به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، تصمیم داشتند که راه درست را بروند؛ راهی که مقیاسش دین خدا و سنت پیامبر (ص) بود. قرارشان با خدا زمینی نبود، پس تلاش میکردند تا کاری هرچند کوچک را با نیت خیر و خدایی انجام دهند. ازدواج هم بخشی از زندگی بود. باید ازدواج میکردند تا دینشان کامل باشد؛ اما برای خود چارچوبهای مشخصی داشتند که نشان از مرام و مسلکشان داشت. در مقابل این مردان، دخترانی هم بودند که معیارهای خدایی را برای آغاز زندگی مشترک و انتخاب شریک زندگی برگزیده بودند. در ادامه نگاهی داریم به خاطراتی از ازدواج شهدا که تاکنون طی چند بخش منتشر شده است. بخشهای اول، دوم، سوم و چهارم این سلسله خاطرات پیش از این منتشر شده است. اکنون بخش پنجم در ادامه آمده است.
عمل به روایت
از اتاق رفت بیرون، با یک پارچ آب و یک قدح برگشت. گفت: «روایت هست که هرکس شب عروسی پای زنش را بشوید و آبش را در خانه بریزد خیر و برکت از خانهاش بیرون نمیرود.» به شوخی گفتم: «پاهایم کثیف نیستن که؟» گفت: «نه خانوم. این روایته، مهم اینه که به روایت عمل کنیم.»
(شهید حاج یونس زنگی آبادی)
دفن رسم و رسوم غلط
مهریه ام یک جلد کلام الله مجید بود، فقط همین. خانه مان یک اتاق داشت که فرش و پرده اش برای صاحبخانه بود. بقیه وسایل را هم خودمان بردیم. من سوار ماشین شدم، حمید ترک دوستش با موتور آمد، خوشحال بود، می خندید. همانطوری که می خواست ازدواج کرد. به قول خودش چاله ای کنده بود و همه رسم و رسوم غلط را ریخته بود تویش.
(شهید حمید قلنبر)
زندگی در اتاقی ساده
اتاق روی پشت بام خانه یکی از برادرهای بسیجی بود. کرده بودش مرغدانی؛ ولی توی بمباران بی استفاده مانده بود. کف اتاق را آب زدیم و زمینش را با چاقو تراشیدم. حاجی یک ملحفه سفید آورد، پرده زدیم که بشود 2 تا اتاق. یک پتو هم از پتوهای سپاه آوردیم. با پول تو جیبیام چندتا خرت و پرت خریدم؛ دو تا بشقاب، دو تا قاشق، دو تا کاسه. چراغ خوراک پزی نداشتیم؛ یعنی نتوانستیم بخریم. آن مدت اصلا غذای پختنی نخوردیم.
(شهید ابراهیم همت)
صرف کمترین هزینه برای خرید عقد
شب ولادت حضرت زهرا (س) عقد کردیم. مراسم ساده و خودمانی بود. 40 نفر از فامیل ها بودند و خانوادهی خودش. خرید عقدمان آن قدر ساده بود که حتی آیینه و شمعدان هم نخریدیم. برایمان اهمیتی نداشت، اما حلقه را دوست داشتم بخرم، هرچند که یوسف خرید آن را هم مهم نمی دانست، ولی من گفتم: «چون دانشجو هستم و دانشگاه می روم باید حلقه را دستم کنم.» قبول کرد. همه خریدمان شد همان یک حلقه، با یک جفت کیف و کفش سفید.
(شهید یوسف کلاهدوز)
تنها ره سعادت، ایمان، جهاد، شهادت
صیغه عقدمان را حضرت امام خواندند. بعد از مراسم عقد، با هم رفتیم بهشت زهرا (س)، عهد بستیم تا زمانی که زنده ایم، در خط امام باشیم و رهرو راه شهدا. سر خرید عقد، دو تا حلقه نقره گرفتیم. روی هر دویش حک شده بود «تنها ره سعادت، ایمان، جهاد، شهادت.»
(شهید غلامرضا صادق زاده)
عالم محضر خداست، در عروسی ما معصیت نکنید
روز ازدواج سفارش داده بود روی 2 تا پارچه بزرگ نوشته بودند :«عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید.» پرسیدم: «چرا این جمله را نوشتی؟» گفت: «جای این نوشته ها همین جاست. هیچ کجا، توی هیچ مجلسی آدم نباید گناه کند، مخصوصا در مراسم ازدواج ما.»
(شهید محمد گرامی)
باید بتوانی با زندگی ساده بسازی
هر روز کارها و امور فرهنگی بسیج را باهم هماهنگ می کردیم. فکرش را نمی کردم خواستگارم باشد. وقتی فهمیده بود همانی هستم که برایش خواستگاری کرده اند، با حجب و حیای همیشگی اش گفت: «فردا برای امر خیری مزاحمتان می شوم.» فردای آن روز آمد و شرایطش را گفت. بعم هم فیش حقوقی اش را درآورد و ادامه داد: «حقوق من همین است. کسی بخواهد شریک زندگی ام باشد باید بتواند با یک زندگی ساده بسازد.»
(شهید حمید قلندر)
ادامه دارد...
انتهای پیام/