به گزارش خبرنگار دفاع پرس از بیرجند، جنگ تحمیلی هشت ساله علیه ایران، یکی از دورانهای حساس و البته پرافتخار نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است؛ چراکه ایران بهعنوان کشوری که مورد هجوم قرار گرفته بود، دفاعی مقدس را از خود انجام داد.
دورانی که به تعبیر مقام معظم رهبری، یکی از پرافتخارترین دورانهای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران لقب گرفت و امام خمینی (ره) نیز از جبهه بهعنوان دانشگاه انسانسازی یاد کرد.
آری! به یقین جبهه دانشگاهی بود که معارف و ارزشهای انسانی را به رزمندگان میآموخت و سراسر درس و عبرت شد تا آیندگان نیز بتوانند با رجوع به آن، راهحل مشکلات کنونی خود را بیابند.
جنگ ابعاد مختلف و وسیعی داشت و مردم و رزمندگان در عرصههای مختلف حضور خود، اعم از پشت جبهه و پشتیبانی جنگ، دفاع و خط مقدم، اردوگاههای عراق و اسرا و سایر فضاهایی که با حضور رزمندگان شکل گرفته بود، هریک دانشگاهی بود مملو از معارف ارزشمند خداشناسی و انسانشناسی.
۲۶ مردادماه سال ۱۳۶۹ نخستین گروه آزادگان ایرانی پس از سالها اسارت در زندانهای رژیم بعث عراق با ورود به کشور، به جمع خانوادههای خود بازگشتند و این روز تبدیل به یکی از روزهای امیدآفرین انقلاب اسلامی ایران شد.
«محمدرضا خسروی» یکی از رزمندگانی بود که از استان خراسان جنوبی برای دفاع از مرزهای جمهوری اسلامی ایران به جبهه اعزام شد و سپس توسط دشمن به اسارت درآمد و در نهایت آزاد شد.
در ادامه ماحصل گفتوگوی خبرنگار دفاع پرس در بیرجند، با این آزاده دوران دفاع مقدس را میخوانید.
دفاع پرس در ابتدا خودتان را معرفی کنید؟
اینجانب «محمدرضا خسروی» متولد سال ۴۷ و فرزند «محمدحسین» هستم که زادگاهم روستای «چاهک و موسویه» از توابع «قائنات» و بخش «سده» است.
دفاع پرس: چهطور به جبهه اعزام شدید؟
از ابتدای جنگ، سربازی بود از روستای ما که به جنگ میرفت و ما از نشستن پای صحبتهای او به جبهه علاقهمند شدیم، بسیج هم تازه راهاندازی شده بود و با حضور شهدا در منطقه زندگی ما، عشق به جبهه و حال معنوی در ما زنده شد. به «قاین» اعزام شدیم و سپس برای آموزش به «کاشمر» رفتیم.
تاریخ اعزامم در سن ۱۵ سالگی و مصادف بود با بهار سال ۶۲ که چندینبار برای اعزام به «مشهد» رفتم، اما به خاطر پایین بودن سن، من را برگشت دادند؛ ازن ظر شناسنامهای سن خودم را تغییر داده بودم، اما برای اینکه در صف قدم بلند دیده شود و نگویند که بچه هستم، جوراب خودم را لوله کردم و در پوتین گذاشتم تا قدم بلند شود و من را از صف خارج نکنند.
بالاخره با گریههای زیادم قبول کردند و من هم آموزشهای مربوطه را فرا گرفتم.
دفاع پرس: چگونه اسیر شدید؟
بعد از اینکه آموزشهای نظامی را طی کردیم، من به گروهان یک، گردان «رعد» از تیپ ۲۱ امام رضا تقسیم شدم و در عملیات «خیبر» که اولین عملیات من بود شرکت کردم و در اولین روز عملیات در «هورالهویزه» اسیر شدم.
دفاع پرس: بعد از این که اسیر شدید، چه اتفاقی افتاد؟
در ابتدا به مدت یک هفته در شهر «موصل» مورد بازجویی قرار گرفتیم، بعد از این مدت هر ۱۰ تا ۱۵ نفر از اسرا را در یک اتوبوس قرار دادند و ما را به «بصره» انتقال دادند.
این کار صرفاً یک کار تبلیغاتی بود که برای تقویت روحیه مردم خود انجام دادند تا به این روش بگویند که اسیر زیادی گرفتند، ضمناً در مقابل خانهها و مغازهها کیسههای شن چیده بودند که نشاندهنده این بود که برای دفاع در برابر حملات ایران این کار را کردهاند تا مورد آسیب قرار نگیرند.
دفاع پرس: آیا نمونه دیگری از کارهای تبلیغاتی و ضدایرانی آنها را به یاد دارید؟
یک هفته در «بصره» بودیم و در این مدت یکسره فیلمبرداری میکردند، بهعنوان مثال برای جابهجایی مجروحین از برانکارد استفاده میکردند و بهصورت تخصصی فیلمبرداری میکردند تا بگویند با مجروحین برخورد انسانی دارند، اما بعد از فیلمبرداری، برخوردهای خشن با مجروحین داشتند.
حتی در آن مدت، پنج نفر از اسرا را از سایرین جدا کردند و بیرون بردند که بعد از مدتها فهمیدیم آنها را زندهبهگور کردند و اینچنین برخوردهایی با اسرا داشتند.
دفاع پرس: از دوران اسارت خود بگویید.
در نهایت به اردوگاه «رمادی» انتقال پیدا کردیم که آنجا نیز کار تبلیغاتی زیادی انجام دادند و ما برای جلوگیری از تبلیغ علیه ایران، اعتصاب غذا کردیم؛ از کشورهای «آمریکا»، «انگلیس»، «فرانسه»، «آلمان» و «شوروی» برای تبلیغ میآمدند.
در همه عالم آدمهای خوب و بد هستند، در اردوگاه «رمادی» یک سرباز عراقی بود که به توصیه مادرش حتی یک کابل و سیلی به بچهها نزده بود و تأکید کرده بود که اسرا را اذیت نکند.
این سرباز که نامش «سعد» بود در اردوگاه زیاد مورد بداخلاقی سایر سربازان عراقی قرار میگرفت و او را تهدید میکردند که اگر اسیری از اسرا گم شود بهعنوان فرار تلقی میشود و تو مسئول فرار او هستی، اما از آنجا که «سعد» سرباز منظمی بود و هیچ نقطهضعفی نداشت، فرمانده اردوگاهها هم برای او مشکل ایجاد نمیکرد و برخورد خوبی با او داشتند.
یک روز صلیب سرخ به اردوگاه آمد و برای اسیران، وسایل نظافت مثل «صابون»، «مسواک» و «خمیردندان» آورد، «سعد» که دژبان اردوگاه بود رضایت نداد سربازان عراقی وسایل اسرای ایرانی را که دزدیده بودند از اردوگاه خارج کنند و این موضوع را به فرمانده اطلاع داد که از آن روز به بعد، سربازان با او دشمن شدند.
من تا ۲ سال بعد از جنگ و مجموعاً به مدت شش سال و نیم اسیر بودم.
سالها بعد و بعد از سقوط «صدام» سعد به ایران میآید و به زیارت امام رضا (ع) در مشهد میرود و هنگام برگشت در مرز «مهران» یکی از بچههای اسیر همان دوره را میشناسد و از آن زمان ما و سایر اسرایی که با هم اسیر بودیم، با «سعد» ارتباط پیدا کردیم و او سالی یکبار برای دیدن ما به ایران میآید.
انتهای پیام/