به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس، از صدر اسلام تا امروز، دیار سلمان فارسی، بیشمار جوانان رشیدی را که در راه حق جانفشانی کردهاند، به خود دیده است. به راستی که تولد «ابراهیم» برگ زرینی در تاریخ انقلاب است؛ زیرا با مطالعه سرگذشت زندگی شهید «ابراهیم هادی» به یک انسان کامل در همه زمینههای زندگی میرسیم.
شهید هادی چهارمین فرزند خانواده بود. پدرش مشهدی محمدحسین به ابراهیم علاقه خاصی داشت. ابراهیم نیز منزلت پدر خویش را بهخوبی شناخته بود. پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت کند.
ابراهیم نوجوانی بیش نبود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگیاش را به پیش برد.
در ادامه بُرشهایی از کتاب «سلام بر ابراهیم» را میخوانید.
«مسابقات قهرمانی 74 کیلو باشگاهها بود. ابراهیم همه حریفان را یکی پس از دیگری شکست داد و به نیمهنهایی رسید. آن سال ابراهیم خیلیخوب تمرین کرده بود. اکثر حریفها را با اقتدار شکست داد. اگر این مسابقه را میزد، حتما در فینال قهرمان میشد؛ اما در نیمهنهایی خیلیبد کشتی گرفت. بالاخره با یک امتیاز بازی را واگذار کرد.
آن سال ابراهیم مقام سوم را کسب کرد. اما سالها بعد، همان پسری که حریف نیمهنهایی ابراهیم بود را دیدم. آمده بود به ابراهیم سر بزند. آن آقا از خاطرات خودش با ابراهیم تعریف میکرد. همه ما هم گوش میکردیم. تا اینکه رسید به ماجرای آشنایی خودش با ابراهیم و گفت: آشنایی ما برمیگردد به نیمهنهایی کشتی باشگاهها در وزن 74 کیلو، قرار بود من با ابراهیم کشتی بگیرم. اما هرچه خواست آن ماجرا را تعریف کند، ابراهیم بحث را عوض میکرد. آخر هم نگذاشت که ماجرا تعریف شود.
روز بعد همان آقا را دیدم و گفتم: اگه میشه قضیه کشتی خودتان را تعریف کنید. او هم نگاهی به من کرد. نَفَس عمیقی کشید و گفت: آن سال من در نیمهنهایی حریف ابراهیم شدم. اما یکی از پاهایم شدیدا آسیب دید. به ابراهیم که تا آن موقع نمیشناختمش، گفتم: رفیق، این پای من آسیب دیده، هوای مارو داشته باش. ابراهیم هم گفت: باشه داداش، چَشم.
بازیهای او را دیده بودم. توی کشتی استاد بود. با اینکه شگرد ابراهیم فنهایی بود که روی پا میزد، اما اصلا به پای من نزدیک نشد. ولی من، در کمال نامردی یه خاک ازش گرفتم و خوشحال از این پیروزی به فینال رفتم. ابراهیم با اینکه راحت میتونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولی این کار رو نکرد.
بعد ادامه داد: البته فکر میکنم او از قصد کاری کرد که من برنده بشم از شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرمانی برای او تعریف دیگهای داشت. ولی من خوشحال بودم. خوشحالی من بیشتر از این بود که حریف فینال بچهمحل خودمون بود. فکر میکردم همه مرام و معرفت داش ابرام رو دارن. اما توی فینال با اینکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پایم آسیب دیده، اما دقیقا با اولین حرکت همان پای آسیب دیده من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روی زمین و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهیم سوم. اما شک نداشتم حق ابراهیم قهرمانی بود. از آن روز تا حالا با او رفیقم. چیزهای عجیبی هم از او دیدهام. خدا را هم شکر میکنم که چنین رفیقی نصیبم کرده. صحبتهایش که تمام شد خداحافظی کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبتهایش فکر میکردم. یادم افتاد در مقر سپاه گیلانغرب روی یکی از دیوارها برای هر کدام از رزمندهها جملهای نوشته شده بود. در مورد ابراهیم نوشته بودند: ابراهیم هادی رزمندهای با خصائص پوریای ولی».
راوی: حسین اللهکرم
انتهای پیام/ 114