مسئول عملیات قرارگاه نیز تماس گرفت و گفت: «دشمن به کرند حمله کرده.» گفتم: «عراقیها به کرند حمله نمیکنند، بررسی کنید ببینید چه کسی است.»
وی افزود: نزدیک اذان مغرب روز دوشنبه ۳ مردادماه سال ۶۷ بود. من از سنگر بیرون رفتم. صحبت کردم و موقعی که برگشتم؛ آقا (حضرت آیتالله خامنهای) از من سوال کرد و گفت: «چی شده؟»، چون از چهره من احساس کرد که اتفاقی افتاده. گفتم: «خبر خاصی نبود.» و به دادن گزارش ادامه دادیم و در رابطه با عملیاتی که میخواستیم در شب انجام دهیم صحبت میکردیم. موقع اذان بود که «جان محمد» دوباره با تلفن تماس گرفت. من رفتم پای تلفن. وی گفت: «دشمن آمده اسلامآباد.» گفتم: «این چه حرفی است! دشمن آمده اسلامآباد یعنی چه؟!» اینجا بود که خشکم زد. چون من خبر داشتم که در آنجا هیچ موضع دفاعی نیست و...
سردار شوشتری ادامه داد: حضرت آقا که فهمید اوضاع و احوال ما به هم ریخته است، گفت: «چی شده؟!» گفتم: «آقا! میگن که دشمن آمده به اسلامآباد.» ایشان بلافاصله فرمودند: «منافقین هستند و دارند میایند که به تهران بروند.» تا آن موقع هیچ گزارشی از جایی برای ما نیامده بود و... در همین بین بود که «جان محمد» تماس گرفت و گفت: «آمدند به پادگان اللهاکبر» و، چون با کس دیگری نیز داشت صحبت میکرد که از زاغهها گزارش میداد، گفت: «گوشی، گوشی! این حرفهای جدید میزند.» گوشی تلفن او را روی گوشی تلفنی که با من صحبت میکرد؛ گذاشت. دیدم که میگوید: «اینها دختر و پسرند و فارسی هم حرف میزنند و میگویند که منهدم نکنید؛ قفل بزنید، باشه برای فردا».
فرمانده دوران دفاع مقدس بیان داشت: منافقین ۱۰۰درصد مطمئن بودند که کسی نیست و مقاومتی وجود نخواهد داشت و بهرا حتی میتوانند عبور کنند. آقا فرمودند: «بروید» در همین بین حاجآقا هاشمی رفسنجانی تماس گرفت و گفت: «سریع پاشو بیا کرمانشاه و...».
سردار شوشتری افزود: من با یک هلیکوپتر که خلبان آن برادر «عباس بلاغی» بود، به منطقه آمدم و قبل از نشستن در قرارگاه «شهبازی» به وی گفتم که از کنار جایی که منافقین آرایش گرفتند دور بزن تا اطلاعات بیشتری از وضعیت استقرار و استعداد منافقین بهدست بیاورم، این بنده خدا هم با مردانگی ریسکی کرد و از فاصله سه چهار مایلی از کنار جاده «اسلامآباد» یک پهلو گرفت و دور زد که من از ابتدای تنگه «چهارزبر» از طرف دشت «حسنآباد» تا گردنه «حسنآباد» و حتی تا مسافتی پشت گردنه «حسنآباد» به سمت «اسلامآباد» را مشاهده کردم و کاملاً برای من مشخص شد که از «اسلامآباد» تا «چهارزبر» ماشینها و نیروهایشان تا «اسلامآباد»، ۲ ردیفه، سه ردیفه بر روی جاده ایستاده بودند و نیروهایشان نیز با اطمینان خاطر، دختر و پسر در یک نشاط فوقالعاده، خیلی راحت به صورت یک اردو حرکت میکنند و یک عده از آنها نیز در جلو تنگه «چهارزبر» میجنگیدند.
وی تصریح کرد: در قرارگاه «شهبازی» که در پشت تنگه «چهارزبر» بود پیاده شدم. در آنجا قبل از اینکه من برسم، حاج آقا رفسنجانی، برادر شمخانی را به قرارگاه فرستاده بود و هدایت عملیات را بهعهده داشتند. من رفتم خدمت وی و با همدیگر یک جلسه مقدماتی گذاشتیم. البته برادر «احمدی مقدم» هم با ایشان بودند. آخرین وضعیت را از ایشان گرفتم. درآن موقع هنوز ارتباط قرارگاهی مناسبی بهوجود نیامده بود که معلوم شود چه یگانی در منطقه حضور دارد و...
فرمانده دوران دفاع مقدس خاطرنشان کرد: بنابراین من شروع به گشتن یگانها از طریق بیسیم HF کردم که برادر «شریعتی» فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا در مسیر «آذربایجان غربی» صدای مرا شنید و از من پرسید: «چه خبر شده؟» من به او گفتم: «کجا هستی؟» وی گفت: «از مسیر آذربایجان غربی دارم نیرو به سمت جنوب میبرم.» به ایشان گفتم: «نیروهایت را بردار بیا به این منطقه.» همچنین لشکر ویژه شهدا به فرماندهی برادر منصوری که در شمالغرب مستقر بود، صدای مرا شنید و از آنجا نیرو به سمت «چهارزبر» آوردند.
سردار شوشتری گفت: از طریق بیسیم VHF نیز که مربوط به داخل منطقه بود، برادر «مهدوی» صدای مرا شنید و جواب مرا داد. سوال کردم: «کجا هستی؟» گفت: «من در داخل تنگه «چهارزبر» هستم.» من خیلی از بابت حضور تیپ ۱۲ قائم (عج) در منطقه خوشحال شدم و خیالم راحت شد که یکی از یگانهای سازمانی ما در تنگه استقرار دارد و تنها یگان سازمانی منظم که در تنگه، در خط مقدم میجنگید و میشد روی آن حساب باز کنی و با آن ارتباط برقرار کنی که بشود به او فرمان داد، تیپ ۱۲ قائم (عج) بود.
وی بیان داشت: با اولین کسی هم که ارتباط برقرار کردم برادر «مهدوی» بود که وی گفت: «ما از دیشب تا به حال در اینجا هستیم. نیروها خسته شدهاند، اگر امکان دارد ما را عوض کنید.» که من سریع به ایشان پاتک کردم و گفتم: «چی شده؟ چرا سر و صدا میکنی؟ چند تا دختر و پسر آمدند اینجا و.... بزنید پدرشان را در بیاورید!»
انتهای پیام/