به گزارش گروه سایر رسانههای دفاع پرس، اکبر معززی، یادآور روزهای خوش کوچک جنگلی در دهه 60 است و بازیگر توانایی در سینمای ایران محسوب میشود. اما سینما و تلویزیون، در حوزه نمایش، تواناییهای او را نادیده گرفته است.
او در تیتراژ کوچک جنگلی در نقش اسماعیل خواهرزاده میرزا، از نخستین اسامی خاصی است که نامش مطرح میشود و حضور تأثیرگذاری در این سریال دارد.
شاید اگر حواشی سیاسی خاصی حول فیلم نیمه پنهان ماه میلانی رخ نمیداد، معززی در سینمای ایران چهره بیشتر مطرحی میشد. او در فیلم نیمه پنهان ماه در یک ایفای متفاوت سنگ تمام میگذارد اما فیلم درگیر حواشی خاصی میشود و باز هم تواناییهای معززی دیده نمیشود. با وی گذشته تا حال را در یک گفتگوی تفصیلی بررسی کردیم.
با کلیشه مرسوم همیشگی سؤالاتم را آغاز میکنم؛ کجا متولد شدید و دوران کودکی و زیست شما چگونه بود؟
من بچۀ تهران هستم، محلهای میان مولوی و میدان اعدام که به آن میگویند بازارچۀ سعادت؛ من آنجا به دنیا آمدم، درست روبهروی خانۀ ما دبستان هم بود، 6 کلاس ابتدایی را در آن دبستان بهنام «سعادت» گذراندم. من یک مقدار شیطان بودم، دیر میخوابیدم، درس کمتر میخواندم و همیشه صبحها دیر بیدار میشدم، ولی چون مدرسه روبهروی خانهمان بود، مادرم میرفت ناظم را صدا میکرد تا مرا به مدرسه ببرد. چشمم را باز میکردم، میدیدم ناظم با شلاق بالای سر من ایستاده! [میخندد] آن زمان شرایط فرق میکرد، نظمِ نوینِ امروزی نبود و با بچهها اینگونه برخورد میکردند. بعد از کلاس ششم ابتدایی رفتم دبیرستان «فرخی». این دبیرستان داخل میدان بود. در چهارراه مولوی که سینمای تمدن هم آنجا بود، روبهرویش بزرگترین میدانِ ترهبار تهران قرار داشت. میدان ترهبار و میوه که متصدّی کلیاش طیِّبخان (طیب حاجرضایی) بود. حسین رمضانیخی و هفتکَچلون هم بودند، ولی بخش بزرگی از آن برای طیّب بود.
بین لاتها و گُندهلاتهایی که من دیدم، واقعاً طیب آقا بود، خیلی آقا بود
شما طیب را یادتان هست؟
من همه آنها را میدیدم، مسیر همیشگی من از بازارچۀ سعادت تا دبیرستان فرخی بود. دبیرستان فرخی روبهروی بیمارستان شیر و خورشید بود که بعداً نامش فرح شد، یک ایستگاه هم بیشتر هم نیست. ولی در این مسیر شعبان بیمُخ، هفتکَچلون، حسین رمضانیخی و... را میدیدم. طیب که اصلاً روبهروی خانۀ ما زندگی میکرد، یک پسر هم بهنام اصغر داشت که همبازی من بود. دلم میخواهد یک چیزی راجع به طیب بگویم: بین لاتها و گُندهلاتهایی که من دیدم، واقعاً طیب آقا بود، خیلی آقا بود.
طیب اگر در محیط مناسبتری بزرگ میشد تبدیل به آدم نابغهای میشد
بیشتر از طیب برایمان بگویید؟
بامعرفت بود، خودش را هرز نمیفروخت، الکی داد و فریاد راه نمیانداخت، مزاحم کسی نمیشد، و مردمی هم بود. با همسرش ازدواج کرد و پسرش اصغر به دنیا آمد و تا آخر هم با همان همسرش زندگی میکرد. خلقوخو و مرامی انسانی در وجودش بود، یعنی اگر در یک محیط مناسبتری بزرگ شده بود شاید به آدم نابغهای تبدیل میشد. در این زمینۀ لاتبازی هم نابغه بود، تعداد آدمهایی که طیب داشت هیچ وقت حسین رمضانیخی نداشت، 5 هزار نفر دنبالهرو داشت، او لوتیِ واقعی بود.
منظورم این است که در این محفلی که من تمام آنها را میدیدم از همه بامرامتر بود و کارِ کثیف نمیکرد، من هیچ وقت ندیدم صدای او بلند شود. کت و شلوار مشکی تنش بود و زندگی آرامی داشت. ولی افراد دیگری مانند حسین رمضانیخی شر و شور بودند و میخواستند همه جا بگویند ما چهکسی هستیم و بعضاً مزاحمِ مردم هم میشدند. او اصلاً ادعایی نداشت بگوید من چهکسی هستم، البته نیازی هم نداشت چون همه میدانستند او کیست.
حسین رمضانیخی رئیس انجمن خانه و مدرسۀ ما بود!
مثلاً یک گردنکلفتی بود افشارطوس را کشته بود. افشارطوس یک افسری بود که میخواست آدمهای لات را جمع کند و بعد این گردنکلفت او را کشته بود و داداش او در دبیرستان فرخی بود، یکدفعۀ میآمد میدیدیم چاقو کشیده، دم درِ مدیر را دارد میزند. حسین رمضانیخی رئیس انجمن خانه و مدرسۀ ما بود! [میخندد]. دبیرستان فرخی یک حیاطِ بزرگی داشت وقتی رمضانیخی میآمد مدرسۀ ما با کفشِ یهلایی، پاشنهخوابیده لِخلِخ میآمد، ناظم ما میگفت "دست نزنید صلوات بفرستید!"، ما هم صلوات میفرستادیم.
خانۀ شما که روبهروی خانۀ طیب بود آیا فقیر و فقرا دمِ خانۀ طیب میآمدند که او به آنها کمک بکند؟
اصلاً نیازی نبود آنها بیایند، نه اینکه طیب خودش مستقیم برود. آدم داشت، میفرستاد به آنها رسیدگی میکردند، هر سال عید میرفتند دو سه صندوق میوه میگذاشتند پشت خانههایشان.
امنیت محله چطور بود؟
مزاحمت برای زن و بچۀ مردم اصلاً در مرامِ این لاتها نبود. در محلۀ ما فقط طیب نبود، تقریباً «صابونپزخانه» بود. لات و لوت زیاد داشتیم،؛ اکبر ابرامخان، هوشنگ ابرامخان، احمد میرزا و... را داشتیم. اغلب این افراد کشته شدند. احمد میرزا را وقتی کشته شد دقیقاً یادم هست.
کلاس هفتم بود کتابم زیر بغلم بود داشتم با بچهها میرفتم خانه، یکدفعه کشته شدن او را دیدم. احمد میرزا آدم معروفی بود، عکس او را در سر درِ زورخانه زده بودند، ورزشکار بود، قتل هم کرده بود، تازه از زندان بیرون آمده بود. وقتی از زندان آزاد شد رمضانیخی از دمِ زندان قصر تا میدان برای او گاو و گوسفند میکشد، بعد رفقای رمضانیخی او را میبرند کافه و او را مست میکنند، میگویند: "حسین آقا از دمِ زندان برای شما گاو و گوسفند کشته، طیب خان برای شما چه کرده؟!"، بعد او را شیر میکنند. حالا نقشه چیست؟ میخواهند طیب را ضایع کنند، حسین رمضانیخی با طیب مشکل داشت و با او بد بود و احمد میرزا هم مستِ مست بود، میآید، عربده میکشد و به طیب فحش میدهد، میبیند هیچ کس هم نیست، میرود. شب به طیب خبر میدهند چنین اتفاقی افتاده است، میآید دمِ همان قهوهخانه که یک مقدار مانده به دبیرستان فرخی، میبیند همۀ نوچههایش آنجا هستند، میگوید "شما اینجایید بعد میآیند به ما اینهمه فحش و دریوری میگویند؟!"، اکبر ابرامخان میگوید: "آقاطیب، برو فردا ترتیبش را میدهیم". طیب میگوید "حرف شب و روز هم دارد؟"، اکبر ابرامخان میگوید: "بله، طیبخان، دارد".
احمد میرزا سلاخخانه کار میکرد، از سلاخخانه میآید، همزمان ما از مدرسه میآمدیم و کتاب زیر بغلمان بود. احمدمیرزا با یکی از دوستانش از تاکسی پیاده شد. بعد دیدم اکبر ابرامخان نزدیک یک دوچرخهسازی روی چهارپایه نشسته بود، آنقدر بزرگ بود که چهارپایه معلوم نبود. احمدمیرزا، اکبر ابرامخان و ماشاءالله را دید. تا آنها را دید حس کرد چه اتفاقی میخواهد بیفتد، رفیقش داشت میرفت، گفت: "فلانی، بایست"، خودش چاقو نداشت دست کرد از کمر او چاقویش را درآورد، گفت "برو". اکبر ابرامخان از روی صندلی بلند شد رفت جلو، به او که رسید محکم زد داخل چشم اکبر ابرامخان. تا این اواخر هم یادم است چشم او هیچوقت چشم نشد (کُنتاک میزد)، اکبر ابرامخان آن طرف افتاد، ماشاءالله و ابرامخان افتادند به جان او، او هم همینطور اینها را میزد و آنها هم با قمه و چاقو دنبال او بودند. اکبر ابرامخان حالش بهجا آمد. یک حمالی داشت میرفت یک کولهپشتی سنگین داشت او دست کرد این کولهپشتی مرد حمال را برداشت چرخاند، چرخاند، زد به سر احمد میرزا، آن زمان هم جویهای میدانِ آنجا خیلی گود و عمیق بود، احمد میرزا پیلی پیلی رفت و افتاد داخل جوی. وقتی داخل جوی افتاد دیگر من میدیدم، همینطوری چاقو بالا و پایین میرود، بعد سهچهارتایی فرار کردند. احمد میرزا از داخل جوی درآمد گفت: "ارواح فلان شما" و یک دریوری گفت، "هیچ غلطی نتوانستید بکنید."، بعد نگاه کرد دید خون تمام سرتاپایش را گرفته. اینقدر از او خون رفته بود، تمام جوی پر از خون بود، با اینکه بیمارستان شیر و خورشید همان روبهرو بود ولی تا او را به بیمارستان برسانند، مُرد.
طیب برای پول و منصب پیش آقای [امام] خمینی نرفت، عقیدهاش اینطوری شد
بهنظر شما گرایش طیبخان به امام خمینی(ره) چهدلیلی داشت؟
اکثریت مردمِ بهخصوص جنوب شهر، تحت تأثیر آقای [امام] خمینی بودند، یعنی حرف او را زمین نمیزدند، به همین دلیل نظر طیب عوض شد، من یادم است زمانی که دستۀ سینهزنی طیب راه میافتاد، شاه به او یک کُلت هدیه داده بود، طیب این کُلت را سرِ علم 2تیغه آویزان میکرد، یعنی افتخار میکرد. اما بعد از آن اتفاقاتی که پیش آمد نظر آنها طور دیگری شد کما اینکه رفت دو سه کلانتری را هم قُرق کرد. شاه اینها را نوچۀ خودش میدانست، همانطور که از شعبان بیمخ هم استفاده میکرد. طیب برای پول و منصب پیش آقای [امام] خمینی نرفت، عقیدهاش اینطوری شد.
اگر فیلمسازی درباره طیب فیلم بسازد شما در فیلم او بازی میکنید؟
بله چرا که نه! تا کلاس هفتم مرتب او را میدیدم. کلاس هفتم که بودم، نقل مکان کردیم، پدرم دو ساختمان در میدان شهدا ساخت، آن زمان آنجا پمپ بنزین نبود. الآن یک پمپ بنزین آنجاست، یک بیابان بود، عدهای هم با چرخهایشان آنجا بودند، میوه میفروختند، یکی دو تا نبودند، 200 تا چرخ آنجا بود، محلِ ترهبار بود. خانههایی که پدرم ساخته بود دقیقاً روبهروی آنجا بود و ما آمدیم آنجا و بعد پدرم آنجا را فروخت رفتیم در سَقاباشی در خیابان ایران. آن زمان 15سالم بود، تازه کلاس هشتم بودم، یعنی دوم دبیرستان. آن زمان آقای کیمیایی از کوچه «دردار» نقل مکان کردند، آمدند محل ما سقاباشی، آنجا من با آقای کیمیایی دوست شدم.
آقای کیمیایی همسنوسال من است، او متولد 1320 است و من متولد 1322 هستم. ولی دوستیمان بهجهت اینکه علایقمان یکی بود تداوم پیدا کرد. در آن محل خیلی افراد مشهوری بودند که با هم دوست بودند. بعد از یک مدتی هر کسی رفت دنبال کار خودش. نظر آقای کیمیایی این بود که فیلمساز شود و من هم میخواستم بازیگر شوم، آقای احمدرضا احمدی میخواست شاعر شود، آقای اسفندیار منفردزاده دنبال موسیقی بود. رفاقت این مجموعه با هم تداوم داشت تا انقلاب، زمان انقلاب هم یکی دو نفر جدا شدند ولی خوشبختانه هنوز رفاقت ما وجود دارد.
منبع: تسنیم