به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، تصمیم داشتند که راه درست را بروند، راهی که مقیاسش دین خدا و سنت پیامبر (ص) بود. قرارشان با خدا زمینی نبود، پس تلاش میکردند تا کاری هرچند کوچک را با نیت خیر و خدایی انجام دهند. ازدواج هم بخشی از زندگی بود. باید ازدواج میکردند تا دینشان کامل باشد؛ اما برای خود چارچوبهای مشخصی داشتند که نشان از مرام و مسلکشان داشت. در مقابل این مردان، دخترانی هم بودند که معیارهای خدایی را برای آغاز زندگی مشترک و انتخاب شریک زندگی برگزیده بودند. در روزهای جشن و شادی اهل بیت (ع) و در سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) نگاهی داریم به خاطراتی از ازدواج شهدا که طی چند بخش منتشر خواهد شد. بخش دوم این خاطرات را در ادامه می خوانیم:
نماز شکر به خاطر همسر
بله برون و عقدمان یکی شد؛ روز ولادت پیامبر اکرم (ص). برایم یک گردنبند طلا آوردند و یک حلقه نامزدی. با یک لباس سفید نشستم سر سفره عقد. صیغه عقد که خوانده شد دیدم دنبال چیزی می گردد. گفت: «اینجا مهر دارید؟» پرسیدم: «مهر می خوای چیکار؟ مگه نماز نخوندی؟» گفت: «حالا تو یه مهر بده» گفتم: «تا نگی برای چه می خواهی، نمیدم» گفت: «می خواهم نماز شکر بخوانم که خدا همسر عطا کرده آن هم روز تولد رسول الله.»
شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی
آرزویش آغاز زندگی در مسجد بود
اولین باری بود که باهم بیرون می رفتیم. اولین گردش بعد از عقد. گفتم: «کجا می رویم؟» گفت: «خودت می فهمی.» دستم را گرفت مستقیم برد مسجد. چند بار ول و عرض حیاط مسجد را قدم زدیم، گشتیم، صحبت کردیم. بعد هم با خوشحالی گفت: «همیشه از خدا می خواستم زندگی مشترک مان را از مسجد شروع کنم.» به آرزویش رسید، چقدر خدا را شکر می کرد.
شهید فریدون بختیاری
لحظهای که محمد را قبول کردم
آمد خانه مان. از شرایطش برایم گفت. دلش می خواست زندگیمان از زندگی حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) الگو بگیرد. گرم صحبت بودیم اما همین که صدای اذان را شنید از جا بلند شد و گفت: «ببخشید من باید نمازم را اول وقت بخوانم و الا تا آخر شب حالم گرفته است.» همان لحظه قبولش کردم.
شهید محمد گرامی
اولین نماز زندگی مشترک
رفتیم خرید ولی یک کلام باهم حرف نزدیم. هم من خجالت می کشیدم هم محمد. هرکاری بود با خواهرم هماهنگ می کرد. فردای همان روز عقد کردیم. محمد با لباس سپاه آمد، من هم با یک چادر و لباس سفید نشستن سر سفره عقد. یک سفره ی ساده نان، پنیر، سبزی، میوه و شیرینی. عقد که کردیم اذان ظهر بود. وضو گرفتیم، رفتیم مسجد.
شهید محمد اصغری خواه
عروسی با دعای کمیل
توی روستایمان رسم بود عروس را با ساز و دهل می آوردند خانه داماد؛ مردم هم می آمدند برای تماشا. هرچه اصرار کردیم که رسم است بگذار برای تو هم جشن مفصل بگیریم زیر بار نرفت. گفت: «ما انقلاب کردیم که توی عروسی هایمان به جای گناه صلوات محمدی باشد. هرکه رسم و رسوم را دوست دارد خودش می داند، ما باید برای بقیه الگو باشیم.» شب عروسی اش دعای کمیل خواندند به جای ساز و دهل.
شهید رجبعلی آهنی
سادهی قشنگ
ساده شروع کردیم. 2تا اتاق اجاره کرده بودیم که نه آشپزخانه داشت نه حمام. نمی شد گفت خانه. کنار در یکی از اتاق ها یک تو رفتگی داشت، که حسن برایش دوش گذاشت و شد حمام. زیرپله هم سکوی آجری بود. سه فتیله خوارک پزی را گذاشته بودیم رویش، آنجا هم شد آشپزخانه. به نظر من خیلی قشنگ بود، خیلی هم ساده.
شهید حسن آبشناسان
شروع زندگی در زیر پله با هفتصد تومان حقوق
بار اولی که صحبت کردیم گفت: «من ممنوع المنبر هستم. شهریه ام هفتصد تومن است. یک خانه خیلی کوچک اجاره کرده ام که زیر پله همسایه است، شاید یک فرش شش متری هم جا نشود. تو می توانی خانه پدرت را با آنجا عوض کنی؟ می توانی یک روز نان و پنیر بخوریم، یک روز چیزی نداشته باشیم که بخوریم؟ این ها را می توانی تحمل کنی؟» به این ازدواج راضی بودم. همان چیزی را داشت که می خواستم. قبولش کردم.
حجت الاسلام تقی سلیمی پوررودسری
پول عروسی به حساب امام
رفتیم خرید بازار. به جای لباس عروس و آیینه و شمعدان، اول برای همسرش مقنعه خرید. خیلی هم دربند تجملات و تشریفات عقد و عروسی نبود. نگذاشت برای عروسی تالار بگیریم. گفت: «نیا نیست پولی را که می خواهید برای تالار خرج کنید، بریدید به حساب امام.»
حسن آقاسی زاده
انتهای پیام/ 141